دورنمايى از زندگى امام هفتم (ع)
حبيبالله رجايىزاده هرندى
آنچه در اين مقالهآمده دورنمايى است از زندگى امام هفتمحضرت موسى بن جعفر
عليهالسلام كه در سه بخش ولادت، امامت وشهادت;تنظيم شده است.
ولادت تا امامت
پيشواى هفتم; حضرت موسى بن جعفر عليهالسلام در روز هفتم ماه صفرسال صد و بيست و
هشت هجرى در «ابواء» ديده به جهان گشود. پدر گرامىاش امامصادق عليهالسلام و مادر
ارجمندش «حميده» بربريه، يكى از زنان با فضيلتبود.
او به حدى از اصالتخانوادگى و فضايل انسانى برخوردار بود كه امام
صادقعليهالسلام دربارهاش فرمود: «حميده مصفاه من الادناس، كسبيكه الذهب،
مازالتالاملاك تحرسها حتى اديت الى كرامه منالله لى و الحجه من بعدى; حميده
ازپليدىها پاك است; مانند شمش طلا، فرشتگان همواره او را نگهدارى كردندتا به
منرسيد، به خاطر كرامتى كه خدا نسبتبه من و حجت پس از من فرمود.»
نامى كهبراى اين كودك انتخاب گرديد، موسى بود كه تا آن روز در خاندان رسالت و
امامتسابقه نداشت و يادآور مجاهدتهاى موسى بن عمران (ع) بود. آن حضرت با
القابكاظم; عبد صالح و باب الحوائج و ... نيز ياد مىشد و مشهورترين كنيهاش
ابوالحسنو ابو ابراهيم بود. امام كاظم (ع) در دوران كودكى تحت مراقبت و تربيت پدر
ومادر گرامىاش، مراحل رشد و كمال را پيمود و مدت بيستسال از دوران زندگى خودرا در
محضر پرفيض و مكتب سازنده پدر سپرى كرد.
آن حضرت در اين مدت از سيره و عمل عالى و ارزنده پدر بزرگوارش الهام مىگرفت واز
علوم و دانش او بهره مىجست; به طورى كه امام صادق عليهالسلام دستور داد
زنانمسلمان، براى فراگيرى مسايل دينى به او مراجعه كنند.
امامت تا شهادت امام
موسى كاظم عليهالسلام در سال صد و چهل و هشت هجرى كه پدر بزرگوارش امام صادق(ع)
توسط منصور، مسموم شد و به شهادت رسيد به دستور الهى به منصب پرافتخارامامت نايل
آمد.
تحكيم امامت
در زمان امام صادق عليهالسلام عدهاى از ياران آن حضرت، اسماعيل،فرزند بزرگ
ايشان را امام آينده خود مىپنداشتند. اما آنگاه كه اسماعيل در سنينجوانى از دنيا
رفت امام ششم از مرگ او خبر داد و حتى امام جنازه فرزندش را بهبزرگان قوم، نشان
داد تا علت ريشه عقيده پيشوايى اسماعيل را بخشكاند.
امام(ع) بعد از مرگ اسماعيل در فرصتهاى مناسب يارانش را به امام پس از خود،
موسىبن جعفر (ع) راهنمايى مىكرد كه به چند نمونه اشاره مىكنيم:
1 مفضل بن عمر مىگويد: «كنت عند ابى عبدالله عليهالسلام فدخل ابوابراهيمموسى
(ع) و هو غلام، فقال لى ابو عبدالله عليهالسلام: استوص به، و ضع امره عندمن تثق به
من اصحابك; خدمت امام صادق (عليهالسلام) بودم كه ابو ابراهيم; موسىبن جعفر كه در
سن جوانى بود، وارد شد.
امام فرمود: وصيت مرا درباره اين بپذير و بدانكه او امام است و موضوع امامتاو
را با هر يك از اصحاب خود كه مورد اطميناناند، در ميان بگذار.
2 اسحاق بن جعفر بن محمد (ع) مىگويد: «روزى خدمت پدرم بودم كه على بن عمربن
على; پسر امام چهارم (ع) از پدرم پرسيد: قربانت گردم، بعد از شما به چه كسىپناه
ببريم؟ فرمود: كسى كه دو لباس زرد پوشيده، و دو گيسو دارد و اكنون از طرفاين در
نزد تو مىآيد. او هر دو لنگه در را با دو دستش باز مىكند.
چيزى نگذشت كه ديديم دو دست دو لنگه در را گرفته، و آنها را گشود و ظاهر گشت.
او ابو ابراهيم (ع) بود كه روبروى ما قرار گرفته بود».
3 صفوان جمالمىگويد: منصور بن حازم به امام صادق (ع) عرض كرد:
پدر و مادرم به قربانت، مرگ هر صبح و شام به سراغ جانها مىآيد، اگر
اتفاقىافتاد، امام كيست؟ امام صادق (ع) در حالى كه با دستبه شانه است ابوالحسن
(ع)مىزد، فرمود: اگر چنين شد، امام شما اين است.
4 على بن جعفر مىگويد: پدرم امام صادق (ع) به گروهى از اصحابش فرمود:
«سفارش مرا درباره فرزندم موسى بپذيريد; زيرا او از همه فرزندانم و از كسانىكه
از من به يادگار مىمانند، برتر است و جانشينم پس از من و حجتخدا بربندگانش خواهد
بود.»
دوران امامت
دوران امامت امام موسى بن جعفر (عليهالسلام)از سال صد و چهل و هشتشروع شد و تا
سال صد و هشتاد و سه هجرى به طول انجاميد.
در مدت سى و پنجسال امامتبا خليفههاى وقت; منصور دوانيقى، مهدى، هادى
وهارونالرشيد معاصر بود.
حضرت، پس از رحلت پدر، رهبرى و ارشاد علمى و فكرى را به عهده گرفت و گروهزيادى
از دانشمندان، محدثان، مفسران، فقها و متكلمان را پرورش داد.
شرايط سياسى و حكومت منصور ايجاب مىكرد كه امام (عليهالسلام) مبارزه خود را
ازابعاد علمى آغاز كند و از طريق نشر معارف به جلوگيرى از شيوع عقايد
منحرفبپردازد.
در همين راستا داستان ذيل را مىخوانيم: منصور دوانيقى پس از اين كه امام
صادق(عليهالسلام) را مسموم كرد، زمينه را براى از ميان برداشتن ديگر مخالفان
مناسبديد; از اينرو به فرماندار مدينه، محمد بن سليمان نوشت: «اگر جعفر بن
محمدشخصى را جانشين خود قرار داده، او را احضار كن و گردنش را بزن» فرماندار
درپاسخ نوشت: جعفر بن محمد در وصيت نامهاش 5 نفر را جانشين خود قرار داده
است;منصور دوانيقى، محمد بن سليمان فرماندار مدينه عبدالله بن جعفر، موسى بنجعفر و
حميده همسر آن حضرت. در پايان نامه فرماندار، از خليفه كسب تكليف كردكه كدام يك را
گردن بزند.
منصور كه هرگز تصور نمىكرد با چنين وضعى روبه رو شود، به شدت خشمگين شد و گفت:
اينها را نمىتوان كشت. البته مخفى نماند كه امام صادق (عليهالسلام) با
تنظيمچنين وصيت نامه سياسى توانست ا زقتل امام موسى (ع) جلوگيرى كند و اينگونه
وصيتاز باب تقيه بود; زيرا نزد شيعه لياقت نداشتن چند نفرى كه در وصيت نامه
حضرتذكر شدهاند، واضح و روشن بود.
آن امام مظلوم به خاطر حق گويى و افشاگرى بر ضد خلفاى بنى عباس; مخصوصا
هارونالرشيد همواره زندانى بود و بين چهار تا هفتسال از عمر شريفش را در
زندانهاىمخوف به سر برد.
در اين راستا دو ماجراى ذيل مورد توجه تاريخ نگاران قرار گرفته است.
1 مهدى عباسى، سومين خليفه عباسى براى سرپوش گذاشتن بر جنايات خود، روزىاعلام
كرد، مىخواهم مظالم مردم و حقوقى را كه مردم بر گردنم دارند، بهصاحبانشان بدهم.
امام كاظم (عليهالسلام) اين مطلب را شنيد و نزد مهدى عباسى رفت.
مهدى ظاهرا به اداى حقوق مردم اشتغال داشت، به او فرمود: چرا حقوق از دسترفته
ما باز نمىگردد؟
مهدى عباسى گفت: حقوق شما چيست؟ امام فرمود: «فدك». مهدى گفت: حدود فدك رامشخص
كن تا به شما بازگردانم. امام (ع) فرمود: حد اول آن كوه احد، حد دوم عريشمصر، حد
سوم «سيف البحر» حدود شام و سوريه و حد چهارمش «دومه الجندل» (بينشام و عراق)
است.
مهدى پرسيد همه اينها از حدود فدك است؟
امام كاظم (ع) پاسخ داد: آرى. به يكباره آثار خشم در چهره مهدى عباسى آشكارشد،
چرا كه امام فهماند حكومت همه دنياى اسلام بايد در دست ائمه باشد. پس خليفهاز جا
برخاست و از آنجا رفت در حالى كه مىگفت: «اين حدود بسيار است، بايدپيرامون آن
بينديشم».
2 روزى ديگر هارون از امام كاظم (ع) فدك را تقاضاكرد و گفت: فدك را بگير تا رسما
آن را به تو واگذار كنم. امام كاظم (ع) هيچعكسالعملى نشان نداد.
هارون اصرار زيادى نمود تا اينكه حدود آن چه اندازه است؟
امام فرمود: اگر آن را مشخص كنم، در اختيار من نخواهى گذاشت.
هارون اظهار داشت: به حق جدت قطعا آن را در اختيار تو مىگذارم.
امام (ع) فرمود: حد اول آن، «عدن» (قسمتى از يمن). چهره هارون عوض شد
امامادامه داد: حد دوم آن «سمرقند» است; رنگ چهره هارون بيشتر تغيير كرد.
اماماضافه كرد: حد سوم آن، «آفريقا» است. هارون از اين سخن به قدرى ناراحتشد
كهرنگش سياه گشت امام فرمود: حد چهارم آن، «سيف البحر» است.
هارون گفت: «فلم يبق لنا شىء»; بنابراين چيزى براى ما باقى نمىماند.
امام فرمود: من گفتم كه تو آن را در اختيار من نخواهى گذاشت.
هارون در همين هنگام تصميم كشتن آن حضرت را گرفت.
شيوه مبارزاتى
امامعليهالسلام به روشهاى مختلف در برابر حكومت عباسى موضعگيرى مىكرد و
يارانش رادر اين زمينه راهنمايى مىفرمود. براى نمونه به دو مورد اشاره مىكنيم:
1 امام (ع) به صفوان فرمود: همه ويژگيهاى تو جز يك مورد پسنديده است چراشترهاى
خود را به هارون كرايه مىدهى.
عرض كرد: براى سفر حج كرايه مىدهم و خودم هم به دنبال شترها نمىروم.
فرمود: آيا دوست ندارى، هارون حداقل تا بازگشت از مكه زنده بماند تا كرايهاترا
بپردازد؟
گفت: چرا.
حضرت فرمود: «من احب بقائهم فهو منهم و من كان منهم كان ورد النار; كسى كهدوست
دار بقاى ستمگران باشد، از آنان بشمار مىآيد و هر كس با آنان باشد، جايشدر آتش
است.»
2 به زياد بن سلمه فرمود: اى زياد; اگر از پرتگاه بلندى فروافتم و پاره پاره
گردم، برايم بهتر است از اين كه در دستگاه جور منصبىرابپذيريم; يا بر بساط يكى از
آنان قدم بگذارم.
امام كاظم (ع) با بر حذرداشتن ياران از پذيرفتن منصب دولتى كه تقويتحاكمان ظالم
را در پى داشت و ضمناين كه خط بطلانى بر مشروعيت دستگاه خلافت عباسى مىكشيد،
زمامداران غاصب را بهانزوا كشانده، از داشتن پايگاه مردمى نيز محروم مىساخت.
البته امام با اشغال مناصب مهم توسط ياران شايسته و مورد اعتماد مخالفتنمىكرد;
زيرا كسب اين موقعيت از يك سو موجب نفوذ در دستگاه حكومتى مىشد و ازسوى ديگر باعث
مىشد مردم تحتحمايت كارگزاران نفوذى امام قرار بگيرند. به قدرترسيدن «على به
يقطين» در دستگاه خلافت در همين راستا بود. وى كه از شاگردانبرجسته امام و شخصيتى
مورد اعتماد بود; از طرف هارون به وزارت برگزيده شد. علىبن يقطين در تمام مدت
وزارت، دژى استوار و پناهگاهى مطمئن براى شيعيان محسوبمىشد و در آن شرايط دشوار
براى تامين اعتبارات لازم به منظور حفظ حيات واستقلال اقتصادى ياران امام (ع) نقش
مؤثرى ايفا مىكرد. جالب اين كه وى چندينبار خواست از پستخود استعفا دهد، كه امام
(ع) او را از تصميمش برگرداند.
سيره عملى و اخلاقى
الف) عبادت
شناخت ويژه امام هفتم حضرت موسى بن جعفر (ع)از خداوند، او را به عبادتى افزون و
راز و نيازى عاشقانه با پروردگار سوقمىداد. از اين رو به محض فراغت از كارهاى
اجتماعى، به عبادت و نيايش مىپرداخت.
هنگامى كه امام به دستور هارون به زندان افتاد، عرض كرد: «پروردگارا! مدتهابود
از تو مىخواستم فراغتبراى عبادت به من عطا فرمايى، اينك خواستهام رابرآورده
ساختى، تو را بر اين نعمتسپاس مىگويم.» در عبادت آن بزرگوار همين بسكه در زيارتش
مىخوانيم: «... الذى كان يحيى الليل بالسهر الى السحر بمواصلهالاستغفار حليف
السجده الطويله و الدموع الغزيره و المناجات الكثيره و الضراعاتالمتصله» آن
بزرگوارى كه شب تا صبح به استغفار بيدار و شب زندهدار بود و درسجده طولانى با چشم
اشكبار با خدا به مناجات و راز و نياز و زارى به درگاه خدامشغول بود و اين دعا را
بسيار مىخواند: «اللهم انى اسئلك الراحه عند الموتو العفو عند الحساب» خدايا!
آسايش هنگام مرگ و بخشايش هنگام حساب را از تومىخواهم.
ب) گذشت و بردبارى
لقب «كاظم» براى حضرت گوياى همين خصلت و شهرت ايشان بهفرو خوردن خشم و غضب
است. ابن حجر عسقلانى; دانشمند و محدث اهل سنت مىنويسد:
«موسى كاظم، وارث علوم پدر و داراى فضل و كمال او بود. در پرتو گذشت وبردبارى
فوقالعادهاى كه در رفتار با مردم نادان از خود نشان داد، كاظم لقبيافت...»
نمونهاى از بردبارى حضرت
مردى در مدينه با دشنام و توهين امامعليهالسلام را آزار مىداد. برخى از ياران
امام (ع) پيشنهاد كردند او را از ميانبردارند. اما امام (ع) آنان را از اين كار
منع كرد. و از محل كار او درمزرعهاى بيرون مدينه بود، پرسيد آنگاه به چهارپايى
سوار شد و خود را به مزرعهاو رساند. مرد با ديدن امام فرياد مىزد زراعت مرا
پايمال نكن!
اما حضرتاعتنايى نكرد و همچنان جلوتر مىآمد. وقتى روبروى مرد كشاورز رسيد،
پياده شد وبا گشادهرويى پرسيد:
براى اين مزرعه چقدر خرج كردهاى؟
گفت: صد دينار. فرمود: اميدوارى چقدر سود نصيب تو شود؟ گفت: دويست دينار.
حضرت سيصد دينار به او داد و فرمود: زراعت هم از آن خودت; بدان آنچه را
كهاميدوارى برداشت كنى، خدا به تو خواهد رسانيد.
آن مرد بىدرنگ از جا برخاست و سر امام كاظم (ع) را بوسيد و با نهايت پوزش
ازامام خواست گناهش را ناديده بگيرد.
امام (ع) تبسمى كرد و بازگشت ...
روز بعد آن شخص در مسجد نشسته بود كه امام وارد شد. تا نگاه مرد به امام
(ع)افتاد، گفت: خدا بهتر مىداند سالتخود را در كدام خاندان قرار دهد.
دوستان باشگفتى پرسيدند كه داستان چيست؟ تا ديروز به امام دشنام مىگفتى.
اودوباره امام (ع) را دعا كرد و با دوستانش به ستيزه برخاست.
امام (ع) از يارانش پرسيد: كدام بهتر است; نيتشما يا رفتار من؟
ج) كار وتلاش
موسى بن جعفر (ع) زمين زراعت داشت و خود به كشاورزى مىپرداخت.
حسن بن على; يكى از ياران و شاگردان آن حضرت از قول پدرش اينگونه نقل مىكند:
«موسى بن جعفر (ع) را در مزرعهاش در حالى كه در اثر شدت تلاش و فعاليت، عرق
تاقدمهايش رسيده بود، ملاقات كردم. پرسيدم: فدايتشوم مردان (كارگرانتان) كجاهستند
كه خود اين گونه مشغول كار هستيد؟
فرمود: اى على، بزرگوارتر از من و پدرم با دستخودشان در امر زراعت كارمىكردند.
عرض كردم آنان كيستند؟
فرمود: جدم رسول خدا (ص) و اميرالمؤمنين و پدران بزرگوارم سپس فرمود: كشاورزىاز
كارهاى پيامبران و فرستادگان الهى و نيكوكاران است.»
د) سخاوت و كرم
جود و سخاوت، از بارزترين صفات پيشواى هفتم (ع) بود. امام امكانات مالى خود را
كهاز راه زراعت و كشاورزى بدست آورده بود، در اختيار نيازمندان مىگذاشت. اينجمله
كه «تعجب از كسى است كه كيسه بخشش موسى به جعفر (ع) به او رسيده باشدولى باز اظهار
تنگدستى كند.» در مدينه به صورت ضربالمثل درآمده بود.
آن بزرگوار، مواد غذايى و ديگر نيازمندىهاى ضرورى را به خانه مستمندان
مدينهمىبرد بىآنكه حتى خود مستمندان بدانند اين نعمتها از كجا رسيده است.
شهادت
موضع گيريهاى امام (ع) در برابر حكومت هارون، موجب شد كه هارون حضرت رازير نظر
بگيرد و رابطه ايشان را با مردم قطع كند. از اينرو آن بزرگوار رادستگير و روانه
زندان ساخت. اولين زندان حضرت در بصره بود كه مدت يك سال طولكشيد.
عيسى بن جعفر; نوه منصور دوانيقى در نامهاى كه براى هارون مىنويسد وضعيت
امامرا در اين زندان بازگو مىكند و مىنويسد: «مدتى است كه موسى بن جعفر (ع)
درزندان من است. در اين مدت او را آزمودم و جاسوسانى بر او گماشتم. چيزى جزعبادت و
دعا از او ديده نشد. كسى را مامور كردم تا دعاهاى او را بشنود. شنيدهنشد كه بر تو
يا من نفرين كند. براى خود نيز جز به آمرزش و رحمت، دعايى نمىكندبنابراين كسى را
بفرست تا موسى بن جعفر را به او تحويل دهم و گرنه او را آزادمىكنم» پس از وصول
نامه عيسى، هارون مامورى فرستاد تاامام را از بصره بهبغداد نزد فضل بن ربيع; يكى
از وزراى هارون ببرد. امام مدت طولانى در زندان فضلبه سر برد تا اينكه هارون از
فضل خواست تا امام را بكشد.
ولى فضل چنين نكرد. هارون براى فضل نامه نوشت و خواست امام كاظم(ع) را به فضلبن
يحى برمكى بسپارد. او حضرت راتحويل گرفت و در يكى از اطاقهاى خانهاش تحتنظر قرار
داد و ديدهبانانى بر او گماشت، آن بزرگوار شب و روز سرگرم عبادت بودو بيشتر روزها
را روزه مىگرفت; هارون از فضل بن يحيى برمكى نيز خواستحضرت رابه قتل برساند. ولى
او دستبه چنين اقدامى نزد. هارون امام را به سندى بن شاهكسپرد. حضرت مخوفترين و
تاريكترين دوران حبس را در اين زندان سپرى كرد وسرانجام به دستور هارون روز بيست و
پنجم رجب سال صد و هشتاد و سه هجرى درزندان «سندى بن شاهك» مسموم شد و پس از سه
روز به شهادت رسيد. سندى بن شاهك(براى ظاهر سازى) چند نفر قاضى و اشخاصى عادل نما
را احضار كرد تا بر مرگطبيعى امام گواهى دهند; اما به اذن الهى امام كاظم(ع) متوجه
آنها شد و فرمود:
«اشهدوا على انى مقتول بالسم، منذ ثلاثه ايام. اشهدوا انى صحيح الظاهر
لكنىمسموم، و ساحمر فى آخر هذا اليوم حمره شديده منكره... فمضى (ع) كما قال فىآخر
اليوم الثالث ...» گواهى دهيد كه من مدت سه روز است كه مسموم شدهام،ظاهرا سالم
هستم ولى مسموم شدهام و به زودى بر اثر اين مسموميت از دنيا مىروم،... و به اين
ترتيب در آخر روز سوم هفتمين ستاره فروزان آسمان ولايت چشم ازجهان فرو بست.
ماهنامه كوثر شماره 15