تعریفی از شخصیت مولوی
جلالالدین محمد بلخی، معروف به مولوی و مولانا و رومی، در ششم ربیعالاول سال ۶۰۴ هجری در ولایت بلخ، دیده به جهان گشود. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلالالدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده میشدهاست. در قرنهای بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفتهاست و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانستهاند. زبان مادری وی پارسی بوده است.
پدر او مولانا محمد بن حسین خطیبی، معروف به بهاءالدین ولد و سلطانالعلما، از بزرگان صوفیه و مردی عارف بوده است. پدر مولوی، مردی سخنور بوده و مردم بلخ، علاقه فراوانی به او داشتهاند که ظاهرا همین وابستگی مردم به او سبب ایجاد ترس در محمد خوارزمشاه، شد و او را علیه بهاءالدین ولد، برانگیخت. به همین دلیل بهاءالدین ولد، پدر مولوی، احتمالاً در سال ۶۱۰ قمری، همزمان با هجوم چنگیزخان از بلخ کوچ کرد و سوگند یاد کرد که تا محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته، به شهر خویش باز نگردد.
هشتم مهرماه، روز بزرگداشت حضرت عشق، شاعر نامی و بلند آوازه ایرانی مولاناست که این نام شهرت جهانی داشته و بر همگان آشناست. در این میان شاید کمتر کسی را بتوان پیدا کرد که با گفتن نام شاعر سرشناس پارسیگوی، محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی که نام کامل مولاناست او را بشناسد، چرا که بیشتر افراد با القابش که از او صحبت میشود از قبیل "مولانا خداوندگار"، "خداوندگار" و "جلالالدین" بعضی از نخستین لقبهایش هستند که گفته میشود در زمان حیاتش بیشتر متداول بوده او را میشناسند. القابی مثل "ملای رومی"، "مولوی رومی" و "مولوی" هم به نظر میرسند از حدود قرن نهم به تدریج برای اسم بردن از "مولانا" رایج شدهاند. در این مقاله از وبلاگ علاءالدین همراه ما باشید تا در روز بزرگداشت مولانا با جزییات و شرح حال زندگی این شاعر نامی و پرآوازه آشنا گردید.
زندگینامه مولانا
زندگی مولانا جلال الدین محمد بلخی مصادف با قرون ششم و هفتم خورشیدی بود و ایشان در یکی از روزهای پاییزی، روز یکشنبه هشتم مهرماه سال ۵۸۶ شمسی در شهر بلخ متولد شد. در آن زمان شهر بلخ که در حال حاضر جزئی از خاک کشور افغانستان محسوب میشود بخشی از امپراتوری ایران بود. بهاءالدین ولد معروف به سلطانالعلما واعظ، عارف و از مشایخ تصوف را که بیشتر مردم او را به عنوان پدر رومی میشناسند نیز در این دوره میزیست. او که به علت اختلافش با سلطان محمد خوارزمشاه، دیار خود را ترک کرد و بعد از سفرهای طولانی خود راهی شهر قونیه در کشور ترکیه فعلی شد تا در آنجا باقی عمر خود را سپری نماید. در آن زمانی که بهاالدین به قونیه رفت، این شهر تحت حکومت سلطان علاءالدین کیقباد اول بود که بعد از گذر مدت زمان کوتاهی این شهر به محلی مناسب برای فعالیت صوفیان تبدیل شد و بهاءالدین در آنجا نیز شاگردان بسیاری پیدا کرد که شیفته آداب و رسوم صوفیه شدند. پس از مرگ بهاالدینمولانا از، مولوی از آموزههای برهانالدین استفاده کرد و جانشین مسند تدریس پدرش شد تا اینکه ملاقات معروف و پر رمز و رازش با شمس تبریزی اتفاقی عجیب را در زندگی وی ایجاد کرد و همین عامل، آغازی شد برای تحولات اساسی طوری که وی بعد از این آشنایی، مولانایی شد که اکنون جهانیان شیفته آثار او شدهاند. طلوع زندگی عالم فریخته ایرانی در نهایت پس از تحمل تبی سوزان در سن 63 سالگی به غروب پیوست و در روز یکشنبه 27 آذرماه سال ۶۵۲ خورشیدی مولانا در شهر قونیه چشم از جهان فروبست.
اشعار و سروده های مولانا
سروده های مولانا در مجموع شامل هفتاد هزار بیت میشود که بخش زیادی از آن به زبان فارسی سروده شده است و در میان این اشعار تنها یک درصد از آن به زبانهای ترکی، عربی و یونانی سروده شدند که آنها نیز جز اشعار مُلَمَّع یا تلمیع هستند، بدین معنی که در سرودن یک شعر مولانا به بیش از یک زبان آن را به شرح کشیده است. حالا همه کسانی که مولانا را میشناسند هر ساله به مناسبت روز بزرگداشت مولوی در 8 مهرماه مراسمی را که در شهر قونیه برگزار میشود را شرکت میکنندتا نام وی را جاودان تر از همیشه سازند. در این راستا میتوان گفت هرچند مولانا شاعری ایرانی اما متعلق به همه مردم جهان است که بیشتر اشعارش را به زبان پارسی سروده است و ما نیاز است که از اشعار و سروده های این گنجینه عظیم ایرانی را حفظ کنیم و به فرزندان و آیندگان خود بیاموزیم تا در حفظ و نشر آثار مولانا دخیل باشند و با جان و دل برای فرهنگ ایرانی بکوشند و آن را حفظ نمایند. مشهور ترین مولانا، مثنوی معنوی است که در 6 دفتر با مجموعه ای 26 هزار بیتی و 424 داستان پی در پی که به شیوه تمثیل و حکایتهای آموزنده اخلاقی سروده شده است به چشم میخورد .
اندر دل من مها دل افروز توئی یاران هستند لیک دلسوز توئی
شادند جهانیان به نوروز و به عید عید من و نوروز من امروز تویی
آثار مولانا جلال الدین بلخی
1- کتاب مثنوی معنوی از برترین کتاب های ادبیات عرفانی فارسی کهن است که به زبان فارسی سروده شده و سرشار از اندیشه های فرهنگ اسلامی بوده است.
2- غزلیات شمس: غزلیات شمس غزلیاتی است که مولانا به نام مراد خود شمس سروده و نسخههای مختصر و کامل این دیوان از قدیم نزد اهل ذوق و اصحاب خانقاه رواج داشته که به تناسب مجالس سماع معمولا به ترتیب بحور وزنی اشعار بوده و پس از رواج چاپ هم با عنوان دیوان شمس یا کلیات شمس تبریزی بارها و بارها در ایران و هند چاپ گردیده است.
3- رباعیات: حاصل اندیشههای مولاناست که مجموعهای کامل از بهترین اشعار، دوبیتیهای کوتاه و عاشقانه مولاناس که درمورد عشق و عاشقی و معشوق سروده است.
4- فیه ما فیه: این متون به نثر بوده و حاوی تقریرات مولاناست که گاه در پاسخ پرسشی است و زمانی خطاب به شخص معین که در آن روزگاران میزیسته است.
5- مکاتیب: حاصل نامههای مولاناست که بازتاب زندگی درونی این شاعر جاوید نام است.
6- مجالس سبعه: سخنانی است که مولانا در منبر ایراد کرده است و به مجموعه مواعظ در منبر گفته میشود که مولانا در این سخنرانی به صورت یک خطیب برای شروع کار از آیهای از قران بهره میجست که بسیار ساده و بیپیرایه پندهای خود را به گوش افراد میرساند.
دیدار شمس تبریزی و مولانا
از جذابیت های زندگی مولوی، آشنایی او با شمس تبریزی است که داستان از آنجا شروع میشود که روزی مولانا از راه بازار به خانه خود باز میگشت که در راه عابری ناشناس گستاخانه از او پرسید: صراف عالم معنی، محمد برتر بود یا بایزید بسطامی؟ مولانا با لحنی آکنده از خشم جواب داد: محمد (ص) سر حلقه انبیاست، بایزید بسطام را با او چه نسبت دارد که این سوال را میپرسید؟ در این هنگام درویشی که به یک تاجر بیشتر شباهت داشت سر سخن را باز کرد و شروع کرد به سوال که چرا آن یک سبحانک ما عرفناک گفت و این یک سبحانی ما اعظم شأنی به زبان راند؟ مولانا فرو ماند و گفت: درویش، تو خود بگوی. گفت: اختلاف در ظرفیت افراد است که در این میان محمد ظرفیتی به گنجایش بیکران داشت و هر چه از شراب معرفت در جام او میریختند همچنان خمار میشد و به دنبال آن جامی دیگر را برای خود طلب میکرد. اما بایزید بسطامی زمانی که دستش به جامی میرسید به همان یک جام اکتفا کرده و مست میشد و بعد از این حال شروع به نعره زدن میکرد، حال شگفتا که مرا چه مقام و منزلتی است که در رابطهبا سبحانی ما اعظم شانی صحبت گویم! پس از این بحث و مناظره مولانا و درویش، جرقه دوستی بین آنها جای بیگانگی را پر کرد و روز به روز بیشتر نیز شد. چرا که نگاه شمس تبریزی به مولانا نشان داده بود که از راه دور به جستجویت آمدهام اما با این بار گران علم و پندارت چگونه تو نیاز است که به ملاقات با خدا برسی؟ و مولانا به او پاسخ داده بود: ای شمس تو مرا ترک نکن این بار مزاحم و درهم پیچیده را از شانههایم بردار و در رسیدن به لقا الله کمک حالم باش.
شمس تبریزی یکی از شخصیت های تاثیرگذار در زندگی مولانا بود که در سال ۶۴۲ قمری به مولانا پیوست و چنان او را شیفته خود کرد که وی درس و وعظ را به کلی کنار گذاشت و به شعرسرایی، ترانه، دف و رق زیبای سماع پرداخت و تا جایی پیش رفت که در زمان خود طبعش در شعر و شاعری شکوفا گردید و همین عامل مولانا را به سرودن اشعار پرشور و حال عرفانی وا داشت. اما در این بهبوهه کسی نمیداند که شمس تبریزی به مولانا چه چیزی گفت و چه آموخت که این گونه او را در سبک زندگیاش دگرگون کرد، اما خوب است بدانید که شمس تبریزی شخصیتی منحصر به فرد داشت و به عبارتی وی عالم و اندیشمندی جهاندیده بود، چرا که همنشینی وی با مولانا و نوشتههایش بهترین گواه بر دانش گستردهاش در ادبیات، لغت، تفسیر قرآن و عرفان است. اما باید بدانید که این شیدایی مولانا و شمس تبریزی با رفتن شمس به پایان رسید. در این شرایط مولانا از دوری شمس به شدت ناآرام و آشفته شد و تمام روز و شب خود را به رقص سماع پرداخت، به طوری که حال آشفتهاش در شهر بر سر زبان خاص و عام افتاد. مولانا برای یافتن شمس به شهرهای شام و دمشق عزیمت کرد تا شاید خبری از شمس بگیرد اما وی را نیافت و باری دیگر به قونیه بازگشت. او هر چند در این سال هایی که به جستجوی شمس پرداخت و وی را پیدا نکرد، ولی حقیقت شمس را در خود یافت و دریافت آنچه که او در جستجوی آن است در خودش حاضر و محقق است و نیاز است که آن را شکوفا کند.
همین عامل سبب شد مولانا در شهر قونیه باری دیگر رقص و سماع را از سر بگیرد و جوانان، خاص و عام را به مانند ذرهای در آفتاب پر انوار که گرد او میگشتند و چرخ میزدند را به سوی خود جذب کند. مولانا رقص بینظیر سماع را وسیلهای میدانست که با آن میتوانست تمرینی برای رهایی و گریز داشته باشد و همچنین چیزی که به روحش کمک میکرد تا در رهایی از آنچه که در عالم حس و ماده او را درهم کشیده است را پله پله تا بام عالم قدس بپیماید و به عرش اعلی برسد. با این حال که چندین سال از رفتن شمس تبریزی میگذشت و باز حال و هوای وی در سرش افتاد و این بار راهی دمشق شد، اما باز هم شمس تبریزی را نیافت و به قونیه بازگشت و تا لحظه فوتش در این شهر گذران عمرش را سپری کرد.
مزار و آرامگاه مولانا، زیارتگاه دوستداران وی در شهر قونیه
هم اکنون مزار اندیشمند و شاعر برجسته ایرانی، مولانا که به نام درگاه در قونیه شناخته میشود تبدیل به نوعی زیارتگاه برای دوستدارانش شده است. در سال های اخیر اهمیت این موضوع به قدری جهانی و چشمگیر شده است که مسئولان گردشگری کشور ترکیه را به فکر واداشته تا با برنامهریزیهای منحصر به فرد و ویژه تلاش کنند از این پتانسیل موجود در شهر قونیه بیشترین بهره ممکن را ببرند و به هوای شاعر نامی ایرانی مولانا گردشگران زیادی را از نقاط مختلف جهان به شهر قونیه بکشانند. چرا که از سالهای قبل توجه عمومی غربیها به رومی بیشتر پس از ترجمه شعر مولانا توسط کلمن برایان بارکس اتفاق افتاد به حدی رسید که این کتاب از پرفروشترین آثار آن تاریخ شد و حتی سوپراستاری مثل مدونا که یک خواننده پاپ آمریکایی کاملا شناخته شده است از ترجمه اشعار مولوی در کارهایش استفاده کرد.
همچنین گفته میشود که هالیوود قصد دارد با همکاری کشور ترکیه، فیلمی از زندگینامه مولانا بسازد که در آن لئوناردو دی کاپریو نقش مولانا و رابرت داونی جونیور نقش شمس تبریزی را ایفا کنند و نوشتن فیلمنامه را هم به عهده دیوید فرانزونی که فیلم معروف گلادیاتور را در کارنامهاش دارد بسپارد. پس بیایید تا دیر نشده ما که مولانا را شاعری از جنس ایرانی میدانیم ایرانیش کنیم و با خواندن اشعار ارزشمند وی و همچنین ساخت مجموعه ها و برنامههایی در این راستا به حمایت از مولانا بپردازیم و اشعارش را مختص فرهنگ و تمدن ایرانی سازیم.
در این مقاله به شرح زندگی مولانا پرداختیم، شما اگر علاقهمند به آشنایی بیشتر با رقص صوفی و سماع هستید به لینک بلاگ ما با عنوان صوفی و سماع، رقص سماع را تا چه اندازه میشناسید؟ سری بزنید تا از جذابیتهای این برنامه عرفانی بیشتر مطلع گردید.
اگر هر سال مولانامولانا کنیم ولی بچههای ما نتوانند چند بیت شعر سادۀ مثنوی معنوی را درست و روشن بخوانند فایدهای ندارد. با همۀ جبههگیریها علیه حفظکردن اشعار اگر دانشآموزان در مقاطع مختلف درسی اشعاری از مثنوی را از بر کنند جای دوری نمیرود.
به گزارش ایسنا، مهرداد خدیر، روزنامهنگار، در یادداشتی در عصر ایران نوشت: «پس از آن که سازمان فرهنگی تربیتی ملل متحد - یونسکو - به درخواست ترکیه سال ۲۰۰۷ میلادی را به مناسبت هشتصدمین سال تولد مولانا جلالالدین محمد رومی بلخی، خداوندگار پارسیگوی اندیشه و سخن، به عنوان سال مولانا ثبت کرد در ایران نیز به صرافت افتادند روزی در تقویم رسمی به او اختصاص یابد و از آن سال هشتم مهر از مولانا میگوییم تا افغانها و ترکها و این اواخر تاجیکها او را به نام خود ثبت نکنند. افغانستان به این سبب که زاده بلخ است و بلخ امروز در این جغرافیا قرار دارد؛ ولو پیشتر بخشی از ایران بزرگ بوده باشد. ولایت بلخ، به مرکزیت مزارشریف، یکی از استانهای افغانستان امروزی است.
ترکیه هم به خاطر آن که مولانا به رومی شهرت داشته و این رومی ناظر به اقامت او در آن سامان و مرگ و خاکسپاری در قونیه ترکیه است و به یکی از منابع درآمدی گردشگری در این کشور تبدیل شده است. تاجیکستان هم بهتازگی به شمار مدعیان افزوده شده، یکی به خاطر پارسیگویی و دیگری بدان دلیل که مدعیاند مولانا نه زاده بلخ افغانستان که متولد بلخ دیگری در مرز افغانستان و تاجیکستان است و البته ادعای اخیر سست است؛ چرا که خانقاه سلطانالعلما پدر مولانا در مزار شریف بلخ است.
از تفاوت های روز مولانای امسال با سالهای پیش یکی هم این است که اشرف غنی دیگر رییسجمهوری افغانستان نیست؛ هم او که اصرار داشت «رومی، افتخار مشترک دو کشور افغانستان و ترکیه است» و این سخن را پنج سال پیش در جریان سفر وزیر امور خارجه ترکیه به کابل گفت و اگر چه افغانها به مولانا میگویند «بلخی» اما برای خوشآیند «مولود چاووش اوغلو» و ترغیب او به کمک مالی و سرمایهگذاری، از مولانا به عنوان «رومی» نام برد و در «اعلامیه دیپلماتیک» دو کشور از همین تعبیر استفاده شد و از ایران نامی نبردند.
یونسکو البته به تکاپوی آنان وقعی ننهاده و ایرانیبودن مولانا را محل مناقشه نمیداند؛ فارغ از جایی که به دنیا آمده و جایی که چشم از جهان بسته، زیرا با منطق ترکیه لابد علی شریعتی هم سوری بوده است!
بحث بر سر افغان یا ترک یا ایرانی به مفهوم امروزین آن بودن مولانا البته برای اهل فرهنگ، جذاب نیست و به قول نجیب باروَر، شاعر پرآوازه افغان که پس از بازگشت طالبان، به مشهد آمده:
هر کجا مرز کشیدند، شما پُل بزنید
حرف تهران و سمرقند و سرپل بزنید
این پارادوکس هم البته باید حل شود که اگر مولانا ایرانی است - که البته ایرانی است - چگونه میتوان همولایتیهای او را ایرانی ندانست و به سرنوشت آنان توجه نداشت و با آنان چون بیگانگان مواجه شد؟
یونسکو البته برای آن که صدای افغانستان و ترکیه درنیاید بر روی مدالی که در هشتصدمین زادروز مولانا منتشر کرد این جمله او را حک کرد: من میان خویش و بیگانه فرق، قایل نیستم.
جدای اینها به بهانه روز مولانا و در حالی که ۸۱۴ سال پس از تولد مولانا در دنیای غرب هم شناختهشده و محبوب است و به موسیقی و سینما راه یافته، ۱۰ نکته دیگر را میتوان درباره او باز گفت ولو برخی را پیشتر آورده باشم:
۱. مولانا زادۀ بلخ و مدفون در قونیه است و هیچ یک از این دو شهر اکنون در محدودۀ جغرافیای کنونی ایران امروز نیستند اما مولانا را به عنوان چهرهای ایرانی میشناسیم، زیرا هویت اصلی او شعرگویی به زبان پارسی است. این ویژگی اما میتواند مایۀ همبستگی در یک جغرافیای فرهنگی و فراتر از جغرافیای سیاسی باشد. کدام عنصر، قویتر از مولانا میتوانیم یافت که میان ایران و افغانستان و ترکیه همبستگی ایجاد کند؟
۲. در میان شاعران برجسته زبان پارسی آثار هیچ یک حتی خیام مانند او قابلیت ترجمه به زبانهای غربی را ندارد و نزد مردمان مغربزمین قابل فهم و شگفتانگیز نیست. درست است که خیام هم پس از برگردان فیتزجرالد به انگلیسیزبانها شناسانده شد و هر چند «می» خیامی با «می» حافظ متفاوت است اما در ترجمه باز آن تصویر واقعی از خیام منعکس نشده است؛ حال آن که اندیشۀ مولانا را تا اندازۀ زیادی میتوان به زبانهای دیگر برگرداند.
۳. در سالهای اخیر قابلیت موسیقایی اشعار مولانا یا منتسب به او شکوفا شده است. زمان زیادی از انتشار ترانهای از «علیرضا عصار» نگذشته (من دزد شبرو نیستم، من پهلوان عالمام) که روزنامهای تیتر زد: خودت دزد شبرویی! و ظاهرا نمیدانستند شعر از مولانا یا منسوب به اوست. حالا دیگر خوانندگان دیگر هم اشعار مولانا را میخوانند و مشهورتر از همه محسن چاووشی است.
۴. در روزگاری که بسیاری از ایدئولوژیها رنگ باختهاند و بشر همچنان در جستوجوی معنویت است، اندیشۀ مولانا میتواند پیامآور معنویت باشد و به همین خاطر سازمان فرهنگی تربیتی ملل متحد یا یونسکو سال ۲۰۰۷ را به عنوان سال مولانا نامگذاری کرد. یادمان باشد که یونسکو بیش از هر مفهوم دیگر برای تساهل و تسامح و پیوند فرهنگی میکوشد و مولانا حاوی چنین ارزشهایی است.
۵. مولانا یکی از نمادهای عرفان ایرانی است و عرفان، ویژگی فرهنگ و ادبیات ما و متمایزکننده با دیگر مسلمانان. ایرانی، مسلمان شد اما عرب نشد و اگر فردوسی فرم و پوسته (زبان) را حفظ کرد، مولانا مغز و محتوا (نگاه عرفانی) را در این قالب ریخت. چه این گزاره را بپذیریم که او متأثر از «محیالدین ابن عربی» بوده و چه مولانای روم را مرتبط با اندیشههای او بدانیم، باز مولاناست که روح اندیشه ایرانی و خدای مهر را بازمیتاباند. مشهورترین سخن ابن عربی که متفکران اسلامی با قرائتهای دیگر را به چالش کشید این بود که پرسید: رحمت خداوند بیمنتهاست یا نهایت دارد؟ پاسخ دادند: بینهایت است. پس پاسخ داد: اگر اقیانوس رحمت خداوندی بیمنتهاست پس غضب و کیفر در آن جایی ندارد!
این نگاه هنرمندانه و عاشق خواندن خداوند در حالی است که واژه «عشق» در مذهب نیامده و به تعبیر حافظ «حرف عشق، در دفتر نباشد».
مولانا چه تحت تأثیر ابن عربی و جدا از او بیش از هر سخنپرداز و اندیشهورز دیگری مفهوم «عشق» را رواج داد و مراد از این عشق همان است که در سخن ابن عربی آمد تا پارهای اختصاصات فرهنگ ایرانی وارد نگاه اسلامی شود و آن عشق که در کلام مولانا موج میزند از این نگاه ناشی میشود و در سخن حافظ به شکل دیگری به اوج میرسد.
۶. رقابت واقعی یا القایی شریعت با طریقت موجبات حساسیتهایی نسبت به پارهای اشعار مولانا شده اما شعر و سخن او چنان در روح ایرانیان نشسته که سوءتفاهمهای بزرگ برنمیخیزد و به بهانۀ نقل و نقد اشعار او بسیار سخنها میتوان گفت و باب بحثهای مختلف را میتوان گشود و از این منظر مولانا و در این زمینه مثنوی معنوی یک فرصت بینظیر است و چه بسیار بحثهای تازه که تنها با یک بیت مثنوی درگرفته است.
۷. در این که شماری از فقها و روحانیون نظر مثبتی به مولانا ندارند و حتی ممکن است برخی تکفیر کنند تردیدی نیست ولی خوشبختانه بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران از علاقهمندان ابن عربی بودهاند و در نامه به گورباچف بهصراحت از او نام برده و با لفظ «بزرگوار» یاد کرده و وقتی دربارۀ ابن عربی چنین گفته که حساسیتبرانگیزتر بوده، جای تکفیر رسمی و حکومتی برای مولانا باقی نمانده است.
۸. با این که مولانا را به عنوان شاعری ایرانی میشناسیم اما هم افغانستان و هم ترکیه او را متعلق به خود میدانند. اولی با استناد به زادگاه او بلخ و دومی چشمفروبستن در آسیای صغیر و مدفونبودن در قونیه و پیشنهاددهندۀ سال ۲۰۰۷ هم گویا ترکیه بوده است.
بهرهبرداری گردشگری را هم ترکیه به عمل میآورد و در ایران تنها یادهای مناسبتی را شاهدیم. درست است که نگاه اقتصادی و توریستی به مولانا در ترکیه تصویر او را گاه خدشهدار میکند و تنزل میدهد اما میتوان به شکلی دیگر به مزار منتسب به شمس - مراد واقعی یا پنداری مولانا - در خوی هم بیشتر پرداخت و به جاذبههای آن افزود و برنامههایی متناسب تدارک دید.
۹. اگر هر سال مولانامولانا کنیم ولی بچههای ما نتوانند چند بیت شعر سادۀ مثنوی معنوی را درست و روشن بخوانند فایدهای ندارد. با همۀ جبههگیریها علیه حفظکردن اشعار اگر دانشآموزان در مقاطع مختلف درسی اشعاری از مثنوی را از بر کنند جای دوری نمیرود. مگر میشود پارسیزبان باشیم و نتوانیم این اشعار را از بر بخوانیم:
بشنو از نی چون حکایت میکند
وز جداییها شکایت میکند
از نیستان تا مرا ببریدهاند
از نفیرم مرد و زن نالیدهاند...
هم لحن و آوا زیباست و هم به لحاظ خاستگاه اندیشه و نظریه «وحدت وجود».
۱۰. برای این که این مطلب کاملا متفاوت باشد خاصه با مقالاتی که از مونتاژ تکهتکه نوشتههای منتشره در تارنماها و فضای مجازی ساخته و پرداخته میشود این نکته را اضافه میکنم که قرار بود در تهران و در شمال پارک سید جمالالدین اسدآبادی در یوسفآباد «مرکز مولانا» ساخته شود این پروژه اما منتفی شد چون توسعه پارک پس از الحاق دو باغ خریداری و مصادرهشده به آن منتفی شد و حالا دارند در آن ساختوساز دیگری میکنند و شاید دست آخر نام آن برج یا پاساژ را بگذارند مولانا!»
مسافرتهای مولوی
مولوی در سفر زیارتی که پدرش از بلخ عازم آن شد پدرش را همراهی نمود، در طی این سفر در شهر نیشابور همراه پدرش به دیدار شیخ فریدالدین عطار عارف و شاعر شتافت. ظاهرا شیخ فریدالدین سفارش مولوی را در همان کودکیش (6 سالکی یا 13 سالگی ) به پدر نمود. در این سفر حج علاوه بر نیشابور در بغداد نیز مدتی اقامت کردند و ظاهرا به خاطر فتنه تاتار از بازگشت به وطن منصرف گردیده و بهاء الدین ولد در آسیای صغیر ساکن شد. اما پس از مدتی براساس دعوت علاء الدین کیقباد به شهر قونینه بازگشت.
ازدواج مولوی
مولوی در هجده سالگی با گوهر خاتون دختر خواجه لالای سمرقندی ازدواج نمود که حاصل این ازدواج سه پسر و یک دختر بود. پس از فوت پدرش بهاء الدین ولد راه پدر را ادامه داده و به هدایت و ارشاد مردم عمر خود را سپری نمود.
سفر مولوی برای تحصیلات
مولوی در عین حالی که مردم را تربیت مینمود از خودش نیز غافل نبوده تا جایی که وقتی موفق به دیدار محقق ترمذی گردید خود را شاگرد او کرده از تعلیمات و ارشادات او نهایت بهره را برد و ظاهرا به تشویق همین استادش برای تکمیل معلوماتش رنج سفر به حلب را برخود آسان نموه و عازم شهر حلب گردید. ایشان در شهر حلب علم فقه را از کمال الدین عدیم فرا گرفت و پس از مدتی که به شهر دمشق رفت از دیدار با محی الدین عربی، عارف و متفکر زمانش نیز کمال استفاده را برد و از آنجا عازم شهر قونیه گردید و بنابه درخواست سید برهان الدین طریق ریاضت را در پیش گرفت. پس از مرگ محقق ترمذی به مدت 5 سال مدرس علوم دینی گردید که نتیجه آن تربیت چهارصد شاگرد میباشد.
داستان آشنایی مولانا با شمس
مولوی همچنانکه گفتیم یک لحظه از تربیت خود غافل نبوده، تاریخ اینچنین مینویسد که روزی شمس وارد مجلس مولانا میشود. در حالی که مولانا در کنارش چند کتاب وجود داشت. شمس از او میپرسد این که اینها چیست؟ مولانا جواب میدهد قیل و قال است. شمس میگوید و ترا با اینها چه کار است و کتابها را برداشته در داخل حوضی که در آن نزدیکی قرار داشت میاندازد.
مولانا با ناراحتی میگوید ای درویش چه کار کردی برخی از اینها کتابها از پدرم رسیده بوده و نسخه منحصر بفرد میباشد. و دیگر پیدا نمیشود؛ شمس تبریزی در این حالت دست به آب برده و کتابها را یک یک از آب بیرون میکشد بدون اینکه آثاری از آب در کتابها مانده باشد. مولانا با تعجب میپرسد این چه سرّی است؟ شمس جواب میدهد این ذوق وحال است که ترا از آن خبری نیست. از این ساعت است که حال مولانا تغییر یافته و به شوریدگی روی مینهد و درس و بحث را کنار می گذارد و شبانه روز در رکاب شمس تبریزی به خدمت میایستد. و به قول استاد شفیعی کدکنی تولدی دوباره مییابد.
هر چند که مولوی در طول زندگی شصت و هشت ساله خود با بزرگانی همچون محقق ترمذی، شیخ عطار، کمال الدین عدیم و محی الدین عربی حشر و نشرهایی داشته و از هر کدام توشهای براندوخته ولی هیچکدام از آنها مثل شمس تبریزی در زندگیش تاثیر گذار نبوده تا جائیکه رابطهاش با او شاید از حد تعلیم و تعلم بسی بالاتر رفته و یک رابطه عاشقانه گردیده چنانکه پس از آشنایی با شمس، خود را اسیر دست و پا بسته شمس دیده است.
پس از غیبت شمس از زندگی مولانا، با صلاح الدین زرکوب دمخور گردید، الفت او با این عارف ساده دل، سبب حسادت عدهای شد. پس از مرگ صلاح الدین، حسان الدین چلبی را به عنوان یار صمیمی خود برگزید. که نتیجه همنشینی مولوی با حسام الدین، مثنوی معنوی گردیده که حاصل لحظههایی از هم صحبتی با حسامالدین میباشد. علاوه بر کتاب فوق ایشان دارای آثار منظوم و منثور دیگری نیز میباشند که در زیر به نمونههایی از آنها اشاره میشود.
آثار مولانا
- مثنوی معنوی: مثنوی معنوی که به زبان فارسی می باشد.
- غزلیات شمس: غزلیات شمس غزلیاتی است که مولانا به نام مراد خود شمس سروده است.
- رباعیات: حاصل اندیشههای مولاناست.
- فیه ما فیه: که به نثر میباشد و حاوی تقریرات مولانا است که گاه در پاسخ پرسشی است و زمانی خطاب به شخص معین.
- مکاتیب: حاصل نامههای مولاناست.
- مجالس سبعه: سخنانی است که مولانا در منبر ایراد فرموده است.
درگذشت مولوی
بالاخره روح ناآرام جلاالدین محمد مولوی در غروب خورشید روز یکشنبه پنجم جمادی الاخر سال 672 هـ قمری بر اثر بیماری ناگهانی که طبیبان از درمان آن عاجز گشتند به دیار باقی شتافت.
منابع:
https://www.beytoote.com/art/decorum/molavi3-september2-day.html
https://www.isna.ir/news/1400070805467/۱۰
https://setare.com/fa/news/34202/۸
https://www.alaedin.travel/blog/10798/