0

شهید مظلوم بهشتی

 
aftabm
aftabm
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 25059
محل سکونت : اصفهان

شهید مظلوم بهشتی

مقدمه:

سید محمد حسینی بهشتی (۱۳۰۷ - ۱۳۶۰ش) از روحانیون مؤثر در انقلاب اسلامی ایران بود. بهشتی در حوزه علمیه قم شاگرد علمایی مانند آیت الله بروجردی، امام خمینی، محقق داماد و علامه طباطبائی بود. وی از معدود روحانیان تحصیل‌کرده دانشگاهی و آشنا به زبان‌های انگلیسی و آلمانی بود. او از بنیان‌گذران و اساتید مدرسه علمیه حقانی است که دروس دینی را به روش‌های جدیدتر آموزش می‌داد و دبیرستان دین و دانش را نیز با هدف تقویت علمی جوانان مذهبی تاسیس کرد.
بهشتی از مخالفان نظام سلطنتی پهلوی حاکم بر ایران بود و علیه آن مبارزه سیاسی می‌کرد به همین دلیل مدتی از ایران خارج شد و در این مدت در مرکز اسلامی هامبورگ در آلمان فعالیت می‌کرد. در سال ۱۳۴۹ به ایران بازگشت و بر فعالیت‌های فرهنگی از جمله تدوین کتب درسی دانش‌آموزان متمرکز شد. در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی ایران، رهبری انقلاب او را به عنوان یکی از اعضای شورای انقلاب انتخاب کرد و بعد از پیروزی نیز از موثرترین افراد در تنظیم قانون اساسی بود و به عنوان نخستین رئیس قوه قضائیه در جمهوری اسلامی ایران فعالیت خود را آغاز کرد.
بهشتی بعد از تشکیل جامعه روحانیت مبارز تهران با همکاری دوستانش حزب جمهوری اسلامی را تشکیل داد و نخستین دبیر کل آن شد. او سرانجام در دفتر مرکزی همان حزب و در یک عملیات تروریستی در ۷ تیر ۱۳۶۰ش به همراه ۷۲ تن دیگر به شهادت رسید.
بهشتی در مسائل مختلف دینی صاحب نظر بود و گاه مواضعی متفاوت از سایر روحانیان داشت، چنان‌که در دهه ۱۳۵۰ شمسی از علی شریعتی در مقابل حملات حوزویان دفاع می‌کرد. از او آثاری منتشر شده که بخش مهمی از آن‌ها حاصل سخنرانی‌های اوست.

شهید بهشتی

زندگینامه خود نوشت شهید مطلوم

دوستان عقیده داشتند که بروم خارج بهتر است. مشکل من گذرنامه بود که به من نمی‌دادند، ولی دوستان گفتند از طریق آیت الله خوانساری می‌شود گذرنامه را گرفت و در آن موقع این گونه کارها از طریق ایشان حل می‌شد و آیت الله خوانساری اقدام کردند و گذرنامه را گرفتند.

به این طریق مشکل گذرنامه حل شد و در رابطه با این آقایان مراجع، بخصوص، آیت الله میلانی، به هامبورگ رفتم. دشواری کار من این بود که از فعالیتهایی که این‌جا داشتیم، دور می‌شدم و این برای من سنگین بود و تصمیم این بود که مدت کوتاهی آن‌جا بمانم و کارها که سامان گرفت، برگردم.

ولی در آن‌جا احساس کردم که دانشجویان واقعاً به یک نوع تشکیلات مثلِ تشکیلات اسلامی محتاج هستند. چون جوانهای عزیز ما از ایران با علاقه به اسلام می‌گرویدند ولی کنفدراسیون و سازمانهای الحادی چپ و راست این جوانها را منحرف و اغوا می‌کردند.

تا این که با همت چند تن از جوانهای مسلمانی که در اتحادیه دانشجویان مسلمان در اروپا بودند و با برادران عرب و پاکستانی و هندی و افریقایی و غیره کار می‌کردند، و بعضی از آنها هم در این سازمانهای دانشجویی ایرانی هم بودند، هسته اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان گروه فارسی زبان آن‌جا را به وجود آوردیم و مرکز اسلامی گروه هامبورگ سامان گرفت.

فعالیتهایی برای شناساندن اسلام به اروپاییها و فعالیتهایی برای شناساندن اسلام انقلابی به نسل جوانمان داشتیم. بیش از ۵ سال آن‌جا بودم که در طی این ۵ سال یک بار به حج مشرف شدم.

سفری هم به سوریه و لبنان داشتم و بعد به ترکیه رفتم برای بازدید از فعالیتهای اسلامی آن‌جا و تجدید عهد با دوستان و مخصوصاً برادر عزیزمان آقای صدر (امام موسی صدر) که امیدوارم هر جا هست مورد رحمت خداوند باشد و ان‌شاءالله به آغوش جامعه مان باز گردد. در سال ۱۳۴۸ سفری هم به عراق کردم و به خدمت امام رفتم، و به هر حال کارهای آن‌جا سروسامان گرفت و در سال ۱۳۴۹ به ایران آمدم.

اما مطمئن بودم که با این آمدن امکان بازگشتم کم است. یک ضرورت شخصی ایجاب می‌کرد که حتماً به ایران بیایم. به ایران آمدم و همان‌طور که پیش‌بینی می‌کردم مانع بازگشتم شدند.

در این‌جا مدتی کارهای آزاد داشتم که باز مجدداً قرار شد کار برنامه‌ریزی و تهیه کتابها را دنبال کنیم، و همچنین فعالیتهای علمی را در قم ادامه دادیم و در رابطه با مدرسه حقانی فعالیتهای تحقیقاتی گسترده‌ای را با همکاری آقای مهدوی کنی و آقای موسوی اردبیلی و مرحوم مفتح و عده‌ای دیگر از دوستان، انجام دادیم.

بعد مسئله تشکیل روحانیت مبارز و همکاری با مبارزات، بخشی از وقت ما را گرفت. تا این‌که در سال ۱۳۵۵ هسته‌هایی برای کارهای تشکیلاتی به وجود آوردیم و در سال ۱۳۵۶-۱۳۵۷ روحانیت مبارز شکل گرفت و در همان سالها درصدد ایجاد تشکیلات گسترده مخفی یا نیمه مخفی و نیمه علنی به عنوان یک حزب و یک تشکیلات سیاسی بودیم.

در این فعالیتها دوستان همیشه همکاری می‌کردند. در سال ۵۶ که مسائل مبارزاتی اوج گرفت، همه نیروها را متمرکز کردیم در این بخش، و بحمدالله با شرکت فعال همه برادران روحانی در راهپیمائیها، مبارزات به پیروزی رسید.

البته این را باز فراموش کردم بگویم، از سال ۵۰ یک جلسه تفسیر قرآنی را آغاز کردم که در روزهای شنبه به عنوان مکتب قرآن برگزار می‌شد و مرکزی بود برای تجمع عده‌ای از جوانان فعال از برادرها و خواهرها که در این اواخر حدود ۴۰۰ الی ۵۰۰ نفر شرکت می‌کردند؛ جلسات سازنده‌ای بود.

در سال ۵۴ به دلیل تشکیل این جلسات و فعالیتهای دیگر که در رابطه با خارج داشتیم، ساواک مرا دستگیر کرد. چند روزی در کمیته مرکزی بودم، که با اقداماتی که قبلاً کرده بودیم توانستیم از دست آنها خلاص شویم.

البته قبلاً مکرر ساواک من را خواسته بود، قبل از مسافرتم و بعد از آن. ولی در آن موقع بازداشتها موقت و چند ساعته بود. این بار چند روز در کمیته بودم و آزاد شدم، دیگر آن جلسه تفسیر را نتوانستیم ادامه بدهیم.

تا در سال ۵۷ بار دیگر به دلیل فعالیت و نقشی که در این برنامه‌های مبارزاتی و راهپیمائیها داشتیم در روز عاشورا مرا دستگیر کردند و به اوین و بعد به کمیته بردند و باز آزاد شدم، و به فعالیتهایم ادامه دادم تا سفر امام به پاریس.

بعد از رفتن امام به پاریس چند روزی خدمت ایشان رفتیم و هسته شورای انقلاب با نظرهای ارشادی که امام داشتند و دستوری که ایشان دادند تشکیل شد. شورای انقلاب ابتدا هسته اصلی‌اش مرکب بود از آقای مطهری، آقای هاشمی رفسنجانی و آقای موسوی اردبیلی و آقای باهنر و بنده.

بعدها آقای مهدوی کنی، آقای خامنه‌ای[مقام معظم رهبری] و مرحوم آیت الله طالقانی و آقای مهندس بازرگان و دکتر سحابی و عده دیگر هم اضافه شدند.

شهید بهشتی

 

هجرت

از آنجایی که شهید بهشتی فقط به فکر انجام تکلیف بود و برای او زمان و مکان مطرح نبود، در سال 1344 بنا به درخواستی که از طرف دو تن از مراجع عصر صورت گرفته بود، به آلمان سفر کرد تا رسالت بزرگی را به انجام برساند. رسالتی که هرکس را یارای انجام آن نبود؛ زیرا، گستره فعالیت آن بسیار وسیع و از نظر سطح علمی سنگین بود.

وی درباره سفرش به آلمان می گوید: «مسلمانان هامبورگ به مناسبت مسجد هامبورگ که بنیانگذارش روحانیت بود که به دست مرحوم آیت اللّه بروجردی بنیان گذارده شده بود، فشار آورده بودند به مراجع که باید یک نفر روحانی به آنجا برود. این فشارها متوجه آیت اللّه میلانی و آیت اللّه خوانساری شده بود و آیت اللّه حائری و آیت اللّه میلانی به بنده اصرار کردند که باید بروید به آنجا. آقایان دیگر نیز اصرار می کردند... دشواری کار من این بود که از این فعالیتهایی که اینجا داشتیم دور می شدم.»(20)

شهید بهشتی 5 سال در هامبورگ اقامت داشت. وی فعالیت خود را به سایر کشورها نیز گسترش داد و به کشورهای سوریه و لبنان برای دیدار با عالمان آن منطقه، به ویژه امام موسی صدر، مسافرت کرد. وی همچنین به ترکیه رفت تا از فعالیتهای اسلامی آن منطقه نیز بازدیدی داشته باشد. شهید دکتر بهشتی به عراق نیز مسافرت کرد تا با رهبر فرزانه و محبوب خود دیداری تازه کند و از ایشان انرژی و رهنمود بگیرد. وی در این دیدار گزارش مبسوطی را از وضعیت مسلمانان آلمان، ترکیه و ایران به امام خمینی (ره) تقدیم کرد. اگرچه محل اقامت ایشان هامبورگ آلمان بود، ولی حوزه فعالیت وی بسیار گسترده بود. او در این باره می گوید: «اقامت من در هامبورگ بود، ولی حوزه فعالیتم کل اروپا، به خصوص اتریش بود و یک مقدار کمی هم سوئیس و انگلستان. اما ارتباط ما با همه کشورها و ارتباط کتبی با سوئد، با هلند، با بلژیک، با امریکا، با ایتالیا، با فرانسه، با این کشورها ما ارتباط داشتیم.»(21)

شهید نستوه، در سال 56 نیز برای بازدید از فعالیت اتحادیه انجمنهای اسلامی به آلمان سفر کردند و به اتریش، انگلستان، فرانسه، ایتالیا رفت و از نزدیک فعالیت دانشجویان مقیم اروپا و امریکا و کانادا را بازدید کرد. وی در سال 57 نیز برای دیدار امام خمینی(ره) به پاریس رفت و پس از ارائه گزارشی از وضعیت انقلاب اسلامی و دریافت دستورات و رهنمودهایی از امام خمینی(ره) به ایران بازگشت.

 

مهم ترین دلایل تشکیل حزب جمهوری اسلامی از دیدگاه شهید بهشتی عبارت بودند از:

1. بهره گیری از تجارب تاریخی در راه مبارزه؛ زیرا دلیل اصلی شکست نهضت ها، فقدان سازمان و تشکیلات نیرومند با گرایش اسلامی بوده است.

2. عدم وجود یک تشکل روحانی برای اداره و رهبری مبارزات.

3. ضرورت تشکیلات سیاسی، اجتماعی مورد اعتماد مردم و برخوردار از پایگاه مردمی، برای تداوم مبارزه و انقلاب.

4. اثرات مثبت تشکل¬های اسلامی، همچون مؤتلفه اسلامی و نیز ایجاد مرکزی برای تجمع نیروهای اصیل انقلاب که به انقلاب اسلامی و خط امام، عمیقاً مؤمن باشند و با یکدیگر همکاری داشته و برای رضای خدا، در خدمت مردم باشند.

شهید بهشتی

خاطره رهبری از شهادت

روز هشتم و نهم حادثه که یک روز عصر، آقای هاشمی و حاج احمد آقا آمدند و نشستند پهلوی من؛ دکتر معالجم وارد اطاق شد؛ به من گفت «اگر شما اجازه بدهید، قضیه روزنامه و رادیو را به این آقایان بگویم»؛ چون من فشار می آوردم که رادیو بیاورند، آنها هم می گفتند اگر رادیو بیاوریم این دستگاه های الکترونیک (چون دستگاه های زیادی به قلب و ریه و بدن من وصل بود) را مختل می کند و این در حالی بود که شب اول رادیو آوردند و پیام امام را گوش کردم، اما حالا می گفتند ایراد دارد.
یک روز یکی از بچه ها را فرستادم روزنامه بخرد؛ رفت و دیگر برنگشت؛ من عصبانی شدم و یکی از بچه های دیگری را فرستادم، گفتم روزنامه بخرد؛ وقتی برگشت، گفت این جاها روزنامه نیست؛ به او گفتم باید بروی بگردی در این شهر بزرگ، یک روزنامه پیدا کنی و بیاوری، باید دست خالی برنگردی، رفت و برنگشت؛ دیگری را فرستادم؛ او هم رفت و برنگشت و من به علت عصبانیت ناشی از دوران بیماری، قدری اوقات تلخی کردم؛ در همان روز یا فردای آن روز، دیدند دیگر نمی شود مرا قانع کرد، وقتی آقای هاشمی آمد بیمارستان، دکتر به آقای هاشمی گفت « ایشان اصرار دارد برایش روزنامه و رادیو بیاوریم و ما نمی دانیم مصلحت هست یا نیست؟»
آقای هاشمی به من گفت «روزنامه و رادیو برای چه می خواهی؟» گفتم «من از هیچ چیز خبر ندارم و این جا تنها ماندم»؛ ایشان گفت «حالا فکر می کنی بیرون خیلی خبرهای خوشی هست که تو این جا خودت را ناراحت می کنی»؟ گفتم «در عین حال عیبی ندارد» گفت «شما از جریان انفجار حزب مطلع شدید؟» در این جا حرف آن دکتر را که روز اول گفت در حزب انفجار اتفاق افتاده، به خاطرم آمد، گفتم «حزب منفجر شده؟ چه اتفاقی افتاده است؟» گفتند «نه»، برای بعضی از دوستان ناراحت شدم.
گفتم «آقای بهشتی چه شده است؟» و نگران شدم؛ گفتند:«آقای بهشتی هم مجروح شده» وقتی گفت مجروح شده، بی اختیار گریه ام گرفت؛ احمد آقا هم به ایشان کمک می کرد؛ پرسیدم «جراحت آقای بهشتی در چه حدی است؟ آیا مثل من، یا بهتر و یا بدتر از من است؟» گفتند نه در همین حدودهاست؛ از ایشان خواستم تمام امکانات پزشکی کشور را برای نجات آقای بهشتی بسیج کنند و گفتم مبادا از ایشان مراقبت نشود؛ بعد، از ایشان پرسیدم کجا هستند؟ گفتند «فلان بیمارستان» و بالاخره مرا نگران کردند و رفتند.
وقتی که رفتند، از یکی پرسیدم مسئله چگونه بود و جراحت آقای بهشتی از کدام ناحیه است؟ و احتمال دادم که چیزی را از من پنهان می کنند که یکی از بچه های دور و بر بنده وارد اطاق شد؛ یک چیزی از او پرسیدم که حالا به خاطر ندارم چه بود اما همین قدر یادم هست که به اصطلاح یک دستی زدم؛ او گفت «بله همان اول تمام شد» و من فهمیدم که ایشان شهید شدند

شهید بهشتی

در وصیت نامه سید شهیدان انقلاب اسلامی آمده است:

ما بی شناسنامه نیستیم؛ ساکن دهستان نیایش، بچه جنوب عشقیم و کبوتران قباپوشی هستیم که بال در خون شهیدان کربلا نهاده ایم.
شهید مظلوم آیت الله محمد حسینی بهشتی در وصیت خود خطاب به خانواده اش آورده است:
اینجانب سیدمحمد حسینی بهشتی، دارنده شماره شناسنامه 13707 از اصفهان، به همسرم، فرزندانم و سایر بستگانم وصیت می کنم که در زندگی بیش از هر چیز به فروغ الهی که در دل انسان هاست، اهمیت دهند و با ایمان به خدای یکتای علیم، قدیر، سمیع، بصیر، رحمان و رحیم، پیامبران بزرگوارش و پیروی از خاتم پیامبران (ص)، کتاب قرآن، ائمه معصومین سلام الله علیهم اجمعین، اهتمام به ذکر و یاد خدا، نماز با حضور قلب، روزه، عبادات دیگر، انفاق، ایثار، صدق و جهاد بی امان در این راه و حضور پیگیر در جماعت و انس با مردم، راه سعادت را به روی خود باز گردانند.
27 رجب 1400 هجری قمری

 

شهید بهشتی

نقش شهید بهشتی در تاسیس و ادامه حزب پررنگ بود


نقش شهید بهشتی در تاسیس و ادامه حزب پررنگ بود. بلافاصله بعد از اعلام موجودیت حزب جمهوری اسلامی 100 هزار نفر برای پیوستن به حزب اعلام آمادگی کردند آنقدر استقبال از حزب در استان ها زیاد بود که شهید باهنر به عنوان مسئول کمیته استان های حزب انتخاب شدند علاقه به پیوستن به حزب جمهوری اسلامی آنقدر در استان ها زیاد بود که حزب در استان ها به سرعت شکل گرفت و در همان ماه اول بیش از یک میلیون نفر به عضویت حزب در آمدند.

مجاهدین خلق به این دلیل به جان شهید بهشتی و حزب جمهوری اسلامی سوءقصد کردند که شهید بهشتی را رأس جمهوری اسلامی می دانستند و گمان می کردند که با ترور فیزیکی شهید بهشتی، جمهوری اسلامی سقوط می کند؟

 گروهک منافقین در بدو پیدایش با کمک متدینین شکل گرفت و با نام مجاهدین خلق آغاز به کار کرد. قصد تشکیل حکومت اسلامی داشتند. منتها بعد از سال 1354 دچار انحراف شدند و بعدها انشقاق پیدا کردند.

یک گروه رسما اعلام کردند که مارکسیست شدند و بعد از آن مبارزه علیه اسلام را آغاز کردند و آنهایی که اعلام نکردند مارکسیست شدند در ظاهر ادعای اعتقاد به اسلام می کردند و فکر کردند اگر چهره های شاخص انقلاب را ترور کنند انقلاب سقوط خواهد کرد.

به طور حتم رأس انقلاب اسلامی حضرت امام بود که گروهک منافقین به امام دسترسی نداشتند. بعد از امام نسبت به شهید بهشتی و شهید مطهری حساسیت داشتند. در همان ماه های اول انقلاب شهید مطهری توسط گروهک فرقان به شهادت رسیدند. آن زمان مسئله حفاظت از افراد شاخص انقلاب مطرح نبود و این بزرگان خودشان رانندگی می کردند و در میان مردم حضور به هم می رساندند به همین دلیل گروهک ها از این فرصت سواستفاده کردند و بزرگان انقلاب را به شهادت رساندند و فکر می کردند با به شهادت رساندن این افراد نظام اسلامی سقوط می کند. به همین دلیل تیمسار قرنی، علامه مرتضی مطهری، آیت الله محمد حسن بهشتی، محمد علی رجایی و محمد جواد باهنر را به شهادت رساندند.

 

منابع:

https://fa.wikipedia.org/wiki/

https://www.hamshahrionline.ir/news/56182

https://hawzah.net/fa/Magazine/View/4892/7671/96502

https://hawzah.net/fa/News/View/79615

https://www.tasnimnews.com/fa/news/1397/04/04/1759834

یک شنبه 6 تیر 1400  12:14 PM
تشکرات از این پست
mansoor67
mansoor67
mansoor67
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 3583
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:شهید مظلوم بهشتی

یادو خاطر شهدای هفت تیر را  گرامی می داریم و به روان پاکشان درود می فرسنیم /

خوزشید ندارد به یقین واهمه از ابر

سرزنده همیشه اگرش نیست نمایان

نورش همـه جا روشنـــی مهر ببارد

خورشیدنمیردونمرده است به دوران

فی البداهه: منصور مقدم 6/4/1400

 

یک شنبه 6 تیر 1400  6:51 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها