به گزارش خبرنگار خبرگزاری«حوزه»در یزد، سید فضل الله طباطبایی ندوشن«امید» با اشاره به روز جمعه که متعلق به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است ۱۵رباعی با مضمون مهدویت سروده است:
(رباعی یک)
آبستن لحظه های، سربی ست فضا
خاکستری است کوچه ی ثانیه ها
وجدان زمین به مرگ خود می گرید
ای غیرتِ کردگار ! برخیز و بیا
(رباعی دو)
سالار تمام کهکشان، منتظر است
سردار جمیع انس و جان منتظر است
با دیده ی دل اگر تماشا بکنیم
ما غائب و صاحب الزمان(ع) منتظر است
(رباعی سه)
خوشبخت کسی که در جوار تو خوش است
از گشتن بر گرد مدار تو خوش است
ما را که نصیب نیست دیدار تو را
دیدار بهار و انتظار تو خوش است
(رباعی چهار)
صبحش به مَثل، مِثل عسل شیرین است
هر ثانیه اش اوّلِ فروردین است
هنگام غروب جمعه، بیش از هر وقت
قلب همه ی منتظران غمگین است
(رباعی پنج)
در غربت انفجار خواهد آمد
با صد سبد از بهار خواهد آمد
وقتی که سپیده راه شب می بندد
از کوچه ی انتظار خواهد آمد
(رباعی شش)
شب می رود و صبح ظفر می آید
صبحی که ستم شود به سر می آید
ما حاضر اگر شویم تردیدی نیست
مِهری ست که غایب از نظر می آید
(رباعی هفت)
روزی، نفس بهار برمی گردد
در شطّ دلش، قرار بر می گردد
تا گل به تماشای خودش بنشیند
آیینه ی کردگار بر می گردد
(رباعی هشت)
فردای بشر، بهار را می بیند
آیینه ی کردگار را می بیند
لبخند خدا، به یاری اش می آید
برگشتن روزگار را می بیند
(رباعی نه)
هر سال یکی بهار بر می گردد
نوروز پر از هزار بر می گردد
روزی که بهار واقعی می آید
یک مرتبه روزگار بر می گردد
(رباعی ده)
با اذن خدای مهربان می چرخد
مانند همیشه، کهکشان می چرخد
تسبیح همیشه سبز زهرا (ع) در دست
دورِ قد «صاحب الزّمان (ع)» می چرخد
(رباعی یازده)
یک جمعه کنار می رود پرده ی راز
خورشید نمایان شود از سمت حجاز
پژواک «انا المهدی (ع)» او می سازد
درهای بهشت آفرینش را باز
(رباعی دوازده)
خورشید و زمین و اختر و ماه از تو
روز و شب و مغرب و سحرگاه از تو
این ها، همه تحت امر صاحب امرند
امر فرجِ «بقیة الله(ع)» از تو
(رباعی سیزده)
آیینه ی دل امین آهت کرده
بال و پر خویش، فرشِ راهت کرده
در موسم هر نماز خود «جبرائیل(ع) »
پیوسته تلاوت نگاهت کرده
(رباعی چهارده)
ای دست خدای مهربان، ادرکنی !
ای سرّ تداوم جهان، ادرکنی !
هستی به قنوت لحظه هایش گوید :
«یا حضرت صاحب الزّمان (ع)، ادرکنی »
(رباعی پانزده)
از سمت خدا، آمده این گونه نوید :
سرشار شود جهان از آیینه ی عید
روزی که شب ستم به پایان برسد
لبخند زند به روی ما، صبح «امید »