0

شهیدی که دوبار خبر شهادتش را به مادرش داد

 
hosinsaeidi
hosinsaeidi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1394 
تعداد پست ها : 23615
محل سکونت : کرمانشاه

شهیدی که دوبار خبر شهادتش را به مادرش داد

شهیدی که دوبار خبر شهادتش را به مادرش داد

شهید رسول نیری جوان
 

حوزه/ شهید نیری جوان به عشق طلبگی به مدرسه علمیه ولیعصر (عج) تبریز رفت و مشغول تحصیل شد. ضمن تحصیل بارها به جبهه رفت و در عملیات آزادسازی خرمشهر و عملیات خیبر شرکت کرد و در کنار رزمندگان مردانه جنگید.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری «حوزه» از ارومیه، شهید رسول نیری جوان سال ۱۳۴۷ در شهرستان ارومیه به دنیا آمد و از هشت سالگی تحت تأثیر فضای روحانی به عنوان یک انسان دین دارد و متدین تربیت شد.

پس از سالیان تحصیل در مدرسه موسوی ارومیه، به عشق طلبگی به مدرسه علمیه ولیعصر (عج) تبریز رفت و مشغول تحصیل شد. ضمن تحصیل بارها به جبهه رفت و در عملیات آزادسازی خرمشهر و در عملیات خیبر، شرکت کرد و در کنار رزمندگان مردانه جنگید.

شهید نیری جوان به امام و انقلاب ارادتی بی پایان داشت و دو برادر دیگرش شهید محمد تقی و رحیم نیری جوان به عنوان طلبه شهید در عملیات کربلای ۵ به فیض شهات نائل آمد.

شهید رسول نیری جوان، ۱۹ ساله بود که در طلب رضای خدا قدم به جبهه های جنگ تحمیلی گذاشت تا از دین، شرف و کشورش دفاع کند و به راهی رفت که بازگشتی به همراه نداشت.

صالحه داوری مادر شهید نیری جوان در ایام شهادت دو پسر دیگرش یعنی رحیم و محمدتقی خواب دیده بود که «رسول» با دسته گلی وارد خانه می‌شود. خوابش را با همسرش در میان می‌گذارد و می‌گوید که گمان می‌کنم رسول شهید شده است. همسرش محمود، او را نهیب می‌زند که صلوات بفرستد و برای سلامتی رسول دعا کند.

شب بعد مصادف با ۲۹ دی ماه ۶۶ بار دیگر خواب می‌بیند که رسول همچون کبوتری به آسمان پر کشید. همسرش با شنیدن این خواب، بار دیگر می‌گوید: «ان‌شاءالله که خبری نیست».

دختران خانواده سعی می‌کردند که مادرشان را آرام کنند، اما این نگرانی عادی نبود. این حس را پیش از این هم دو مرتبه تجربه کرده بود. روز بعد زنگ درِ خانه به صدا درآمد و چند نفر از اعضای تعاون سپاه وارد شدند. آن‌ها خبر شهادت رسول را آوردند.

مادر رسول می گفت: روزی در جبهه با سه نفر از همسنگرهایش که همه شهید شدند با هم عکسی را گرفته بودند که وقتی این عکس را با خود آورد و همه از او خواستیم که عکس را به ما نشان بدهد و در جوابمان گفت که وقتی بزرگش کردید خواهید دید و درست بعد از شهادتش ما عکس را بزرگ کردیم و منظور شهید هم از گرفتن عکس استفاده از عکس در مراسمش بود.

شهید رسول نیری جوان در ۲۹ دی ماه ۱۳۶۶ در عملیات کربلای ۵ به فیض شهادت رسید و مفقودالاثر شد.

شهیدی که دوبار خبر شهادتش را به مادرش داد

در وصیت نامه شهید چنین آمده است:

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم ارزقنی شفاعة الحسین یوم الورود

«رینا لا تؤاخذنا إن نسینا او اخطانا ربنا و لا تحمل علینا اصراً کما حملته علی الذین من قبلنا ربنا و لا تحملنا ما لا طاقه لنا به واعف عنا واغفر لنا انت مولینا و انصرنا علی القوم الکافرین»

شکر می کنم خدای را که به این بنده حقیر بعد از آن همه عصیان و نافرمانی توفیق آن را داد که بار دیگر به لباس مقدس بسیجی که لباس و کفن شهیدان به خون خفته راه خداست ملبس شده تا انشاءالله همچون برادران و دوستان به خون خفته، جان خود را قربانی اسلام و دین و مکتبم که منظم آن سرور و آقایمان امام حسین علیه السلام می باشد کرده تا به سبب آن، رضایت خدا را در آن جلب و عمل به وصیت شهدا کرده و به این وسیله سببی برای آمرزش گناهان خود باشم.

خدایا، آیا لیاقت آن را دارم که شکر نعمتهای تو را بکنم؟ آیا لیاقت آن را دارم که در این راه جان خود را فدا کنم. خدایا خودت گفتی بیا و من اطاعت کردم، پس بنده ات را ناامید نفرما. خدایا چقدر نافرمانی اوامرت را کردم. چقدر عصیان کردم ولی تو ستارالعیوب شدی و نخواستی مرا رسوا کنی.

 خدایا به پهلوی شکسته حضرت زهرا (س) همان طور که مرا در این دنیا رسوا نفرمودی در آخرت نیز مرا پیش اولیا و امامان و شهیدان و دوستان سرافکنده نفرما، چرا که رسوائی آخرت خیلی سخت تر از رسوایی این دنیاست.

خدایا درست است که گناهان من زشت است ولی رحمت تو که زیباست. خدایا فقط امید من به رحمت توست والا طاعتم خیلی اندک و کوله بار عصیان پر است. الهی برای تو فرق ندارد که عذاب دهی یا ندهی، در آتش دوزخ بسوزانی یا نسوزانی،‌ مرا رسوا کنی یا نکنی، پس طلب عاجزانه دارم که مرا از عذاب و قهر خود دور داری و مرا با شهدا محشور فرمایی. خدایا، درست است که ما لیاقت گشودن راه کربلا را نداریم  ولی تو را به حق آقایمان اباعبدالله الحسین(ع) بیش از این ما را پیش عزیزمان و خانواده شهدا سرافکنده نفرما و با پیروزی در این جنگ ما را پیش جهانیان و خانواده شهدا سربلند و سرافراز بیرون بیاور.

 حال که توفیق پیدا کرده و به جبهه آمدیم و مژده عملیات داده شده، وصیتی چند می نویسم، اول از امت شهیدپرور می خواهم که اهمیت زیادی به مسئله جنگ داده و اوامر امام عزیزمان را همچون امر رسول اکرم (ص) دانسته و در اطاعت آن کوشا باشند که در غیر این صورت وصیت شهدا را به زیر پا گذاشته و در ریختن خون شهدا شریک خواهند بود. این وصیت من به کسانی است که به عنوان حزب الله واقعی شناخته می شوند نه به آن کسانی که در ظاهر مسلمان جلوه داده شده ولی عملشان ضد اسلام و احکام آن است و راضی نیستم اینها در مراسم من شرکت کنند زیرا توهین به شهید می باشد و اما از جوانان عزیز می خواهم که نعمت جوانی را در راه بیهوده صرف نکنند و به یادگیری علم و احکام اسلام جوانی خود را وقف کرده و با عمل به آن و جدیت در درس خود آینده اسلام و مملکت اسلامی و آخرت خود را تضمین کنند و از کلیه خویشان و اقوام خود می خواهم که در تربیت اسلامی فرزندان خود نهایت تلاش را داشته تا در قیامت پیش آنها روسفید باشند.

و اما از پدر عزیزم می خواهم که در فراق من و دیگر برادرانم، همچون گذشته صبر کرده (که خداوند می فرماید من خجالت می کشم که در برابر کسی که در برابر حوادث صبر کرده میزانی برایش بگسترانم.) و بدانند که این امتحان الهی است که هر کس نمی تواند از آن سربلند بیرون آید و از پدرم در برابر زحماتی که برای من کشیده اند و من نتوانستم جبران آن کنم و اذیتهایی که برایشان کرده ام طلب عفو می کنم و اما تو ای مادر، مادر رنجدیده، داغدیده، آفرین بر تو، آفرین بر صبر تو که فرزندانت را فدای اسلام دادی و صبر کردی، مادر عزیز در فراق این پسرت نیز صبر کن که حتماً در آخرت اجر آن را خواهی دید و افتخار کن که امانتی که خداوند برایت داده بود درست پروراندی و مثل هاجر با نگاه عشق فرستادی و فدای اسلام دادی. و از برادرم می خواهم که اسلحه من و دیگر برادرانمان را که قلم و سلاح خونین می باشد بر دست گرفته و این راه که راه حسینی است ادامه دهد که رضایت ما در این است و از خواهرانم می خواهم که زینب وار زندگی کردن را آموخته و ادامه دهنده راه شهدا باشند و در آخر از کلیه خویشان و دوستان عزیزم که از من بدی دیده اند طلب بخشش می کنم. و ضمناً ده روز روزه واجب دارم که برایم بگیرید و پولی که به برادرم داده بودم حلال می کنم. وسائل اینجانب در مدرسه را به عهده برادرم می گذارم و از او می خواهم که کتابهائی را که به درد کتابخانه مدرسه ولیعصر می خورند به آنجا بدهند و اگر خبری از برادرم رحیم نشد کتابهای ایشان را نیز به یکی از مدارس دینی وقف کنند (طبق وصیت خودشان)

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته، رسول نیری جوان، ۶۶/۹/۳۰

 

جمعه 15 اسفند 1399  9:56 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها