12

در 15 مبارک رمضان سال سوم هجری در مدینه منوّره و در خانه ولایت، علی و زهرا این دو نور چشم رسولخدا صلی اللّه علیه و آله لحظه شماری می کنند تا اوّلین هدیه الهی و نخستین گل خوشبوی درخت نبوّت و ولایت را از خدای خود دریافت دارند و سرانجام در بهترین زمان و شریفترین مکان این گل خوشبو به دنیا آمد و با این ولادت خجسته و مبارک مدینه پیامبر غرق در شادی و نور شد.

فرا رسیدن این میلاد مبارک را به حضرت ولی عصر ارواحنا فداه، مقام معظم رهبری و ملّت قهرمان ایران تبریک و تهنیت گفته برای تیمّن و تبرّک به گوشه هایی از سخنان دیگران درباره آن حضرت می پردازیم:

1. پیامبر اکرم (ص)

شیفتگی و علاقه زیاد پیامبر اکرم(ص) به امام حسن(ع) به اندازه ای بود که در زمان زندگانی ایشان، همه مردم جایگاه وارسته امام حسن(ع) را می شناختند. پیامبر بسیار می فرمود: «حسن از من و من از اویم. هر کس او را دوست بدارد، خدا دوستش خواهد داشت». پیامبر(ص) همواره امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را بر دوش خود سوار می کرد و می فرمود: «به خدا قسم شما دو نفر (حسن و حسین) را گرامی می دارم، زیرا خدا شما را گرامی داشته است».

و نیز همواره می فرمود: «حسن (ع) گل خوشبوی من است». و می فرمود: «پروردگارا! من او را دوست دارم، پس تو هم او را و هر که او را دوست دارد، دوست بدار». و نیز می فرمود: «هر که مرا دوست دارد، باید او را دوست بدارد».

ابراز محبت پیامبر(ص) نسبت به امام حسن(ع) تا جایی بود که همواره مردم او را در آغوش پیامبر می دیدند. گاهی که پیامبر بالای منبر مشغول سخنرانی بودند. با دیدن امام حسن(ع) سخنانشان را قطع می کرد و از منبر به پایین می آمد. سپس او را در آغوش می گرفت و به او محبت و مهرورزی می کرد. همواره او را می بوسید و سه مرتبه این سخن را تکرار می کرد: «خداوندا! من او را دوست دارم و هر که او را دوست بدارد نیز دوست خواهم داشت».

روزی در نماز جماعت، پیامبر(ص) به سجده رفت و سجده را طولانی کرد تا جایی که بعضی از نمازگزاران شگفت زده شدند. وقتی نماز تمام شد، از ایشان پرسیدند: «ای رسول خدا، سجده را به اندازه ای طولانی کردید که ما فکر کردیم در سجده بر شما وحی نازل شده است». پیامبر(ص) فرمود: «خیر! وحی بر من نازل نشد، ولی فرزندم حسن(ع) بر دوش من رفته بود و من می خواستم او خود پایین بیاید. از همین رو، صبر کردم و سجده ام طولانی شد».

این ابراز محبت تا جایی بود که گاه تعجب دیگران را بر می انگیخت و از خود می پرسیدند چرا پیامبر(ص) این اندازه حسن(ع) و برادرش حسین(ع) را دوست می دارد. این در حالی است که پیامبر جز حسن و حسین(ع)، نوه های دیگری نیز داشتند، ولی به آن ها این اندازه علاقه نشان نمی دادند! پیامبر(ص) در پاسخ پرسش کنندگان می فرمود: «این دو (حسن و حسین(ع)) دو گل خوشبوی من در دنیا هستند». بارها در کوچه های

مدینه پیامبر(ص) را می دیدند که حسن(ع) را بر دوش راست و حسین(ع) را بر دوش چپ خود سوار کرده بود. ابوبکر حضرت را دید و گفت: «ای رسول خدا! بردن هر دوی آن ها برای شما دشوار است. یکی از آن ها را به من بدهید». پیامبر(ص) فرمود: «هم مرکب آن ها مرکب خوبی است و هم خود این دو خوب سوارکارانی هستند. البته پدرشان از این دو بهتر و برتر است». سپس فرمود: «ای مسلمانان! آیا شما را به کسی که جدّ و جدّه اش بهترین مردم اند، سفارش بکنم!» گفتند: «آری!» پیامبر(ص) فرمود: «حسن و حسین(ع) که جدشان آخرین پیامبران و جده شان حضرت خدیجه(س) دختر خویلد بانوی زنان بهشت است». دوباره فرمود: «بگویم چه کسی پدر و مادرش بهترین بندگان خدا هستند؟» گفتند: «بلی!» فرمود: «حسن و حسین(ع) که پدرشان علی بن ابی طالب و مادرشان فاطمه(س) دختر پیامبر است». باز پرسید: «آیا شما را به کسی که عمه و عمویشان بهترین مردم هستند سفارش بکنم؟» گفتند: «بلی یا رسول الله!» فرمود: «حسن و حسین(ع) عمویشان جعفر بن ابی طالب و عمه شان امّ هانی دختر ابی طالب است». سپس پرسید: «آی مردم! آیا می خواهید بدانید خاله و دایی چه کسانی از همه بهترند؟» عرض کردند: «بلی! فرمود: «حسن و حسین(ع) دایی شان قاسم پسر رسول خدا و خاله شان زینب دختر رسول خداست».

آن گاه دست به دعا برداشت و فرمود: «خداوندا! تو می دانی که حسن و حسین(ع) بهشتی اند. پدرشان در بهشت، مادرشان در بهشت، جد و جده شان در بهشت، عمه و عمویشان در بهشت و خاله و دایی شان در بهشت هستند. پس هر کس آن دو را دوست دارد، بهشتی و هر کس دوست داران آن ها را هم دوست بدارد، بهشتی است». نوشته اند روزی حضرت زهرا(س) مشغول پختن غذا بود که پیامبر(ص) به خانه ایشان آمد و با فاطمه(س) مشغول صحبت شد. علی(ع) نیز در گوشه ای کنار حسین(ع) خوابیده بود. در این هنگام، حسن(ع) بیدار شد و به پیامبر(ص) گفت: «پدر! تشنه ام». حضرت او را در آغوش گرفت و کنار شترش که شیرده بود برد. سپس شیر آن را دوشید و خواست به او بنوشاند که حسین(ع) نیز بیدار شد و ابراز تشنگی کرد. پیامبر(ص) فرمود: «فرزندم! برادرت از تو بزرگ تر است و پیش از تو از من آب خواسته است. نخست به او شیر بنوشانم»، ولی حسین خردسال (ع) نیز، کودکانه درخواست آب کرد. در این حال، فاطمه(س) عرض کرد: «پدر! گویا حسن (ع) را بیش تر از حسین(ع) دوست می دارید؟» پیامبر(ص) فرمود: «خیر! هر دوی آن ها نزد من یکسان اند، ولی اول حسن(ع) در خواست آب کرده است. دخترم! من و تو این دو و آن کسی که خوابیده (علی(ع)) در بهشت در یک مرتبه و در یک جایگاه خواهیم بود». گاه در حالی که پیامبر(ص) خطبه می خواند، از منبر بالا می رفت و برگردن آن حضرت سوار می شد و پاهای خود را روی دوش پیامبر(ص) آویزان می کرد؛ به گونه ای که برق خلخال پای او دیده می شد. پیامبر(ص) هم چنان به خطبه اش ادامه می داد تا این که از منبر پایین می آمد.

2. امیرالمؤمنین علی (ع)

گاه پیش می آمد که امام علی(ع) دستور می داد که امام حسن(ع) در حضور خود به قضاوت بپردازد. سپس با دیدن تیزهوشی و تیز بینی امام حسن(ع) در مسایل، وی را با پیامبران الهی(ع) می سنجید و می فرمود: «ای مردم! پسرم حسن می داند همان چیزی را که خدا به سلیمان بن داود آموخته بود».

3. امام حسین (ع)

پس از شهادت امام مجتبی(ع)، امام حسین(ع) هر شب جمعه بر مزار او می رفت و این گونه با برادر سخن می گفت: «چگونه سر و بدن خود را خوشبو کنم در حالی که بدن تو در زیر خاک است. چگونه از دنیا بهره گیرم در حالی که هر آنچه به تو نزدیک است نزد من محبوب است. هر گاه کبوتری بانگ زند و باد شمال و جنوب به وزش در آید، بر تو خواهم گریست. تا وقتی بر درخت های حجاز شاخه ای جوانه می زند چشمانم از اشک بر تو خشک نخواهد شد. گریه ام طولانی و اشکم جاری است که تو از من دوری و مزارت نزدیک و غریب. دیواره های قبر تو را در برگرفته که هر کس زیر خاک است غریب است. او که رفته خوشحال و اینکه مانده غمگین است. غارت زده آن کسی نیست که دارایی اش را به تاراج برده اند، غارت زده کسی است که برادرش را زیر خاک پوشانده است».

4. امام صادق (ع)

امام صادق(ع) درباره جایگاه امام مجتبی(ع) فرمود: «حسن بن علی(ع) عابدترین و زاهدترین و برترین فرد روزگار خود بود. هنگامی که به حج می رفت با پای پیاده می رفت و حتی بارها با پای برهنه از مدینه به سوی مکه روانه می شد. به هنگام یادِ مرگ و قبر و برانگیخته شدن در روز رستاخیز و به دست گرفتن نامه اعمال به سختی می گریست. هر گاه سخن از گذشتن از صراط و عرضه اعمال به خداوند به بیان می آمد، آن چنان ناله می زد که همگان برای حال او نگران می شدند. وقتی به نماز به پا می خاست در برابر پروردگار می ایستاد، تمام بدنش از ترس خدا می لرزید. آن گاه که یاد بهشت و جهنم می افتاد نگرانی عجیبی سراپایش را فرا می گرفت و به سان انسان عقرب گزیده ناله می کرد و به خود می پیچید. از خدا بهشت را می خواست و از جهنمش دوری می گزید. اعمال و رفتار او به گونه ای بود که هر بیننده ای را به یاد خدا می انداخت. سخنی راست، درست و شیوا داشت. هر گاه قرآن، مؤمنان را خطاب می کرد که «یا اَیهّا الَذین آمنوا...» پاسخ می گفت: «لَبیک اللّهم لَبیک».

5 . محمد بن حنفیه

وی پس از شهادت امام حسن مجتبی(ع) بر مزار ایشان، حاضر می شد و با اندوه می گفت: «خدای تو را رحمت کند، ای ابامحمد! همان گونه که زندگانی ات سبب سربلندی و افتخار ما بود، شهادتت نیز به همان اندازه سنگین و کمرشکن بود. چه روح بزرگواری داشتی و چه پربرکت بود. آن بدن که کفن او را در برگرفت. آری! چگونه چنین نباشد که تو فرزند هدایت بودی و هم پیمان پرهیزکاری. در دامن اسلام پرورش یافته بودی و از سینه ایمان شیر نوشیده بودی. تو آن همه پیشینه درخشان و مراتب بزرگ را به نام خود رقم زدی...».

6. عبدالله بن عباس

هر گاه ابن عباس می دید که امام حسن یا امام حسین(ع) می خواهند بر مرکب خود سوار شوند، جلو می رفت و رکاب ایشان را می گرفت و پارچه روی مرکب و لباس امام را می تکاند و آنان را بدرقه می کرد. «مدارک بن زیاد» با دیدن این صحنه، او را سرزنش کرد، ولی ابن عباس با تندی گفت: «ای نادان و بی خرد! هیچ می دانی اینان کیستند؟! اینان فرزندان رسول خدایند! آیا این نعمت خدا نیست که بر من ارزانی شده است تا رکاب آن دو بزرگوار را بگیرم و بر مرکب سوارشان سازم و لباس شان را مرتب نمایم».

7. انس بن مالک

انس ابن مالک نیز درباره امام حسن(ع) گفته است: «کسی به پیامبر(ص) شبیه تر از حسن بن علی(ع) نبود».

8 . عایشه

عایشه می گفت: «هر کس می خواهد رسول خدا(ص) را ببیند به این پسر نگاه کند». او می گفت: «رسول خدا(ص) را می دیدم که حسن(ع) را به سینه می چسبانید و می فرمود: «بار خدایا، این پسر من است. او را دوست دارم. تو نیز او را دوست بدار و هر کسی که او را دوست می دارد، دوست خود بدار».

9. ابوهریره

ابوهریره می گفت: «هر گاه حسن بن علی(ع) را می دیدم، اشک از دیدگانم سرازیر می شد؛ زیرا روزی او را دیدم که می دوید و خود را در دامان رسول خدا(ص) می انداخت. در آن حال، رسول خدا او را در آغوش می فشرد و در دهان حسن(ع) می فرمود: خدایا من او را دوست دارم و نیز هر که او را دوست بدارد، دوست دارم»

10. سعد بن ابی وقاص

سعد می گوید: «نزد رسول خدا بودم و حسن و حسین(ع) در پیش روی او بازی می کردند. عرض کردم ای رسول خدا! آیا این دو را دوست می داری؟ فرمود: چگونه این دو را دوست نداشته باشم که این ها گلهای خوشبوی من در دنیا هستند و من آن ها را می بویم».

11. ابوبکر

ابوبکر درباره امام حسن و امام حسین(ع) گفته است: «حسن و حسین(ع) را دیدم، در حالی که رسول خدا(ص) نماز می خواند و آن دو بر پشت پیامبر(ص) سوار شده بودند. رسول خدا آن دو را با دست خود نگه داشت و آنان را به آهستگی بر زمین گذارد که برخیزند و آنان به راحتی بر زمین ایستادند. وقتی نمازش به پایان رسید، آن دو را در دامان خود نشانید و نوازش کرد و فرمود: «این دو پسر، دو گل خوش بوی من در این دنیایند».