مورچه و کبوتر- افسانههای ازوپ ۱۸
کبوتر مورچهای را دید که در جوی آب افتاده است. مورچه کوشش بیهوده میکرد که به کنار آب برسد، و کبوتر با دلسوزی تکهای نی را نزدیک او انداخت. مورچه مانند ملوانی که کشتیاش غرق شده، تکه نی را گرفت تا به سلامت به خشکی رسید.
پس از این اتفاق، مورچه مردی را دید که با سنگ میخواهد آن کبوتر را بکُشد، اما پیش از آن که مرد سنگ را بهسوی کبوتر پرتاب کند، مورچه پاشنهی پای او را گاز گرفت.
درد باعث شد مرد هدفگیری خوبی نداشته باشد و کبوتر بهتزده و به سلامت بهسوی جنگلِ دوردست پرواز کند.
هرگز مهربانی از میان نمیرود.