ظهور
شبی که یاد تو از خاطرم عبور کند |
قسم به عشق، دلم خواهش حضور کند |
کنار پنجره تنها نشسته ام که مگر |
زکوچه مرکب فرخنده ات عبور کند |
دل خزان زده من همیشه می خواهد |
که فصل سبز تو را بارها مرور کند |
به حلقه حلقه اشکم دخیل می بندم |
که درد غیر تو را از تنم به دور کند |
در آز پرده که تا نفخه مسیحایت |
درون سینه بیداد و فتنه شور کند |
به میهمانی چشمم قدم گذار که چشم |
نثار مقدم تو آیه های نور کند |
شبی که برق نگاهت فتد به خانه چشم |
دل شکسته ما را پر از سرور کند |
کنار پنجره انتظار، منتظران |
نشسته اند که آن آشنا ظهور کند |
اسماعیل سکاک
انتظار
در انتظار نشستم خدا کند که بیاید |
زتار و پود گسستم خدا کند که بیاید |
عبور ثانیه ها را که قطره قطره شمردم |
و دانه دانه شکستم خدا کند که بیاید |
میان این همه عاشق چنین صبور و شکسته |
به انتظار که هستم؟ خدا کند که بیاید |
به شوق اینکه ببینم، سوارْ آمدنش را |
کنار جاده نشستم خدا کند که بیاید |
نیامده است و به یادش شکسته قفل دلی را |
به پشت پنجره بستم، خدا کند که بیاید |
مهران حسن زاده ـ اصفهان
موعود
برگرد ای یگانه ترین یاور زمین |
ای آسمان گم شده در باور زمین |
چشمان باختر همه در راه مانده است |
تا چند جلوه می کنی از خاور زمین |
موعود، ای ستاره پنهان من بتاب |
ای روشنای عرصه پهناور زمین |
چشم انتظار ماندن ما را بهانه ساز |
برگرد ای یگانه ترین یاور زمین |
مصطفی دانش سلیمانی
خدا کند که بیایی
گل همیشه بهارم، خدا کند که بیایی |
اسیر طعنه خارم خدا کند که بیایی |
چو بید دست و دلم را به چنگ باد سپردم |
نمانده هیچ قرارم، خدا کند که بیایی |
پر از ترانه و اشکم، به چشم های تو سوگند |
برای آنکه ببارم خدا کند که بیایی |
تمام سهم نگاهم از آسمان و زمینی |
تمام دار و ندارم، خدا کند که بیایی |
کنار جاری شب ها، برای آمدنت آه |
هنوز آینه دارم، خدا کند که بیایی |
برای گریه، تماشا... بهانه هرچه که باید |
کنار چوبه دارم خدا کند که بیایی |
رضا علی اکبری ـ اقلید فارس
آن روز...
می دانم این را عاقبت
یک روز غوغا می شود
عدل و امید و دوستی
چون گل، شکوفا می شود
بر خاک خشک سینه ه
پیغام باران می رسد
بر کام سرد دانه ه
بوی بهاران می رسد
آن روز فریاد همه
اللّه اکبر می شود
نخل امید بی کسان
پُرشاخه، پُر بَر می شود
از کعبه بانگی آشن
تا آسمان ها می رود
از ریشه می میرد ستم
دور پلیدان می رود
«مهدی» می آید بعد از او
دنیا دگرگون می شود
سنگِ دلِ سنگین دلان
آن روز پرخون می شود
مصطفی رحمان دوست
عمر انتظار
دل به ناگهانْ شبی دچار شد، نیامدی |
چشم ماه و آفتاب تار شد، نیامدی |
سنگ های سرزمین من در انتظار تو |
زیر سمّ اسب ها غبار شد، نیامدی |
چون عصای موریانه خورده دست های من |
زیر بار درد تار و مار شد، نیامدی |
ای بلندتر زکاش و دورتر زکاشکی |
روزهای فتنه بی شمار شد، نیامدی |
عمر انتظار ما، حکایت ظهور تو |
قصه بلند انتظار شد، نیامدی |
عبدالجبار کاکایی
صبح بی تو
صبح بی تو رنگ بعدازظهر یک آدینه دارد |
بی تو حتی مهربانی حالتی از کینه دارد |
بی تو می گویند تعطیل است کار عشق بازی |
عشق امّا کی خبر از شنبه و آدینه دارد |
جغد بر ویرانه می خواند به انکار تو امّا |
خاک این ویرانه ها بویی از آن گنجینه دارد |
روی آنم نیست تا در آرزو دستی برآرم |
ای خوش آن دستی که رنگ آبرو از پینه دارد |
خواستم از رنجش دوری بگویم، یادم آمد |
عشق با آزارْ خویشاوندیِ دیرینه دارد |
در هوای عاشقان پر می کشد با بی قراری |
آن کبوتر چاهی زخمی که او در سینه دارد |
ناگهان قفل بزرگ تیرگی را می گشاید |
آن که در دستش کلید شهر پرآیینه دارد |
قیصر امین پور
امام مهدی علیه السلام
دیده در راه تو ای سرور دوران تا چند؟ |
دل در اندیشه هجران تو حیران تا چند؟ |
قطب امکانی و دل ها به تو گردد مجموع |
بی تو جمعیّت اسلام، پریشان تا چند؟ |
چشم ما گرچه به دیدار رخت لایق نیست |
در پس ابر، نهان مهر فروزان تا چند؟ |
ای که شمشیر تو تفسیر کند قرآن را |
در نیام آن گهر پاک درخشان تا چند؟ |
غرب و شرق از پی نابودی دین می کوشند |
فتنه ها بهر براندازی ایمان تا چند؟ |
بی قراران تو را درد جدایی تا کی؟ |
دوستداران تو را زحمت عدوان تا چند؟ |
من خجلت زده بی سر و پا را زین دست |
سینه لبریز غم و سر به گریبان تا چند؟ |
در چمنزار «چمن» بی گل رخسارت زار |
تا به کی مانَد و در آتش حرمان تا چند؟ |
محمدرضا یاسری «چمن»
طلایه داران ظهور
ای منتظران، گنج نهان می آید |
آرامش جان عاشقان می آید |
بر بام سحر طلایه داران ظهور |
گفتند که صاحب الزمان می آید |
میرهاشم میری همدانی
واژه غم
دو چشمم مرمرین از بارش غم بود، باور کن |
و پشتم از غم هجران تو خم بود، باور کن |
میان بیت بیت شعر من بغضی نهان می شد |
وجودم غرق در، دریای ماتم بود، باور کن |
کجایی ای حضور مبهم زیبای فرداها |
که تفسیر نگاهم واژه غم بود، باور کن |
میان موج های التماس و غربت و هجران |
دو دستم عاشق دامان خاتم بود، باور کن |
بیا دیگر که سهراب وجودم زخمی زخمی است |
که بی تو نوشدارو جرعه ای سم بود، باور کن |
هزاران جمعه بی تو تا خدا رفتم ولی افسوس |
که در راهم صفای هم سفر کم بود، باور کن |
محبوبه عباسی
عدالت روشن
ای بهترین دلیل تبسّم، ظهور کن |
فصل کبود خنده ما را مرور کن |
چرخی بزن به سمت نگاه غریب ما |
از کوچه های بی کسی ما عبور کن |
ما زایر تبسم بارانی توییم |
ما را به حق آینه ها، خیس نور کن |
ای راز سر به مهر اهورایی و شگفت |
از ذهن ما، سؤال درخشان، خطور کن |
ما را به التهاب معمای خود ببر |
در ناگهانِ جلوه خود، غرق، شور کن |
ما را ببر به خلوت کشف و شهود خویش |
ما را به راه سیر و سلوکت عبور کن |
ما بی شکیب نور تو را آه می کشیم |
یا جلوه کن و یا دل ما را صبور کن |
روح زمین کبود شب و دشنه است و ظلم |
ما را برای چیدن ظلمت جسور کن |
ای آخرین تبسم نور محمّدی(ص) |
جان جهان، عدالت روشن، ظهور کن |
رضا اسماعیلی
وارث ذوالفقار
پژمرده ام، ای بهار کی می آیی |
خورشیدِ در انتظار کی می آیی؟ |
از ظلم، شب تیره شده روز بشر |
ای وارث ذوالفقار کی می آیی؟ |
محمدرضا سهرابی نژاد
فریادرس
عاشقان را از سیاه و از سپید |
جانب مهدی بود چشم امید |
ای امید جمله مستضعفان |
ای پناه بی پناهان جهان |
روز و شب با صد زبان می خوانمت |
جلوه ای کن تا که جان افشانمت |
جلوه ای کن تا جهان روشن شود |
شورزار سینه ها گلشن شود |
وارهان ما را از این رویین قفس |
دادخواهان را تویی فریادرس |
حمید سبزواری
گل امید
امروز که آفتاب توحید دمید |
در خانه نرجس گل امید دمید |
می خواند حکیمه سوره قدر که دید |
در وقت طلوع فجر خورشید دمید |
سیدرضا مؤید
خدا کند که بیایی
نوای نای نیستان، خدا کند که بیایی |
ضمیر روشن باران، خدا کند که بیایی |
طلوع قدر سپیدی، بلوغ سبز رهایی |
معاد رویش انسان، خدا کند که بیایی |
به انهدام سیاهی، به انهدام جهالت |
سفیر ناشر قرآن، خدا کند که بیایی |
نماز خالص عشقی، رجاء منتظرانی |
زلال چشمه ایمان، خدا کند که بیایی |
تو شهر سبز صیامی، طلوع نظم سلامی |
هلا تو رمز بهاران، خدا کند که بیایی |
غبار رنج زمین را فضای تلخ زمان را |
سماط صبح تو درمان، خدا کند که بیایی |
عزیزالله زیادی
حسن سرمد
در جلوه فروغ حُسن سرمد آمد |
آیینه تابناک احمد آمد |
با دشمن دین بگو که از بُخل بمیر |
احیاگر آیین محمد آمد |
غلامرضا سازگار «میثم»
نگین انگشتر
تا سایه حجت خدا بر سر ماست |
خورشیدِ فلکْ نگینِ انگشتر ماست |
هرکس که به خاک پای او بوسه زند |
خاک قدمش، سرمه چشم تر ماست |
مرحوم محمدعلی مردانی
خوشا
خوشا آنان که غمخوار تو باشند |
در این دنیا خریدار تو باشند |
خوشا آنان که در وقت ظهورت |
به امر حق زانصار تو باشند |
حجت الاسلام شرفی
انتظار
تمام انبیا در انتظارند |
زطول غیبت تو اشک بارند |
شود ظاهر چو خورشید جمالت |
به فرمانت تمامی سرسپارند |
حجت الاسلام شرفی
بیا ای...
بیا ای وارث ختم نبوّت |
بیا ای نوگل باغ فتوّت |
خزان گردید از هجرت گلستان |
بیا ای باغبان اصل خلقت |
حجت الاسلام شرفی
تجلی کن
بیا ای مونس شب های تارم |
که از درد فراقت بی قرارم |
تجلی کن در این دنیای ظلمت |
که از هجرت سیه شد روزگارم |
حجت الاسلام شرفی
غم ابدی
ظهورت را زحق خواهانم ای دوست |
شب و روز از غمت گریانم ای دوست |
ظهورت گر نصیب ما نگردد |
از این غم تا ابد نالانم ای دوست |
حجت الاسلام شرفی
روشنی دیده
ای واسطه بنده و خلاق بیا |
وی روشنی دیده عشّاق بیا |
سررشته صبر شد برون از کف ما |
شد طاقت ما زهجر تو طاق بیا |
علی اصغر یونسیان (ملتجی)
کجایی
ای روشنی دیده احرار کجایی |
وی شمع فروزان شب تار کجایی |
ای دسته گل سرسبد باغ رسالت |
وی وارث پیغمبر مختار کجایی |
بر مردم محروم و ستمدیده و رنجور |
ای آنکه تویی مونس غمخوار کجایی |
جان ها به لب آمد زفراغ رخ ماهت |
هستیم همه طالب دیدار کجایی |
ای مهدی موعود بیا تا که نماییم |
جان و سرخود بهر تو ایثار کجایی |
ای منتقم خون شهیدان ره حق |
بنیان کن بنیاد ستمکار کجایی |
محسن حافظی
حسرت دیدار
ای سبزترین بهار، کی می آیی؟ |
منظومه انتظار، کی می آیی؟ |
ای لاله سرخ باغ زیبای خدا |
ای سبزترین سوار کی می آیی؟ |
ای راز بزرگ آفرینش، ای مرد، |
گنجینه روزگار، کی می آیی؟ |
ای روشنی چشم جهان، یا مهدی علیه السلام |
ای صاحب ذوالفقار، کی می آیی؟ |
ماییم و نگاه انتظاری بر در |
ای مونس و غمگسار کی می آیی؟ |
خورشید درخشان حریم زهرا(س) |
آیینه کردگار، کی می آیی؟ |
ای باور ما زنور رویت روشن، |
از نسل گل و بهار، کی می آیی؟ |
نسترن قدرتی
انتظار
چه روزها که یک به یک غروب شد نیامدی |
چه اشک ها که در گلو رسوب شد نیامدی |
خلیل آتشین سخن، تبر بدوش بت شکن |
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی |
برای ما که خسته ایم و دلشکسته ایم نه |
برای عده ای چه خوب شد نیامدی |
تمام طول هفته را در انتظار جمعه ام |
دوباره صبح، ظهر، نه غروب شد نیامدی |
مهدی جهان دار
حدیث انتظار
بیا دوباره پاک کن زجاده ها غبار را |
به عاشقان نوید ده رسیدن بهار را |
ببین دلم گرفته و بهانه می کند تو را |
به من بگو که می رسی، زدل مبر قرار را |
ظهور کن نگار من بیا که از سر شعف |
فدای قامتت کنم دو چشم اشکبار را |
چه زود از تمام جاده ها عبور می کنی |
و من نظاره می کنم شکوه یک سوار را |
تمام لحظه های من فدای یک نگاه تو |
بیا دوباره پاک کن زدل حدیث انتظار را |
سعید صفایی
قبله موعود
شب است و بی چراغم من، اسیر کوره راهم من |
بتاب ای خضر بر راهم، تو را من چشم در راهم |
شبم را نور باران کن، نگاهم را چراغان کن |
که بی مهر تو گمراهم، تو را من چشم در راهم |
تو هستی رامش جانم، تو غایب من پریشانم |
اسیر حسرت و آهم، تو را من چشم در راهم |
مگر از ما تو دلگیری، نقاب از رخ نمی گیری؟ |
ظهورت هست دلخواهم، تو را من چشم در راهم |
رضا اسماعیلی
عطر قربت
هستی ام را ریختم یک جا به پای چشم تو |
نیست شد بود و نبودم در سرای چشم تو |
چشم هایم معتکف شد کنج محراب امید |
دست هایم شد دخیل سرسرای چشم تو |
تا ضریح چشم تو شد آشنای دست من |
شد مِسِ جانم چو زر با کیمیای چشم تو |
چشم هایم مرمرین شد از غم هجران ولی |
می دهم این نورها را رونمای چشم تو |
کاش خاکستر شوم در سوز عشق و انتظار |
تا شود گردو غبارم خاک پای چشم تو |
یا شوم درگیر بند انتظار دیدنت |
ای به قربان حضور باوفای چشم تو |
محبوبه عباسی
بر بال نور
هزار سپیدار در بوستان قلب ما تو را صدا می زنند و هزار پرنده در آسمان اشتیاق ما به کاشانه تو کوچ می کنند. لحظه ای به تبار تو چشم می دوزم: از آدم تا خاتم، چشم به راه تو بوده اند. از اولین امام تا یازدهمین رهبر، به ظهور تو نوید داده اند. رسالت ناتمام همه انبیا و اولیا در انتظار توست تا آنها را به اتمام رسانی. بر چکاد البرز، نام تو رقم خورده است و بر پیشانی کعبه، نشانی تو. ای از تبار پاکان نه فقط ما چشم به راهیم که افق چشم به راه توست. ای خورشید بی غروب، از پس ابرها انتظار را به پایان رسان.
بر بال نور، ص 88 ـ عبدالحسین فخاری
و این است مهدی
بعثت فرود آمدن نور است در طبیعت، غدیر تداوم حکومت نور است در زمین. عاشورا ذبح عظیم است برای نجات دادن حکومت نور و مهدی انفجار نور است در استغراق ظلمت. هرچه جهان ظلمانی تر گردد و تاریک تر شود، طلب روشنایی لازم تر و محسوس تر خواهد شد. هنگامی که آفاق را ظلمت فرا گیرد. نورشناسان نورطلب به پا می خیزند و به بیداری جامعه و آماده سازی یاران مهدی دست می یازند، تا همه در جستجوی خاور انوار برآیند و تا به طلب «طلعت رشیده» و «غرّه حمیده» بشتابند و تا دست نیاز به درگاه خدای بی نیاز بردارند و آن ذخیره الهی و منجی نهایی را بطلبند. این آرزویی است که از قدیمْ روزگاران در آن باره سخن ها گفته اند و پیامبران و حکیمان آن را وعده داده اند.
خورشید مغرب، محمدرضا حکیمی، ص 354
برای او
چقدر سخت است قطره بودن و از دریا گفتن و چقدر سخت تر آنکه از یک دل دریایی گفتن؛ و تو آن دل دریایی هستی که یک اقیانوس عشق را در خود جای داده ای. ای مقتدا و مولای من، اگر از اقیانوس بی کرانه محبّت تو یک جام نصیبم شود، دریا خواهم شد. ای نازنین ترین ای مهربان ترین... ای سبزترین روح آفرینش و ای نمونه ترین نهال باغ محبت، بی تو اسیر گلخانه ام و در حسرت نور. ای نسیم بهار، بیا و ما را از این همه انتظار رهایی ده؛ چه سال هاست که پشت پنجره های انتظار، چشمانمان منتظر وزیدن نسیمی دل انگیز است. ای مولا، ببار و مگذار که ابرهای تعصب، خورشید بینش ما را بپوشانند. ای همیشگی ترین روشنایی آب و مهتاب و ای خلاصه خوبی و زیبایی ها، بی تو پاییزترین و خاموش ترینم.
زینب شفیع زاده
بیا ای...
ای هدیه شجاعت علی، بیا که یهودْ خیبری بنا کرده است و در جولان، جولان می کند. سرزمین فلسطین برایت ناله های زنان و کودکان را در درون پر دردش جای داده است و برای یهود «سوف یعود» تو را می خواند. بیا که بیت المقدس به خود مژده سحر را می دهد و با خون وضو می کند تا با تو نماز بخواند. بیا و در بیت المقدس با مجروحان نمازی اقامه کن. بیا که نمرودیان زمان در غیابت، بت ها تراشیده اند و بت خانه ها آباد کرده اند. در هر گوشه ای از زندگی خسته بشریت، مادیّت برافراشته است و روح انسان های پاک، خسته.
سخنی با مهدی علیه السلام
هر صبح دریچه های قلبم به سوی تو باز می شوند و انوار نگاه توست که ضربان حیات را در شریان های وجودم به جریان می اندازد. قایق انتظار در بحر طولانی چشمانم، بی صبرانه تو را می طلبد و با رعد بغض، سیل اشک، طغیان گرانه از سدّ مژه گذشته، در جزر و مدّش مروارید اشک را بر ساحل گونه به جای می گذارد. کبوتر سلام هر روز همراه ذکر نامت از گنبد لب هایم به سوی تو و به سمت شهر عشق پر می گشاید. در این غوغای زمانه، اسب تنهایی ام را هیچ چیز و هیچ کس رام نمی کند. گوش و چشم و دل که هیچ، بلکه تک تک سلول ها و همه اعضا و جوارحم با آهنگ موزون نام توست که به تکاپو می پردازد. مهدی جان، به هر کجا که می نگرم، چشمانم در جستجوی توست. بیا و قدم بر دالان ذهن من بگذار و آن را با پرتو وجودت نورافشانی کن. بیا و غنچه نوشکفته لبخند را برای من به ارمغان بیاور. بیا و «انتظار» را بیش از این منتظر مگذار که اگر بیایی...
محدثة السادات قافله باشی
او می آید
او می آید؛ مثل آفتاب صلات ظهر که هیچ ابری جلودار او نیست. در برق نگاهش رازهای پنهان آشکار است. سخاوت از انگشتان او می تراود. بالاتر از آسمان و آشکارتر از خورشید، ظهور می کند که خورشید جرقه ای است بر افروخته از شعله های نگاهش. او می آید؛ از افق های مبهم و نامعلوم؛ از خدا آبادِ شهر نور، تب ظهورش به تکبیر نمازهایمان تابیده است. او می آید صمیمی تر از باران در فصل ترک خوردن زمین های بایر، در اشتیاق وصلتِ باغ با جویبار. او می آید و از طغیان طاغیان خشمگنانه طرح انتقام می ریزد و استقامت شکیبایان را ارج می نهد و صالحان کفر ستیز را به رکاب می خواند. چشم به راه باش که زمان نزول آیه رحمت چندان نخواهد پایید. به یک چشم به هم زدن ام القری را ستاره باران می کند و سیاهی شب را از دامن سپیده بر می دارد.
محمد حجتی
سلام بر تو
آفتاب بهانه است تا تو را به یادمان آورد، سپهر می خواهد بلندی پیشانی ات را بنماید. سروها قامت رسای تو را و یاس ها شمیم شیدایی تو را تداعی می کنند. تو شمشیر آخته ای که بر می آیی و تا «وعده واللّه متمّ نوره] خدا نور خود را به کمال می رساند]» به تمامی محقق نشود از پای نخواهی نشست و تمامت نور مگر جز به عزّت اولیا و ذلّت اعدا مجال بروز می یابد؟ السّلام علی معزّ الاولیاء و مذلّ الاعداء. تو و کعبه، تو و قرآن، تو و حقیقت، تو و عدالت و تو و عشق، تو و نور، تو و زندگی تا همیشه با همید، تا همیشه. می بینیم آن طلیعه زیبایت را که پرتو از کنار کعبه می پراکنی و در پی ات 313 پاکباخته ایستاده اند تا قدم از قدم بی اذن بر ندارند و تو پیشاپیش می آیی.
ای مهربان تر
ای مهربان تر از بهار، قلب های خسته را بهار کن که در فراق تو، دل شکسته و یخ بسته مانده ام. شکوفه، بی طراوت ظهور سبز نیست. بیا. سیاهی و غربت سرد خزان دل ها را به گرمی و فروغ نگاهت، سپیده ساز. ای یوسف گم گشته، بیا که در فراق تو ما گم گشته ایم. بیا و پیدا کن ما را.
ای مظهر لطف
کاسه صبر سبوکشان لبریز لبریز است. جان ها در فغان، و ما دیری است که بی شکیب دیدار تویم. ای آفتاب اطمینان، روشنایی جهان، روزها در انتظار دیدار شب می شوند و شب ها مالامال عذاب است. اما، مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید! دلْ سرشار از پرتو تولاّی آن مهر درخشان و دست طلب به سوی قبله دل هاست. ای روشنگر، هستی را بیفروز. ای فروغ آفتاب هدایت، بتاب، و ای ناخدای کشتی نجات، بازآ. و من می دانم ای حبیب که از آن سوی سپیده به طبابت دل های شکسته می آیی. آن روز که بیایی. شاخه های شکسته التیام یافته، غنچه ها در مقدمت شکوفا می شوند و درختان بی ثمر به بار خواهند نشست. ای مظهر لطف، چه شکیبایی. بیا و آشوب را از دل مشتاقان بستان و پاداش انتظارت را با دیدار عطا کن. بیا که دنیا در انتظار توست....
عباسعلی کامرانیان
مولای من
کدامین سرو به زیبایی قامت توست و کدامین گل رایحه روح بخش نفس های تو را در خود دارد؟ کدامین بلبل است که نغمه شادی بخش ظهورت را می سراید؟ و کدامین نسیم است که عطر زمزمه های جان بخش تو را در خود دارد؟ سروقامتان از نوای رنج و شکنج تو خمیدند. گل ها را دیگر از دوری تو گلبرگ های طراوت و شادابی نیست. بلبلان از فراق تو تنها نغمه های غم آلود سرمی دهند و نسیم بامدادی که به هر کوی و برزن سر می کشد بی نصیب از مژده ظهورت از تلاش باز می ماند... مقتدای من دل های سرگشته و حیران ما را در دوران غیبت چون نوح کشتیبان باش و قطره ای از صبر ایوبی ات را به ما بنوشان.
با چشمانی دوخته به راهت دل هامان را در چشمه سار تو شستشو می دهیم و غنچه انتظار را با زلال اشکمان آبیاری می کنیم تا ببینیم آن مبارک روزی را که برفراز کوه ها، خورشید حق طلوع کند و مژده ظهور در سراسر گیتی پراکنده شود.
مریم مدرس غروی
جاده آبی
هر جمعه به جاده آبی نگاه می کنم و به انتظارت می نشینم تا قاصدک خبری از تو برایم بیاورد. می دانم که تو می آیی و در هر قدم شاخه ای از عاطفه خواهی کاشت و قاصدکی را آزاد خواهی کرد. تو می آیی و روی هر درخت لانه ای از امید برای کبوتران غریب خواهی ساخت. تو می آیی و با آمدنت خون طراوت و زندگی در رگ های صبح جریان پیدا خواهد کرد. به انتظارت می مانم تا از انتهای جاده خلوص بیایی و برایم هدیه ای از گلشن رضوان بیاوری... مولای من، تنها و شکسته و خسته ام؛ اما تا ظهورت بر جاده اخلاص می مانم.
ع ـ شریعتی
احساس انتظار
احساس انتظار احساس تشنگی است، احساس تشنگی آدم را به آب می رساند و احساس انتظار، انسانِ صاحب نظرِ آگاهِ دین باورِ حقیقت جوی را به حجت بالغه الهی. انتظار از جنس فرداست و احساسِ انتظار، فردایی شدن. عشیره انتظار، اهالیِ فردایند... آن که «نظر» ندارد، مثلِ کسی است که تشنه نیست. احساس انتظار مثل احساس تشنگی است. آن که احساس تشنگی ندارد، آب ـ هر چند فراوان، زلال و گوارا هم که باشد ـ به چه دردش می خورد؟ بی خیالی، این پا و آن پا کردن و مردِ «فردا» نبودن «ضد انتظار» است. انسانِ انتظار آماده فرداست. احساس انتظار از هم صحبتی های فردا سرشار شدن است... نشاطِ انتظار آدمی را از ناامیدی و سستی، باز می گیرد. احساس انتظار در این فرهنگ؛ مأذنه بلند هستی است که ـ در حقیقت از بالای بلندِ آن، اذانِ عدلِ جهانی سرداده می شود.
ابوالقاسم حسینجانی
خدا کند تو بیایی
تاریخ انتظار و شکیبایی ما به آن ظلم که در عاشورا بر ما رفته است بر می گردد؛ به آن تیرها که از کمان قساوت برخاست و بر گلوی مظلومیت نشست؛ به آن جنایتی که دست و پای مردانگی را برید. از آن زمان تاکنون ما به آبِ حیاتِ انتظار زنده ایم؛ انتظار ظهور منتقمِ خونِ حسین... انتظار و بردباری ما را وسعتی است از هابیل تاکنون و تا برخاستن فریاد جبرئیل در زمین و آسمان و آوردن مژده ظهور امام زمان. آری و در آن زمانْ هستی حیات خواهد یافت، عشق پرو بال خواهد گشود و در رگ های خشکیده علم، خون تازه خواهد دوید. پشت هیولای ظلم و جهل با خاکْ انس جاودان خواهد گرفت. شیطان خلع سلاح خواهد شد. انسان با مرکب رشد خواهد نشست. عروج زمزمه خواهد کرد.
سیدمهدی شجاعی
تو اگر بیایی...
بی تو خورشید در افق های غم فرو می رود. بی تو یاس ها شکفتن نمی دانند. بی تو تابوت آرزوها بر شانه لحظه ها سنگینی می کند. بی تو خستگان و دلسوختگانِ قدومت می میرند. بی تو گل های نرگس عطر پریشانی و زمزمه زندان می دهند. حال اگر تو بیایی، از طلوع تا غروب، از شفق تا فلق، دسته دسته آیه های نور خواهد بود. شکوفه و گل و سرود خواهد بود. اگر تو بیایی تمام واژه ها صبور خواهند بود. تو اگر بیایی از گرمای نگاهت نرگس های دشت می رویند و دستان خسته ام باغبان نهال عشقت می شوند. تو اگر بیایی برهوت زندگی به ظهور لاله حضورت آباد می شود. تو اگر بیایی اشک غم بر چهره ماتم می میرد و رنگ شادمانی می گیرد.ز ـ مزینانی
ای یار غایب از نظر
ای جان من جان شما / این سر به قربان شما / من خود به دوران شما / مُردَم زهجران شما / دستم به دامان شما / خونم مریزی بی ثمر / ای یار غایب از نظر.
هر شب زشوق روی او / مدهوش رنگ و بوی او / مست کف مینوی او / افتاده ام در کوی او / سر می نهم بر جوی او / تا ماه من آید به در / ای یار غایب از نظر.
ای جان من ای روح من / ای کشتی و ای نوح من / ای سینه مشروح من / بهر دل مجروح من / بازآی دیگر از سفر / ای یار غایب از نظر.
ای روی تو برهان من / وی حجت تو جان من / ای نور تو تابان من / وای لقمه ات بر خوان من / آخر بگو سلطان من / کی می رسی با کرّ و فرّ؟ ای یار غایب از نظر.
بنگر شها روی زمین با آن نگاه نازنین / از لاله و از یاسمین / از ظلم و جور و کفر و کین / از هند و ری تا روم و چین / عالم به راهت منتظر ای یار غایب از نظر.
ای پادشاه جم بیا / ای قبله اعظم بیا / ای صاحب خاتم بیا / ای منجی عالم بیا / ای وارث آدم بیا / وی زاده خیرالبشر / ای یار غایب از نظر.
احمد عزیزی
مجله گلبرگ مهر 1380، شماره 21