داستان ضرب المثل دو قورت و نیمش باقیه
این ضرب المثل درباره کسي است که حرصش را معياري نباشد و بيش از ميزان شايستگي انتظار مساعدت داشته باشد
عبارت مثلي بالا از جنبۀ ديگر هم مورد استفاده و اصطلاح قرار مي گيرد و آن موقعي است
که شخص در ازاي تقصير و خطاي نابخشودني که از او سرزده نه تنها اظهار انفعال و شرمندگي نکند بلکه متوقع نوازش و محبت و نازشست هم باشد
در اين گونه موارد است که اصطلاحاً مي گويند : دو قورت و نيمش هم باقيه
داستان زیبای این ضرب المثل :
چون حضرت سليمان پس از مرگ پدرش داود بر اريکۀ رسالت و سلطنت تکيه زد
بعد از چندي از خداي متعال خواست که همۀ جهان را در اختيارش قرار دهد
و براي اجابت دعای خويش چند بار هفتاد شب متوالي عبادت کرد و زيادت خواست
در عبارت اول آدميان و مرغان و وحوش
در عبادت دوم پريان
در عبادت سوم باد و آب را حق تعالي به فرمانش درآورد
بالاخره در آخرين عبادتش گفت :الهي هرچه به زير کبودي آسمان است بايد که به فرمان من باشد
خداوند حکيم علي الاطلاق نيز براي آن که هيچ گونه عذر و بهانه اي براي سليمان باقي نمانده
هرچه خواست از حکمت و دولت و احترام و عظمت و قدرت و توانايي بدو بخشيد
و اعاظم جهان از آن جمله ملکۀ سبا را به پايتخت او کشانيد و به طور کلي عناصر اربعه را تحت امر و فرمانش درآورد
باري چون حکومت جهان بر سليمان نبي مسلم شد و بر کليۀ مخلوقات و موجودات عالم سلطه و سيادت پيدا کرد
روزي از پيشگاه قادر مطلق خواستار شد که اجازت فرمايد تا تمام جانداران زمين و هوا و درياها را به صرف يک وعده غذا ضيافت کند
حق تعالي او را از اين کار بازداشت و گفت که رزق و روزي جانداران عالم با اوست و سليمان از عهدۀ اين مهم برنخواهد آمد
سليمان بر اصرار و ابرام خود افزود و عرض کرد :
بار خدايا مرا نعمت قدرت بسيار است مسئول مرا اجابت کن قول مي دهم از عهده برآيم
مجدداً از طرف حضرت رب الارباب وحي نازل شد که اين کار در يد قدرت تو نيست
همان بهتر که عرض خود نبري و زحمت ما را مزيد نکني
سليمان در تصميم خود اصرار ورزيد و مجدداً ندا در داد :
پروردگارا حال که به حسب امر و مشيت تو متکي به سعۀ ملک و بسطت دستگاه هستم همه جا و همه چيز در اختيار دارم چگونه ممکن است که حتي يک وعده نتوانم از مخلوق تو پذيرايي کنم؟
اجازت فرما تا هنر خويش عرضه دارم و مراتب عبادت و عبوديت را به اتمام و اکمال رسانم
استدعاي سليمان مورد قبول واقع شد و حق تعالي به همۀ جنبدگان کرۀ خاکي از هوا و زمين و درياها فرمان داد
که فلان روز به ضيافت بندۀ محبوبم سليمان برويد که رزق و روزي آن روزتان به سليمان حوالت شده است
سليمان پيغمبر بدين مژده در پوست نمي گنجيد و بي درنگ به همۀ افراد و عمال تحت فرمان خود از آدمي و ديو و پري و مرغان و وحوش دستور داد تا در مقام تدارک و طبخ طعام براي روز موعود برآيند
بر لب دريا جاي وسيعي ساخت که هشت ماه راه فاصلۀ مکاني آن از نظر طول و عرض بود :
ديوها براي پختن غذا هفتصد هزار ديگ سنگي ساختند که هر کدام هزار گز بلندي و هفتصد گز پهنا داشت
چون غذاهاي گوناگون آماده گرديد همه را در آن منطقۀ وسيع و پهناور چيدند
سپس تخت زريني بر کرانۀ دريا نهادند و سليمان بر آن جاي گرفت
آصف بر خيا وزير و دبير و کتابخوان مخصوص و چند هزار نفر از علماي بني اسراييل گرداگرد او بر کرسي ها نشستند
چهار هزار نفر از آدميان خاصگيان در پشت سر او و چهار هزار پري در قفاي آدميان و چهار هزار ديو در قفاي پريان بايستادند
سليمان نبي نگاهي به اطراف انداخت و چون همه چيز را مهيا ديد به آدميان و پريان فرمان داد تا خلق خدا را بر سر سفره آورند
ساعتي نگذشت که ماهي عظيم الجثه اي از دريا سر بر کرد و گفت:
پيش از تو بدين جانب ندايي مسموع شد که تو مخلوقات را ضيافت مي کني و روزي امروز مرا بر مطبخ تو نوشته اند بفرماي تا نصيب مرا بدهند
سليمان گفت :
اين همه طعام را براي خلق جهان تدارک ديده ام
مانع و رادعي وجود ندارد
هر چه مي خواهي بخور و سد جوع کن
ماهي موصوف به يک حمله تمام غذاها و آمادگي هاي مهماني در آن منطقۀ وسيع و پهناور را در کام خود فرو برده مجدداً گفت : اي سليمان سير نشدم غذا مي خواهم!
سليمان نبي که چشمانش را سياهي گرفته بود در کار اين حيوان عجيب الخلقه فرو ماند و پرسيد :
مگر رزق روزانۀ تو چه مقدار است که هر چه در ظرف اين مدت براي کليۀ جانداران عالم مهيا ساخته ام همه را به يک حمله بلعيدي و همچنان اظهار گرسنگي و آزمندي مي کني؟
ماهي عجيب الخلقه در حالي که به علت جوع و گرسنگي ياراي دم زدن نداشت با حال ضعف و ناتواني جواب داد :
خداوند عالم روزي 3 وعده و هر وعده يک قورت غذا به من کمترين مي دهد
امروز بر اثر دعوت و مهماني تو فقط نيم قورت نصيب من شده هنوز دو قورت و نيمش باقي است که سفرۀ تو برچيده شد
اي سليمان اگر ترا از اطعام يک جانور مقدور نيست چرا خود را در اين معرض بايد آورد که جن و انس و وحوش و طيور و هوام را طعام دهي؟
سليمان از آن سخن بي هوش شد و چون به هوش آمد در مقابل عظمت کبريايي قادر متعال سر تعظيم فرود آورد