0

حکایاتی از مولایمان باقرالعلوم(ع)

 
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

حکایاتی از مولایمان باقرالعلوم(ع)

تسليم


گروهى به محضر امام باقر (ع) مشرف شدند، ديدند امام بچه‏اى دارد مريض است و حضرت در مرض او بسيار ناراحت و بى آرام است.

آنها پيش خود گفتند: خدا نكند كه اين كودك بميرد و گرنه به خود امام احتمال خطر مى‏رود. در اين ميان شيون زنان بلند شد،

معلوم شد كه كودك از دنيا رفت، بعد از اندكى امام (ع) به نزد آنها آمد ولى خوشحال و قيافه‏اش باز بود.

گفتند: خدا ما را فداى تو كند، شما در حالى بوديد كه ما فكر مى‏كرديم اگر اتفاقى بيافتد شما به وضعى درآييد كه موجب غصه ما باشد!! ولى مى‏بينيم كه قضيه بعكس شد؟

امام صلوات الله عليه فرمود: ما دوست مى‏داريم كه محبوب و عزيز ما در عافيت باشد، و چون قضاى خدا بيايد تسلم آن كار مى‏شويم كه خدا دوست داشته است:

«فقال لهم: انا نحب ان نعافى فيمن نحب فاذا جاء امرالله سلمناالله فيمايحب»



كافى: ج 3 ص 226.

شنبه 25 دی 1389  10:38 AM
تشکرات از این پست
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

پاسخ به:حکایاتی از مولایمان باقرالعلوم(ع)

بخاطر باطل، دست از حق نكشيد

زرارة بن اعين گويد: ابو جعفر امام باقر (ع) در تشييع جنازه‏اى از قريش حاضر شدند، من نيز در خدمتش بودم، عطاء بن ابى رباح از جمله حاضران بود،

زنى در پشت جنازه ضجه مى‏كشيد و ناله مى‏كرد، عطاء به آن زن گفت: ساكت شو و صدايت بلند نشود وگرنه من بر مى‏گردم، زن ساكت نشده، عطا برگشت.

من به امام باقر (ع) گفتم: عطاء برگشت. فرمود: چرا؟

گفتم: زن ساكت نشد او نيز برگشت. حضرت فرمود: به تشييع جنازه ادامه بده، ما اگر باطلى را با حق ديديم و بخاطر باطل، دست از حق بركشيديم حق مسلمان را ادا نكرده‏ايم .


چون نماز ميت خوانده شد، ولىّ ميت به امام عرض كرد: برگرديد خدا شما را رحمت كند، كه آمدن، شمارا ناراحت مى‏كند، امام برگشت، من به او گفتم: صاحب جنازه اجازه دادند برگرديد، من هم با شما كار خصوصى دارم، فرمود: به راهت ادامه‏بده ما با اجازه او نيامده‏ايم تا با اجازه او برگرديم.

بلكه از اين عمل خواسته‏ايم به اجر و فضل خدا برسيم، انسان هر قدر پشت سر جنازه باشد همان قدر اجر مى‏برد. 2

عطاء بن ابى رباح از آخوندهاى دربارى بود كه بنى اميه بسيار تعظيمش مى‏كردند، حتى در ميان مردم جار مى‏زدند: كسى جز عطاء حق فتوا دادن ندارد اگر او نباشد عبدالله بن ابى نجيح فتوا خواهد داد، عطاء يك چشم، پهن بينى، و بسيار سياه رنگ بود چنانكه ابن جوزى در تاريخش گفته است (مرآت العقول) يعنى ظاهرش مثل باطنش چركين و تنفر آور بود. اين گونه ناكسان بودند كه خانه‏هاى وحى را به صورت خرابه‏ها در آورده و مردم را از سعادت باز داشتند و با روسياهى خداى خويش را ملاقات كردند.

اين مطلب نيز قابل دقت است كه منصور خليفه ستمگر عباسى مالك بن انس را در مكه ملاقات كرد، و از او در بسيارى از مسائل سؤالهاى و از فشارى كه عامل مدينه

به او وارد آورده بود، اعتذار نمود و گفت: كتابى بنويس كه مردم را وادار به عمل به آن كنم، تا نظام واحد شريعتى بوجود آيد و همه بر يك مفتى گرد آيند، ولى بشرط آن كه از على بن ابى طالب در آن كتاب چيزى نقل نكنى، مالك به شرط او عمل كرد و در «موطّأ» چيزى از على (ع) نقل نكرد.

(الامام الصادق و المذاهب الاربعه: ج 2 ص 555).

كافى: ج 3 ص 171 - 172.

شنبه 25 دی 1389  10:39 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها