تا شهدا: آزاده «عبدالله تاجفر» درسال 1342 در بخش چوار استان ایلام دیده به جهان گشود. در سال 1363 به اسارت دشمن بعثی در آمد و در سال 1369 پس از تحمل سالها رنج دوران اسارت و 40 درصد جانبازی سرافرازانه به آغوش میهن بازگشت. او بعد از آزادی سالها مدیر کل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان ایلام بود و تا مقطع ارشد علوم سیاسی ادامه تحصیل داد.
او در بخشی از خاطرات خود که در کتابی به نام «من همان عبدالله هستم» به رشته تحریر درآورده به ایام بازگشت خود از اسارت به میهن نوشته است که در ادامه آن را میخوانید.
یازده صبح بود. گوینده، نامه صدامحسین به آقای هاشمی رفسنجانی را میخواند. با ترجمه قسمت تبادل اسراء، همه خوشحال شدند. از طبقه دوم که نگاه میکردم اردوگاه کاملاً بهم ریخته بود. بچهها شادیکنان به طرف آسایشگاهها میدویدند و همدیگر را در آغوش میگرفتند.
بعد از ظهر آن روز اسرا گروهگروه شدند. روز 26 شهریور سال 1369 گروه اول آزاد شدند. اردوگاه ما گروه سوم بود. روز 27 شهریور آماده حرکت به ایران شدیم. صبح همانروز نمایندگان صلیبسرخ وارد اردوگاه شدند. این نمایندگان برای ثبتنام نهایی و احیاناً پذیرش پناهندگان در محل مورد نظر خود مستقر شدند. صلیبسرخ تمامی اسرا را ثبتنام کرد.
برای لحظه خروج از اردوگاه لحظه شماری میکردیم. زمان به کندی میگذشت. عراقیها اعلام کردند تا ریشها را نتراشید اجازه خروج نمیدهیم. این آخرین تنبیه عراقیها بود. برخی ریشها را تراشیدند و عدهای هم نتراشیدند. عصر فرا رسید. اتوبوسها آمدند و اجازه خروج داده شد. بعد از شش سال دیوارهای اردوگاه موصل را یک بار دیگر ورانداز کردم؛ دیوارهایی که بعدها هر وقت حاج صارم طهماسبی میخواست قسمی یاد کند میگفت: «قسم به دیوارهای موصل».
سوار بر اتوبوس شدیم. نسیم خوشآزادی روح و روان ما را نوازش میداد. به راهآهن رسیدیم. قطار آزادی منتظرمان بود تا ما را به بغداد ببرد. طلوع آفتاب تازه سرزده بود که رسیدیم به بغداد. سوار بر اتوبوس به سوی مرز حرکت کردیم. از بعقوبه که رد شدیم راننده عراقی رادیو عراق را روشن کرد. از او اجازه خواستم تا موج رادیو را عوض کنم. اجازه داد. موج رادیو را پیچاندم؛ درست رفت روی برنامه شهرمان ایلام، گوینده با شور و شوق خاصی برنامه ورود اسرا را به شهر ایلام بیان میکرد. اشک شوق بر چشمانم جاری شد./دفاع پرس