در حدیبیه بعد از امضای صلح نامه توسط پیامبر اکرم (ص) عمر به پیامبر (ص) گفته بود: «مگر ما بر حق و آنها بر باطل نیستند؟ پس چرا باید ذلت و خواری را در دین خود بپذیریم؟» عمر و همه دیگر اصحاب آماده بودند تا آخرین قطره خونشان برای تحقق رؤیای پیامبر در خصوص فتح مکه جنگ کنند و لذا آمادگی خود را با این جملات برای دفاع از پیامبر اعلام کرد. ولی شما شیعیان می خواهید از این مسئله یک نتیجه گیری شیطانی کنید که عمر به پیامبر اکرم (ص) گفت که هیچگاه به این اندازه در نبوت پیامبر شک نکرده بودم؟»
عمر هیچگاه نه توسط رسول خدا (ص) و نه توسط هیچکدام از دیگر اهل بیت مورد این اتهام که در نبوت پیامبر شک کرده است، قرار نگرفته است. اگر واقعاً اینطور بود چرا علی رضی الله عنه او را با خوشوقتی برای همسری دختر محبوبش ام کلثوم پذیرفت؟ بهتر است پاسخ این سؤالها را بدهید نه اینکه تیرهای تو خالی اتهام را بی هدف پرتاب کنید چرا که کاری بیهوده است و وقت خو را تلف می کنید همچنان که تا کنون تلف کرده اید و می بینید شیعیان با همه تلاشی که می کنند، فرقه ای منزوی هستند که در صدد جمعیت آنها نسبت به کل مسلمین از 9% تجاوز نمی کند! عمر به خاطر اشتیاقی که از دفاع پیامبر داشت، این حرف را زده بود. اگر بخواهیم تحلیل های شما را بپذیریم ، پس باید بگوییم که علی رضی الله عنه نیز در برابر رسول خدا نافرمانی نموده چرا که در همین ماجرای حدیبیه وقتی پیامبر خدا به وی امر فرمود که جمله محمد رسول الله (ص) را از صلح نامه حذف نماید، ایشان عرض کرد: « به خدا قسم! من آن را پاک نخواهم کرد!» آنگاه رسول خدا صلح نامه را خودشان گرفتند و جمله را حذف کردند و فرمودند: «به خدا قسم من رسول خدا هستم حتی اگر شما (کفار) به آن ایمان نداشته باشید.»
پاسخ اجمالی
برخی از منابع اهل سنت در حادثه صلح حدیبیه این مطلب را گزارش کرده اند که عمر آنگاه که احساس کرد فرموده های پیامبر (ص) به وقوع نپیوسته، گفته است: "والله ما شککت منذ أسلمت إلا یومئذ، به خدا قسم از زمانی که مسلمان شدم در نبوت پیامبر شک نکردم مگر در آن روز " و البته در برخی منابع دیگر مانند صحیح بخاری و مسلم این عبارت نیامده است اما گزارش همان متون نیز به گونه ای است که موجب گشته تا برخی به نقد حرکت عمر بپردازند و مدعی شوند که شواهدی از همین گزارش بر تأیید منابعی که این عبارت را نقل کرده اند وجود دارد، به عنوان مثال:
1. عمر با فرمایش پیامبر (ص) قانع نشد و با گفتار ابوبکر آرام گرفت در حالی که قرآن در باره پیامبرش می فرماید: "وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى" و خود آن حضرت در پاسخ فرمود: من فرستاده خداوندم و او را عصیان نمىکنم یا من پیامبر خدا هستم و خداوند هیچگاه مرا ضایع نخواهد کرد. اگر عمر از جواب پیامبر قانع گشت چرا دوباره به ابوبکر متوسل گشت؟!
2. گرچه در نقل مسلم عبارت: "أَلَسْتَ نَبِیَّ اللَّهِ حَقًّا" نیامده اما معنای این عبارت در نقل بخاری چیست؟! آیا از این عبارت شک در نبوت پیامبر (ص) استفاده نمی شود؟!
3. آیا از این که عمر بعد از پاسخ پیامبر (ص) که فرمود: "إنی رسول الله و لست أعصیه و هو ناصری"، به آن حضرت گفته است: "أو لیس کنت تحدثنا أنا سنأتی البیت فنطوف به"، توبیخ ایشان نسبت به پیامبر (ص) استفاده نمی شود؟!
4. این سخنان در شرایطی بیان شد که پیامبر شدیدا نیاز به حمایت مسلمین داشت آیا این نوع موضع گیری تقویت دلیل و حجت سهیل بن عمرو و فتح ابواب شک در نبوت حضرت نبود؟!
5. در نقل صحیح مسلم این عبارت آمده است: "فَانْطَلَقَ عُمَرُ فَلَمْ یَصْبِرْ مُتَغَیِّظًا". واژه غیظ به معنای خشمناک شدن و تغیظ به معنای اظهار آن است که گاهی همراه با صوتی است که شنیده می شود. آیا از این جملات که عمر از فرمایش پیامبر قانع نگشت و صبر و تحمل ننمود و با حالت عصبانیت و خشم به سراغ ابوبکر رفت می توان همان مفهومی را برداشت کرد که سائل و مستشکل ما برداشت کرده است؟!
حال با این نکات بیان شده آیا می توان این حادثه را با کار حضرت علی (ع) مقایسه کرد و گفت اگر به عمر این نسبت را دهیم باید کار علی (ع) را نیز در برابر رسول خدا نافرمانی تلقی نماییم در حالی که قرائن و شواهدی از نافرمانی علی (ع) در گزارشات تاریخی به چشم نمی خورد. آیا از این که حضرت علی (ع) فرمود من در رسالت تو شکی ندارم و به خود این اجازه را نمی دهم که نام رسول الله را پاک کنم، می توان نافرمانی و بی احترامی به ساحت مقدس پیامبر (ص) را برداشت کرد؟!، البته این در صورتی است که اصل وقوع این حادثه را بپذیریم. آیا اگر حضرت علی (ع) به این کار اقدام می کرد، گفته نمی شد که گیریم که پیامبر(ص) به او فرمود به من بی حرمتی کن اما آیا این مجوزی برای علی (ع) بود؟! آیا او نمی دانست که نباید بی حرمتی کند؟!
در حقیقت امتناع علی (ع) از پاک کردن نام پیامبر (ص) ردی بوده است بر نماینده مشرکین که خواستار این امر بود و کسی که در این امر دقت کند می فهمد که آن حضرت جایگاه پیامبر (ص) را عزیز شمرد و برای اسم او قداست قائل شد و اصلا در مقام اعتراض نبوده است و شاهد ما آن است که نسبت به اصل عمل اعتراضی نداشته است.
اما نسبت به ازدواج عمر با ام کلثوم باید گفت که در باره اصل این اتفاق اختلاف است و عده ای آن را انکار کرده اند و بر فرض وقوع چنین ازدواجی این ازدواج از روی رضایت و خوشبختی نبوده است.
پاسخ تفصیلی
برخی از منابع اهل سنت در حادثه صلح حدیبیه این مطلب را گزارش کرده اند که عمر آنگاه که احساس کرد فرموده های پیامبر (ص) به وقوع نپیوسته، گفته است: "والله ما شککت منذ أسلمت إلا یومئذ، به خدا قسم از زمانی که مسلمان شدم در نبوت پیامبر شک نکردم مگر در آن روز ".
به عنوان نمونه فقط به گزارش سیوطی از این واقعه بسنده می کنیم: ... فقال عمر بن الخطاب : والله ما شککت منذ أسلمت إلا یومئذ فأتیت النبی صلى الله علیه وسلم فقلت : ألست نبی الله ؟ قال : بلى فقلت : ألسنا على الحق وعدونا على الباطل ؟ قال : بلى قلت : فلم نعطى الدنیة فی دیننا إذن ؟ قال : إنی رسول الله ولست أعصیه وهو ناصری قلت : أو لیس کنت تحدثنا أنا سنأتی البیت ونطوف به ؟ قال: بلى أفأخبرتک أنک تأتیه العام؟ قلت: لا قال: فإنک آتیه ومطوف به فأتیت أبا بکر فقلت یا أبا بکر: ألیس هذا نبی الله حقا؟ قال: بلى قلت: ألسنا على الحق وعدونا على الباطل؟ قال: بلى قلت: فلم نعطی الدنیة فی دیننا إذن ؟ قال: أیها الرجل إنه رسول الله ولیس یعصی ربه وهو ناصره فاستمسک بغرزه تفز حتى تموت فو الله إنه لعلى الحق. قلت: أو لیس کان یحدثنا إنا سنأتی البیت ونطوف به؟ قال: بلى أفأخبرک أنک تأتیه العام؟ قلت: لا قال: فإنک آتیه ومطوف به قال عمر: فعملت لذلک أعمالا فلما فرغ من قضیة الکتاب قال رسول الله صلى الله علیه وسلم لأصحابه: قوموا فانحروا ثم احلقوا... [1]
البته در برخی کتب دیگر این عبارت نیامده است اما گزارش همان متون نیز به گونه ای است که موجب گشته تا برخی به نقد حرکت عمر بپردازند و مدعی شوند که شواهدی از همین گزارش بر تأیید منابعی که این عبارت را نقل کرده اند وجود دارد.
بر این اساس، گزارش صحیح بخاری و مسلم را انتخاب کرده و آندو را در معرض تحلیل خواننده محترم قرار می دهیم:
در صحیح بخاری،ج 9، ص 256 آمده است:
فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَأَتَیْتُ نَبِیَّ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقُلْتُ أَلَسْتَ نَبِیَّ اللَّهِ حَقًّا قَالَ بَلَى قُلْتُ أَلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ وَعَدُوُّنَا عَلَى الْبَاطِلِ قَالَ بَلَى قُلْتُ فَلِمَ نُعْطِی الدَّنِیَّةَ فِی دِینِنَا إِذًا قَالَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ وَلَسْتُ أَعْصِیهِ وَهُوَ نَاصِرِی قُلْتُ أَوَلَیْسَ کُنْتَ تُحَدِّثُنَا أَنَّا سَنَأْتِی الْبَیْتَ فَنَطُوفُ بِهِ قَالَ بَلَى فَأَخْبَرْتُکَ أَنَّا نَأْتِیهِ الْعَامَ قَالَ قُلْتُ لَا قَالَ فَإِنَّکَ آتِیهِ وَمُطَّوِّفٌ بِهِ قَالَ فَأَتَیْتُ أَبَا بَکْرٍ فَقُلْتُ یَا أَبَا بَکْرٍ أَلَیْسَ هَذَا نَبِیَّ اللَّهِ حَقًّا قَالَ بَلَى قُلْتُ أَلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ وَعَدُوُّنَا عَلَى الْبَاطِلِ قَالَ بَلَى قُلْتُ فَلِمَ نُعْطِی الدَّنِیَّةَ فِی دِینِنَا إِذًا قَالَ أَیُّهَا الرَّجُلُ إِنَّهُ لَرَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَلَیْسَ یَعْصِی رَبَّهُ وَهُوَ نَاصِرُهُ فَاسْتَمْسِکْ بِغَرْزِهِ فَوَاللَّهِ إِنَّهُ عَلَى الْحَقِّ قُلْتُ أَلَیْسَ کَانَ یُحَدِّثُنَا أَنَّا سَنَأْتِی الْبَیْتَ وَنَطُوفُ بِهِ قَالَ بَلَى أَفَأَخْبَرَکَ أَنَّکَ تَأْتِیهِ الْعَامَ قُلْتُ لَا قَالَ فَإِنَّکَ آتِیهِ وَمُطَّوِّفٌ بِهِ...؛ عمر بن خطاب گفت: به نزد پیامبر خدا- درود خدا بر وى- شدم و پرسیدم اى پیامبر خدا! آیا تو پیامبر راستین خدا نیستى؟ پاسخ داد آرى پرسیدم مگر نه ما در راه درستى هستیم و دشمن ما در راه نادرستى؟ پاسخ داد آرى. پرسیدم پس چرا ما با همه پیروى از کیش خود زبونى را بر خویش هموار کنیم؟ پاسخ داد: به راستى من پیک خداوند هستم و از فرمان او سر نمىپیچم و او یاور من است گفتم مگر تو به ما نگفتى که ما به خانه خدا خواهیم رفت و در پیرامون آن خواهیم چرخید؟ پاسخ داد آرى ولى آیا گفته بودم که همین امسال خواهیم رفت؟ گفتم نه گفت پس به راستى که در آینده تو به سوى آن رهسپار شده و پیرامون آن خواهى چرخید. گفت که: سپس به نزد بوبکر- خدا از وى خشنود باد- شدم و گفتم : ابوبکر! مگر این مرد پیامبر راستین خدا نیست؟ گفت آرى گفتم مگر نه ما در راه راست هستیم و دشمن ما در راه نادرستى؟ گفت آرى گفتم پس چرا ما با همه پیروى از کیش خود زبونى را بر خویش هموار کنیم؟ گفت: هان اى مرد! البته وى بر انگیخته خدا است و از فرمان پروردگارش هرگز سر نمىپیچد و او نیز یاور وى است تو هم چنگ در دامن وى زن که به خدا سوگند او در راه راست است گفتم مگر به ما نمىگفت که به زودى براى دیدار و گردش در پیرامون خانه خدا مىرویم؟ گفت آرى ولى آیا تو را آگاهى داده بود که همین امسال مىروى؟ گفتم نه گفت پس به راستى که در آینده براى دیدار و گردش در پیرامون آن خواهى رفت .
در صحیح مسلم، ج 9، ص 259 بیان شده است:
فجَاءَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَأَتَى رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَلَسْنَا عَلَى حَقٍّ وَهُمْ عَلَى بَاطِلٍ قَالَ بَلَى قَالَ أَلَیْسَ قَتْلَانَا فِی الْجَنَّةِ وَقَتْلَاهُمْ فِی النَّارِ قَالَ بَلَى قَالَ فَفِیمَ نُعْطِی الدَّنِیَّةَ فِی دِینِنَا وَنَرْجِعُ وَلَمَّا یَحْکُمِ اللَّهُ بَیْنَنَا وَبَیْنَهُمْ فَقَالَ یَا ابْنَ الْخَطَّابِ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ وَلَنْ یُضَیِّعَنِی اللَّهُ أَبَدًا قَالَ فَانْطَلَقَ عُمَرُ فَلَمْ یَصْبِرْ مُتَغَیِّظًا فَأَتَى أَبَا بَکْرٍ فَقَالَ یَا أَبَا بَکْرٍ أَلَسْنَا عَلَى حَقٍّ وَهُمْ عَلَى بَاطِلٍ قَالَ بَلَى قَالَ أَلَیْسَ قَتْلَانَا فِی الْجَنَّةِ وَقَتْلَاهُمْ فِی النَّارِ قَالَ بَلَى قَالَ فَعَلَامَ نُعْطِی الدَّنِیَّةَ فِی دِینِنَا وَنَرْجِعُ وَلَمَّا یَحْکُمِ اللَّهُ بَیْنَنَا وَبَیْنَهُمْ فَقَالَ یَا ابْنَ الْخَطَّابِ إِنَّهُ رَسُولُ اللَّهِ وَلَنْ یُضَیِّعَهُ اللَّهُ أَبَدًا قَالَ فَنَزَلَ الْقُرْآنُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِالْفَتْحِ فَأَرْسَلَ إِلَى عُمَرَ فَأَقْرَأَهُ إِیَّاهُ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْ فَتْحٌ هُوَ قَالَ نَعَمْ فَطَابَتْ نَفْسُهُ وَرَجَعَ... [2] .
اما شواهد و قرائنی که با تحلیل این عبارات، از سوی برخی از محققین ارائه شده، از قرار زیر است:
1. عمر با فرمایش پیامبر (ص) قانع نشد و با گفتار ابوبکر آرام گرفت در حالی که قرآن در باره پیامبرش می فرماید: "وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى [3] " و خود آن حضرت در پاسخ فرمود: من فرستاده خداوندم و او را عصیان نمىکنم یا من پیامبر خدا هستم و خداوند هیچگاه مرا ضایع نخواهد کرد. اگر عمر از جواب پیامبر قانع گشت چرا دوباره به ابوبکر متوسل گشت؟! [4]
2. گرچه در نقل مسلم عبارت: "أَلَسْتَ نَبِیَّ اللَّهِ حَقًّا [5] " نیامده اما معنای این عبارت در نقل بخاری چیست؟! آیا از این عبارت شک در نبوت پیامبر (ص) استفاده نمی شود؟!
3. آیا از این که عمر بعد از پاسخ پیامبر (ص) که فرمود: "إنی رسول الله و لست أعصیه و هو ناصری" [6] ، به آن حضرت گفته است: "أو لیس کنت تحدثنا أنا سنأتی البیت فنطوف به" [7] ، توبیخ ایشان نسبت به پیامبر (ص) استفاده نمی شود؟! [8]
4. این سخنان در شرایطی بیان شد که پیامبر شدیدا نیاز به حمایت مسلمین داشت آیا این نوع موضع گیری تقویت دلیل و حجت سهیل بن عمرو و فتح ابواب شک در نبوت حضرت نبود؟! [9]
5. در نقل صحیح مسلم این عبارت آمده است: "فَانْطَلَقَ عُمَرُ فَلَمْ یَصْبِرْ مُتَغَیِّظًا". واژه غیظ به معنای خشمناک شدن و تغیظ به معنای اظهار آن است که گاهی همراه با صوتی است که شنیده می شود. [10] آیا از این جملات که عمر از فرمایش پیامبر قانع نگشت و صبر و تحمل ننمود و با حالت عصبانیت و خشم به سراغ ابوبکر رفت می توان همان مفهومی را برداشت کرد که سائل و مستشکل ما برداشت کرده است؟!
حال با این نکات بیان شده آیا می توان این حادثه را با کار حضرت علی (ع) مقایسه کرد و گفت اگر به عمر این نسبت را دهیم باید کار علی (ع) را نیز در برابر رسول خدا نافرمانی تلقی نماییم در حالی که قرائن و شواهدی از نافرمانی علی (ع) در گزارشات تاریخی به چشم نمی خورد. آیا از این که حضرت علی (ع) فرمود من در رسالت تو شکی ندارم و به خود این اجازه را نمی دهم که نام رسول الله را پاک کنم، می توان نافرمانی و بی احترامی به ساحت مقدس پیامبر (ص) را برداشت کرد؟!، البته این در صورتی است که اصل وقوع این حادثه را بپذیریم. به هر حال آنچه در صحیح مسلم ج 9، ص257 در باره این کار حضرت علی (ع) گزارش شده این است: "لَمَّا أُحْصِرَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عِنْدَ الْبَیْتِ صَالَحَهُ أَهْلُ مَکَّةَ عَلَى أَنْ یَدْخُلَهَا فَیُقِیمَ بِهَا ثَلَاثًا وَلَا یَدْخُلَهَا إِلَّا بِجُلُبَّانِ السِّلَاحِ السَّیْفِ... قَالَ لِعَلِیٍّ اکْتُبْ الشَّرْطَ بَیْنَنَا بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ هَذَا مَا قَاضَى عَلَیْهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ فَقَالَ لَهُ الْمُشْرِکُونَ لَوْ نَعْلَمُ أَنَّکَ رَسُولُ اللَّهِ تَابَعْنَاکَ وَلَکِنْ اکْتُبْ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ فَأَمَرَ عَلِیًّا أَنْ یَمْحَاهَا فَقَالَ عَلِیٌّ لَا وَاللَّهِ لَا أَمْحَاهَا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَرِنِی مَکَانَهَا فَأَرَاهُ مَکَانَهَا فَمَحَاهَا وَکَتَبَ ابْنُ عَبْدِ اللَّهِ ..."[11]
این عبارت "لَا وَاللَّهِ لَا أَمْحَاهَا" به گونه های دیگر نیز روایت شده است:
1. ... فقال النّبی صلّى اللّه علیه و سلم لعلیّ: امحه فقال: ما انا بالّذی أمحاه فمحاه النّبی صلّى اللّه علیه و سلم بیده... [12] .
2. ... فأمر رسول اللّه صلّى اللّه علیه و سلم بمحو فقلت: لا أستطیع فقال: أرنیه، فأریته فمحاه بیده . [13] آیا این عبارت که من توان حذف رسول الله را ندارم، به چیزی غیر از احترام به پیامبر، قابل تحلیل است. [14]
آیا اگر حضرت علی (ع) به این کار اقدام می کرد، گفته نمی شد که گیریم که پیامبر(ص) به او فرمود به من بی حرمتی کن اما آیا این مجوزی برای علی (ع) بود؟! آیا او نمی دانست که نباید بی حرمتی کند؟! در حقیقت امتناع علی (ع) از پاک کردن نام پیامبر (ص) ردی بوده است بر نماینده مشرکین که خواستار این امر بود و کسی که در این امر دقت کند می فهمد که آن حضرت جایگاه پیامبر (ص) را عزیز شمرد و برای اسم او قداست قائل شد و اصلا در مقام اعتراض نبوده است و شاهد ما آن است که نسبت به اصل عمل اعتراضی نداشته است.
اما نسبت به ازدواج عمر با ام کلثوم باید گفت: در باره اصل این اتفاق اختلاف است و عده ای آن را انکار کرده اند و بر فرض وقوع چنین ازدواجی این ازدواج از روی رضایت و خوشبختی نبوده است؛ برای آگاهی بیشتر، نک: نمایه شماره 446 (سایت: 476) و نمایه: ازدواج خلیفه دوم با ام کلثوم، سؤال 2628 (سایت: 2752) .
در باره در اکثریت بودن اهل سنت باید گفت که از منظر قرآن اکثریت هیچگاه ملاک حقانیت نیست و گاهی نیزهمین اکثریت مورد سرزنش و مذمت قرار گرفته اند [15] ، آیا در اقلیت بودن اصحاب بدر که تنها 313 نفر بودند، دلیل حقانیت کسانی بوده است که در مقابل اسلام صف کشیده بودند؟!، علاوه در طول تاریخ، حکومت و امکانات تبلیغی در اختیار غیر شیعیان بوده است، آنانی که برای از بین بردن پیروان مکتب اهل بیت از هیچ تلاشی مضایقه نداشتند. از این رو جای هیچگونه تعجبی نیست که مکتب اهل بیت در اقلیت باشد و برای دیگران واقعیت مکتب اهل بیت نمایان نگردد. در عین حال ممکن است گفته شود شیعه در اقلیت نیست زیرا اگر چهار مذهب اهل سنت را مستقلا لحاظ کنیم پیروان هر یک از این مذاهب، از پیروان مکتب اهل بیت افزون نیست.
[1] الدر المنثور، ج 9 ، ص 225 و همچنین نک: تفسیر الطبری ، ج 22، ص 246؛ تفسیر البغوی، ج 7، ص 318؛ تفسیر الخازن، 5، ص 448؛ مصنف عبد الرزاق، ج 5، ص 339؛ المعجم الکبیر للطبرانی، ج 14،ص 398؛ دلائل النبوة للبیهقی، ج 4، ص 159، صحیح ابن حبان، ج 20، ص 267؛ الاوسط لابن المنذر، ج 10، ص 225؛ الناسخ و المنسوخ للنحاس، ج 2، ص 124؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 53؛ زاد المعاد، ج 3 ، ص 257؛ مختصر سیرة الرسول (ص)، ج 1، ص 272؛ تاریخ دمشق، ج 57،ص 229، عمربن الخطاب، ج 1،ص 71، مختصر تاریخ دمشق، ج 7،ص 244؛ تاریخ الاسلام للذهبی، ج 1،ص 264؛ نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج 4،ص 471.
[2] گزارش این واقعه به این دو کتاب منحصر نمی شود و برای دستیابی به منابع بیشتر می توان به کتاب دلائل الصدق لنهج الحق، ج5، ص 215 ، محمد حسن، مظفر نجفى، تعداد جلد: 6، ناشر: موسسه آل البیت، مکان چاپ: قم، سال چاپ: 1422 ه ق، نوبت چاپ: اول ؛ صحیح بخاری، ج 10، ص 450؛ تفسیر الطبری ،ج 22، ص201؛ ابن کثیر،ج 7،ص 354؛ تاریخ الطبری، ج 2، ص122 حوادث سنة 6 ه؛ السیرة النبویّة- لابن هشام-ج 4، ص284؛ الطبقات الکبرى- لابن سعد- ج2، ص78؛ شرح نهج البلاغة- لابن أبی الحدید- ج 12، ص5؛ البدایة و النهایة ج4، ص136 حوادث سنة 6 ه؛ السیرة النبویّة- لابن کثیر-ج 3، ص320؛ السیرة الحلبیة، ج 2، ص706 و نرم افزار المکتبة الشاملة، مراجعه کرد.
[3] نجم، 3و 4.
[4] سید ابن طاووس، الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، ج2، ص: 442، ناشر: خیام، مکان چاپ: قم، سال چاپ: 1400 ق، چاپ اول.
[5] آیا تو پیامبر بر حق خدا نیستى؟!
[6] من فرستاده خداوندم و او را عصیان نمىکنم و خدا یاور من است.
[7] آیا تو به ما نمىگفتى که به زودى به زیارت کعبه خواهیم رفت؟
[8] نک: علامه حلى، نهج الحق و کشف الصدق، ص: 337، ناشر: دار الکتاب اللبنانی، مکان چاپ: بیروت، سال چاپ: 1982 م، نوبت چاپ: اول؛ کهنسال، على رضا، ترجمه نهج الحق و کشف الصدق، ص: 348، ناشر: عاشورا، مکان چاپ: مشهد، سال چاپ: 1379 ش، نوبت چاپ: اول. سید ابن طاووس، الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، ج2، ص: 442.
[9] من طریف ذلک إقدامه على نبیهم بهذه المواقفة فی مثل تلک الحال من الصلح و شدة الحاجة إلى عون المسلمین لنبیهم بالقول و الفعل أ و کان ذلک الموقف موقف تعنیف و تخجیل و فتح لأبواب الشک فی النبوة و تقویة حجة سهیل بن عمرو و الکفار... . سید ابن طاووس، الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، ج2، ص: 442.
[10] الغَیْظُ: أشدّ غضب، و هو الحرارة التی یجدها الإنسان من فوران دم قلبه، ... و التَّغَیُّظُ: هو إظهار الغیظ، و قد یکون ذلک مع صوت مسموع کما قال: سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً [الفرقان، 12]. نک: المفردات فی غریب القرآن، ص: 620؛ فرهنگ ابجدى عربى - فارسى، متن، ص: 100.
[11] هنگامى که پیغمبر اکرم (ص) کنار بیت محصور شد، مردم مکه با او چنین قرار داد بستند: در هنگام ورود به مکه بیش از سه روز در آنجا توقف ننماید؛ و با شمشیرهاى آخته وارد مکه نشود؛ و کسى را از مردم مکه با خود به بیرون از مکه نبرد؛ و از کسانى که همراه اویند اگر بخواهند در مکه اقامت کنند، از اقامت او ممانعت ننماید. رسول خدا (ص) خطاب به على (ع)، فرمود: شرایط ایشان را بنویس. حضرت مرقوم داشت: «بسم الله الرحمن الرحیم آنچه در این صلحنامه آمده است، قراردادى است که محمد رسول خدا (ص) با مردم مکه انعقاد فرموده است مشرکان مکه اعتراض کرده و به رسول خدا گفتند که هرگاه ما یقین مىکردیم که تو رسول خدائى، با تو بیعت مىکردیم و اگر بخواهى به تقاضاى تو ترتیب اثر بدهیم، باید چنین توقیع فرمائى: آنچه در این صلحنامه آمده است، قراردادى است که محمد بن عبد الله با مردم مکه منعقد مىکند. رسول خدا (ص) به على (ع) فرمود: جمله «رسول الله» را پاک کن! على (ع) عرض کرد: به خدا سوگند! هرگز این جمله را محو نخواهم کرد. رسول خدا (ص) فرمود: محلى که آن جمله توقیع شده به من نشان بده! على (ع) محل آن جمله را نشان داد. رسول خدا (ص) با دست مبارک خود آن جمله را پاک کرد ». همجنین نک: «صحیح بخارى»، باب جزیه و موادعه با جنگجویان.
[12] رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به على علیه السّلام، فرمود: جملهاى را که نوشتهاى پاک کن! حضرت على علیه السّلام عرض کرد: من نمىتوانم این جمله را (که سراپاى وجودم شیفته و فریفته آن مىباشد) پاک کنم. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله خود آن جمله را پاک کرد. نک: صحیح بخارى، کتاب صلح؛ الحافظ أبو الحسن مسلم بن الحجاج القشیری النیسابوری فی «صحیحه» ج 5 ص 173 ط محمد على الصبیح.
[13] حضرت رسول امر به محو کرد و من گفتم که قادر بر این کار نیستم و... نک: ابن الأثیر فی «الکامل» (ج 3 ص 162 ط المنیریة بمصر) و همچنین نک: شوشترى ، قاضى نور الله، احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج8، ص: 638، تعداد جلد: 32، ناشر: مکتبه آیت الله المرعشى، مکان چاپ: قم، سال چاپ: 1409 ه ق، نوبت چاپ: اول؛ و همان، ج23، ص: 461؛ فیروز آبادى، سید مرتضى، فضائل الخمسة من الصحاح الستة، ج2، ص: 334-337 ناشر: اسلامیه، مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1392 ق، نوبت چاپ: دوم.
[14] این در حالی است که در اطاعت پذیری حضرت علی (ع) نسبت به پیامبر (ص) کسی شک ندارد به عنوان نمونه تنها به دو روایت بسنده می شود:
1. نزل النبیّ صلّى اللّه علیه و سلم الجحفة فی غزوة الحدیبیة فلم یجد بها ماء فبعث سعد بن مالک فرجع بالروایا و اعتذر فبعث النبیّ صلّى اللّه علیه و سلم علیا فلم یرجع حتى ملأها . أحمد بن على العسقلانی المعروف بابن حجر فی «الاصابة» (ج 3 ص 194 ط مصر)؛ الشیخ سلیمان البلخی القندوزى المتوفى سنة 1293 فی «ینابیع المودة» (ص 123 ط اسلامبول). 2. فی قصة حاطب بن أبى بلتعة: و نزل جبریل فأخبر النبیّ صلّى اللّه علیه و سلم بما فعل فبعث رسول اللّه صلّى اللّه علیه و سلم علیا، و عمارا، و الزبیر، و طلحة، و المقداد بن أسود، و أبا مرثد فرسا فقال لهم: انطلقوا حتى تأتوا روضة خاخ فان بها ظعینة معها کتاب من حاطب ابن أبى بلتعة الى المشرکین فخذوا منها و خلوا سبیلها و ان لم تدفعه إلیکم فاضربوا عنقها قال: فخرجوا حتى أدرکوها فی ذلک المکان الذی قال رسول اللّه صلّى اللّه علیه و سلم فقالوا لها: این الکتاب فحلفت باللّه ما معها کتاب فبحثوها و فتشوا متاعها فلم یجدوا معها کتابا فهموا بالرجوع فقال على رضی اللّه عنه: و اللّه ما کذبنا و لا کذب رسول اللّه صلّى اللّه علیه و سلم و سل سیفه فقال: أخرجى الکتاب و الا لأجردنک و لأضربن عنقک فلما رأت الجد أخرجته من ذؤابتها و کانت قد حبسته فی شعرها فخلوا سبیلها و لم یتعرضوا لها و لا لما معها الحدیث . نک: الحافظ أبو محمد حسین بن مسعود الفراء البغوی الشافعی المتوفى سنة 516 فی «تفسیره معالم التنزیل» (ج 7 ص 62 ط القاهرة)؛ الحافظ ابن کثیر الدمشقی المتوفى سنة 774 فی «البدایة و النهایة» (ج 4 ص 283 ط مصر) ؛ جلال الدین الدشتکی المتوفى سنة 1000 فی «روضة الأحباب» (ص 431)؛ الشیخ أبو عبد اللّه محمد بن أبى بکر الزرعى الحنبلی فی «الطرق الحکمیة فی السیاسة الشرعیة» (ص 9 ط المطبعة السنة المحمدیة بمصر)؛ احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج8، ص 640- 641 .
[15] مائده، 103. برای آگاهی از دیدگاه اسلام در باره دموکراسی و نظر اکثریت، نک: نمایه: اسلام و مردم سالاری، سؤال 292 (سایت: 1629) .