0

یوسفِ در چاه / علیرضا قزوه

 
salamat595
salamat595
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 19536
محل سکونت : مازندران

یوسفِ در چاه / علیرضا قزوه

   

   سرم را می زنم از بی کسی گاهی به درگاهی  / نه با خود زاد راهی بردم از دنیا ، نه همراهی


  اگر زاد رهی دارم همین اندوه و فریاد ست  / نه بر مژگان من اشکی نه بر لب های من آهی

شعر زیبایی از علیرضا قزوه درباره امام زمان عج

 

 

سرم را می زنم از بی کسی گاهی به درگاهی

نه با خود زاد راهی بردم از دنیا ، نه همــــراهی


اگر زاد رهی دارم همین انـــــــــدوه و فریاد ست

"نه بر مژگان من اشکی نه بر لب های من آهی"1


غـروبی را تـداعی می کنم با شوق دیدارش

تماشا می کنم عطر تنش را هر سحرگاهی


دلم یک بار بویش را زیارت کرد... این یعنی -

نمی خواهد گدایی را براند از درش شاهی


نمی خواهم که برگردد ورق ، ابلیـس برگــــــــردد

دعای دست می گویی، چرا چیزی نمی خواهی؟


از این سرگشتگی سمت تو پارو می زنم مولا!

از این گم بودگی سوی تو پیدا می کنم راهی


به طبع طوطیان هنـد عادت کرده ام، هندو -

همه شب رام را می گفت و من الله اللهی


هلال نیمه ی شعبان رسید و داغ دل نو شد

دعای آل یاسین خوانده ام با شعر کــوتاهی


اگر عصری ست یا صبحی تو آن عصری تو آن صبحی

اگر مهری ست یا ماهی تـــــو آن مهری تو آن ماهی


دل مصر و یمن خــــون شد ز مکر نابرادر ها

یقین دارم که تو آن  یوسفِ افتاده در چاهی

 

علیرضا قزوه

-------------------
1- رهی معیری

سه شنبه 17 مرداد 1396  8:16 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها