اول مهرماه سال 1281،روز میلاد فاطمه ی اطهر،خانه ی آقا مصطفی شور دیگری داشت، فضا از وجود نوزادی عطرآمیز بود، نوزادی که آقا مصطفی نامش را روح الله گذاشت و 76 سال بعد با لقب امام خمینی شهرت جهانی یافت.روح الله نام خانوادگی اش مصطفوی بود،اما در حجره های طلبگی اراک و قم همدرس ها یکدیگر را با نام شهرشان صدا می زدند به همین دلیل خمینی شد و پای اکثر دست نوشته هایش نوشت:"روح الله موسوی خمینی"
***
روح الله 17 سال داشت که برای گشت و گذار به بیرون از شهر رفت.در راه میهمان سفره ی چوپانی شد که جز نان خشک و ماست چیز دیگری نداشت.چوپان خود را معرفی کرد.او هم سن روح الله بود. و می گفت:وقتی پدرم مرد مجبور شدم گوسفند بچرانم، اگر گرگ گوسفندی را می خورد خان آنقدر شلاقم می زد که اعتراف کنم گوسفند را خورده ام کلبه کوچکمان را به جای بدهی به خان دادم.من و تو هم سنیم اما تو عالمی، خوش قد و بالا و خوب خورده ای، خوب خوانده ی و من پیر شده ام.این آشنایی و درد چوپان جوان غوغایی در روح الله برپا کرد، انقلاب نطفه بست، اما در عمق روح الله.
***
هجده دی ماه 1299 روح الله جوان برای اولین بار منبر رفت، سخنرانی اش گل کرد و احسنت گویی ها آغاز شد، روح الله از منبر که پایین آمد در خود احساس سرور می کرد، از این حال شرمنده بود به همین دلیل چهار سال خود را جریمه کرد و بر هیچ منبری نرفت .
***
امام به معنای واقعی کلمه عاشق همسرش بود، تا خانم سر سفره حاضر نمی شد، دست به غذا نمی برد.اگر خانم در کنارشان نبود ایشان به شدت دلتنگ می شد، همسر امام می گویند:همیشه به من می گفتند، جارو نکن.اگر می خواستم لب حوض لباس بچه را بشورم می گفتند:بلند شو، تو نباید بشوری.هیچ گونه سختگیری نمی کردند و من در رفت و آمد ها، پوشیدن ها و... آزاد بودم.فقط میگفتند:معصیت نکنید.همین.
***
همه دور سفره جمع بودند، باغبان خاک آورده بود،امام بشقابی از توی سفره برداشت، نصف غذای خودش را در بشقاب ریخت، از بچه ها هم خواست چند قاشق از غذای خود ببخشند.آن روز در خانه غذای اضافی وجود نداشت اما پیرمرد سیر سیر شد، امام عادت به بخشش داشت، گوشت غذایش را هم به گربه های حیاط می داد.
***
تشنه اش بود، یک ساعت دیگر پستش تمام می شد، به نگهبانی که برای استراحت پایین می رفت گفت:برام یکم آب میاری؟نگهبان خوابش می آمد، نیمه شب بود.جواب داد:پستت تموم شد برو بخور.نگهبان رفت اما بعد از چند دقیقه صدای پا آمد.امام خودشان با پارچ آب و بشقاب خرما آمده بودند پشت بام.می گفتند:آب را بدهید به برادری که تشنه بودند.
***
یک چراغ موشی کوچک شاهد نماز شب های امام بود.نمازی که از 15 سالگی دیگر ترک نشد، همسر امام می گویند:هیچوقت از نماز ایشان بیدار نشدم، چراغی روشن نمی کردند، یک ابر زیر شیر می گذاشتند که آب چکه نکند و از صدای آن کسی بدخواب نشود.
***
امام ورزش را دوست داشت؛ ولی رشته خاصی را ترجیح نمی داد؛می گویند به کشتی و ورزش باستانی،علاقه داشت؛ ولی ژیمناستیک، بیشتر از سایر ورزش ها، نظر ایشان را جلب می کرد، در کودکی دست وپایشان به خاطر پرش از ارتفاع و ورزش شکسته بود و تا روزهای آخر عمر هم پیاده رویی شان ترک نمی شد
***
آنقدر بوی عطر می آمد که حس می کردی وارد بهشت شده ای، اتاق امام همیشه معطر بود، ایشان روزی چند بار عطر استفاده می کردند، آنقدر به نظافت اهمیت می دادند که حتی زیرپوش و پیژامشان را هم اتو می کردند، سعیشان بر این بود رنگ لباس ها هماهنگ باشد.
***
توی نوفل لوشاتو غذا عموما نان و پنیر بود و تخم مرغ، یکبار دوستان گوسفندی ذبح کردند و گوشتش را به منزل امام فرستادند، اما امام لب به گوشت نزد، قانون فرانسه ذبح بیرون از کشتارگاه را منع می کرد و امام تخلف از قانون نمی کرد، حتی در نوفل لوشاتو.
***
امام پماد را بیرون کشید و روی پایش مالید،بعد یک دستمال کاغذی را چهار قسمت کرد، با یک قسمت چربی پایشان را پاک و بقیه دستمال را در پاکتی گذاشتند.امام می فرمود:اگر اینطور رفتار نکنیم پس همه ما جهنمی هستیم.
***
در آستانه ی نیمه ی خرداد 68 امام خود را آماده ملاقات عزیزی می کرد که تمام عمرش را برای جلب رضای او صرف کرده بود.مردم در مساجد و تکایا برای شفای رهبر خود دست به دعا شدند اما لحظه ی وصال نزدیک بود،سرانجام در شامگاه 13 خرداد امام درحالی که با طمانینه و آرامش شهادتین را تکرار می کرد به ملکوت اعلی پرواز کرد.