0

سردار شهید حاج محمود ستوده جانشین لشکر 33 المهدی

 
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

سردار شهید حاج محمود ستوده جانشین لشکر 33 المهدی

سردار شهید حاج محمود ستوده جانشین لشکر 33 المهدی اولین سردار استان فارس است که درجه اش را پس از شهادت از مقام معظم رهبری دریافت کرده است.

~آشنایی با شهید

 

شهريور ماه 1335 ه ش در روستای خیرآباد شهرستان فسا در خانواده اي مذهبي، متدين و عاشق اهل بيت، چشم به جهان گشود. پس از گذراندن دوره ابتدايي در روستا، راهي شهرستان فسا شد و در هنرستانهاي اين شهر تحصيلات متوسطه خود را به پايان رساند.


وضعيت مالي خانواده به دليل فقر اقتصادي منطقه و تنگناهايي كه از جانب عوامل رژيم ستمشاهي براي مردم مستضعف آن ديار روا داشته بودند، باعث شد كه او از سنين نوجواني به منظور كمك به امر معاش خانواده، در كنار تحصيل به همراه پدرش به كار كشاورزي و دامداري بپردازد. او براي والدينش احترام خاصي قايل بود و از محبت به آنها دريغ نمي ورزيد و سعي مي كرد حقوق آنها را به بهترين شكل رعايت كند.


قبل از پيروزي انقلاب اسلامي در جريان تظاهرات مردمي در روستاي محل سكونتش «خيرآباد» (از توابع شهرستان فسا) دستگير و مورد ضرب و شتم عوامل رژيم منفور پهلوي قرار گرفت. او علاوه بر فعاليت گسترده سياسي، به طور جدي در جريانات سياسي شهر نيز نقش موثري داشت و در سازماندهي مردم منطقه و جذب آنها (با توجه به اعتماد مردم نسبت به او) بسيار كوشا بود.

با پيروزي انقلاب اسلامي به منظور حفظ دست آوردهاي انقلاب اسلامي به عضويت هسته هاي اوليه كميته انقلاب اسلامي در آمد. پس از مدتي به سازمان جوانمردان (كه توسط ژاندارمري و به منظور مقابله با توطعه اشرار ايجاد شده بود) پيوست و در فعال نمودن اين تشكيلات نقش بسيار مفيد و ارزنده اي را ايفاد نمود. پس از آن با عضويت در سپاه به خيل عظيم پاسداران توحيد پيوست.
به گفته مسئولين مافوق او در اين نهاد مقدس؛ بينش عميق فكري، استعداد مناسب نظامي، سرعت عمل و اخلاق حسنه شهيد ستوده، از وي شخصيتي قوي و موثر ساخت و جوهره وجودي اش را شكوفا كرد

.

**********

او از جمله پاسداران مخلص و عاشقي بود كه در خدمت نظام و امام عزيز(ره) در طول مدت حضورش در سپاه به عنوان خدمتگزاري صادق و پرتلاش، سربازي شجاع و وفادار، لحظه اي درنگ نكرد و با تمام وجودش در راه تحقق آرمانهاي متعالي انقلاب اسلامي تلاش نمود همواره در ماموريتهاي حساس و مخاطره آميز از هرگونه جانفشاني دريغ نداشت.


ايشان از اوايل درگيري در كردستان، جزو اولين گروههايي بود كه همراه تعدادي ديگر از برادران به آن ديار رفت و چون كوهي استوار، در مقابل گروهكهاي وابسته مزدور ايستاد و دليرانه به دفاع از حريم اسلام و قرآن پرداخت.


با شروع جنگ تحميلي و اعزام نيرو به جبهه نبرد، نداي رهبر و مرداش را لبيك گفت و پس از طي دوره فشرده آموزش نظامي در «شيراز»، به عنوان اولين گروه اعزامي از« فسا»، راهي منطقه جنوب شد.


هنگامي كه اين گروه به اهواز رسيدند، هنوز خرمشهر سقوط نكرده بود و هر لحظه فشار دشمن براي اشغال اين شهر زيادتر مي شد. با توجه به نياز شديد جبهه به نيروي انساني، با خيانت بني صدر و دستهايي كه در كار بود، مدت چهارده روز آنها را در اهواز نگه داشتند و عملاً مانع پيوستن آنان به رزمندگان در خط مقدم جبهه شدند. در زماني كه آخرين مقاومتها در مقابل فشار شديد دشمن توسط نيروهاي مردمي و سپاه انجام مي گرفت و شهر در آستانه سقوط بود و آبادان در محاصره قرار داشت، گردان به سرپرستي شهيد «ستوده» از طريق بندر ماهشهر به وسيله يك فروند دوبه به سمت «آبادان» عزيمت كرد.


در مسير راه به واسطه جدا شدن يدك از يدك كش، مدت سه شبانه روز در آبهاي خليج فارس بدون آذوقه كافي سرگردان بودند، اما توكل، سعه صدر، تدبير و توصيه به حق و صبر اين فرمانده دلاور و استقامت رزمندگان همراهش، باعث شد كه لطف خدا شامل حال آنان گردد و از مهلكه نجات يابند. پس از آن خود را به ايستگاه هفت آبادان رساندند و در آنجا با پيوستن به رزمندگان مدافع شهر، مقابله همه جانبه با متجاوزين بعثي را ادامه دادند.


پس از شكستن محاصر ه آبادان ايشان بنا به ضرورت، راهي جبهه «كرخه نور »شد و در كنار ديگر همرزمان به مصاف با دشمن بعثي پرداخت. در اين منطقه، خطر حمله دشمن به مواضع خودي به حدي بود كه يكي از همرزمان شهيد نقل مي كند: تا زماني كه در منطقه كرخه نور بوديم هرگز نشد حتي يك شب شهيد ستوده بدون پوتين استراحت كند و هر لحظه آمادگي كامل براي هجوم به دشمن در او وجود داشت.


او سلحشورانه در عمليات و نبردهاي متعددي در جنوب از قبيل فتح المبين، بيت المقدس و رمضان شركت داشت و به دليل همين رشادتها و استعداد درخشان و خلوص، پس از عمليات رمضان به سمت جانشين فرمانده تيپ المهدي(عج) منصوب شد. از آن به بعد نيز همچون گذشته با وجود مشكلات زياد و گرفتاريهاي خانوادگي، جنگ را در راس امور خود قرار داد و با همين انگيزه هرگز جبهه را ترك نكرد.


در عمليات والفجر2، خيبر و بدر نيز نقش به سزايي داشت و با دلاوري تمام در عرصه هاي نبرد حماسه آفريد.

 

اين سردار عارف علاوه بر سلحشوري و جنگجويي، انساني وارسته و اهل تهجد بود. او داراي جاذبه و دافعه اي علي گونه بود و با اقتدار به امير مومنان حضرت علي(ع) كه در وصيتي به محمدابن حنفيه فرمودند: «به هنگام روبرو شدن با دشمن جمجمه ات را به خدا عاريه بده، دندانهايت را به هم بفشار، آخر صفوف دشمن را در نظر بگيرد و به قلب دشمن بتاز» هميشه در پيشاپيش رزمندگان، قلب دشمن را نشانه مي رفت.


به ديگران در پيشبرد كارها كمك مي كرد. او براي دوستان و همرزمانش راهنما و دلسوز بود و صميميت، دلسوزي، اخلاص و يكرنگي اش همگان را مجذوب خود مي ساخت.
به نماز اول وقت بسيار حساس و مقيد بود و براي شركت در نماز جماعت اهميت فراواني قايل بود. عشق و علاقه اش به ولايت فقيه او را در ولايت ذوب نموده بود. بارها مي گفت: تنها چيزي كه يك مسلمان را در جنگ نگه مي دارد، تعهد او به اسلام و اطاعت محض از ولي فقيه است. او در كار و ماموريت، عاشقانه انجام وظيفه مي كرد و عادتش اين بود كه در ماموريتهاي گروهي، هر كار به زمين مانده اي را انجام دهد.


عقيده اش اين بود كه مناعت طبع رزمندگان، آنها را از طرح مسائل و مشكلات خانوادگي باز مي دارد و اين وظيفه فرماندهان است كه مشكلات آنها را شناسايي و در رفع آن كوشا باشند.
شهيد ستوده معتقد بود، فرمانده بايد بر قلوب رزمندگان فرماندهي كند، چرا كه در صحنه خونين عمليات، رزمنده اي امر فرمانده اش را اطاعت مي كند كه از صميم قلب به او اعتقاد و علاقه داشته باشد.


به نظم و انضباط اهميت فراواني مي داد و اين خصلت نشات گرفته از عمق اعتقادات او بود. با عمل خود، ديگران را نيز به نظم و رعايت شئون اسلامي تشويق مي كرد.
برادري بسيار دلسوز بود و براي بچه هاي جبهه حالت پدري داشت و هميشه دوستانش را به حضور در ميادين نبرد و بهره وري از سفره گسترده الهي دعوت مي كرد. حق پدر و مادرش را به خوبي ادا مي كرد و از روي صفا و اخلاص به آنها احترام مي گذاشت.


 

در عمليات پيروزمندانه بدر در شرق «دجله»، نيروهاي لشكر 33 المهدي(عج) مواضع حساسي را در آن سوي آب تصرف كرده بودند و خود را براي هجوم آماده مي كردند. متجاوزين عراقي پاتك سنگيني را به فرماندهي سرلشكر عدنان خيرالله (كه با هليكوپتر شخصاً پاتك را هدايت مي كرد) آغاز كردند. برادران لشكر با مقاومت خود پاتك آنها را سركوب نمودند. حدود ساعت 1 بعدازظهر بود كه سردار رشيد اسلام حاج محمود ستوده پس از بازگشت از سركشي به خط مقدم، بر اثر برخورد مستقيم گلوله تانك به سنگر هدايت عمليات، مورد اصابت قرار گرفت و با پيكري خونين به خيل شهيدان دفاع مقدس پيوست و به وصال جانان دست يافت و عاشقانه به آرزوي ديرينه خود رسيد.
 

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

دوشنبه 27 دی 1395  12:31 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:سردار شهید حاج محمود ستوده جانشین لشکر 33 المهدی

آزادي قدس از صدا و سيما آمده بودند براي مصاحبه.حاج محمود مصاحبه نمي كرد اما وقتي حاج جعفر اسدي به ايشان دستور  داد، حاج محمود اطاعت امر كرد.

بعد از طرح چند سوال در آخر مصاحبه گزارشگر از حاج محمود سوال كرد:اگر جنگ تمام شود شما چه ميكنيد؟

حاج محمود گفت:اگر ما در جنگ پيروز شويم و عراق را از دست بعثيون آزاد كنيم به سمت هدف اصلي خود ميرويم،هدف ما آزادي قدس است و تا روزي كه زنده باشيم به دنبال  آزادي قدس شريف هستيم.

 

**********************

بعد از عملیات فتح المبین قرار شد برای عملیات بعدی ،بیت المقدس،یک گردان نیرو هم از فسا  اعزام شود .محمود ستوده شد فرمانده این گردان محمود قبلا هم با بچه های سپاه فسا داوطلبانه برای دفاع از ابادان به جنوب رفته بود.

گردان محمود در منطقه فکه وارد عمل شد و الحق که خودش درخشید.شاید همین ماموریت بود که باعث شد وقتی فرمانده تیپ المهدی (عج)دنبال کسی برای پست معاونت تیپ میگشت اکثر بچه ها محمود ستوده را معرفی کنند و بالا خره هم این مسئولیت را دادند به محمود .

 

 

***********************

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

دوشنبه 27 دی 1395  12:31 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:سردار شهید حاج محمود ستوده جانشین لشکر 33 المهدی


نحوه شهادت سردار شهید محمود ستوده از زبان همرزم شهید :

من وقتی به ذهنم مرور میکنم می بینم خاطره خیلی زیاد است اگر بخواهم از چهار شبانه روز محاصره شهید جاویدی در عملیات ولفجر 2 بگویم که گفته های من مبتنی از شنیده های بی سیم از ایشان است اما چیزی که برای خود من اتفاق افتاده در عملیات بدر بود عملیات بدر وقتی اغاز شد نیروهای لشکر المهدی قرار بود به وسیله هلیکوپتر ترابری شوند وادامه عملیات را به سمت ناصریه ادامه دهند وپیشروی کنند اما به دلیل فشار سنگین دشمن که در آن منطقه به وجود آورده بود عملا این کار میسر نشد ولشکر المهدی از طریق زمین وارد عمل شد جناح  سمت راست عملیات را به لشکر المهدی سپردند. ساعت 3 بعد از نصف شب خط راتحویل گرفتیم گردانهای کمیل و فجر همان شب رفتند و خط لشکر 17 علی ابن ابی طالب را تحویل گرفتند ودر آنجا ماندند.

با طلوع آفتاب ساعت 6 صبح تاکهای دشمن در جناح سمت راست شروع کردند به پاتک ودقیقا تا لب کانالی که نیروهای ما آنجا بودند پیشروی کردند.  2 ساعت طول کشید یعنی تا ساعت 8 نبرد سنگینی به وجود آمد یعنی تا خاکریزی که نیروهای المهدی در آن پدافند میکردند یک خاکریز بود . یک کانال نفر ویک کانال ضد تانک . درهمان مرحله اول دراثر شدت شلیک گلوله های تانک آن خاکریز صاف شد و خاکریز دفاعی وجود نداشت وهمه نیروها مجبور شدند وارد کانال نفر شوند ساعت 10 صبح بود که تانکهای عراق مجددا" حملات خود را آغاز کردند وتانکهای دشمن چسبیده به هم باتمام شدت می آمدند. 400 دستگاه تانک در یک محدوده بسیار کم قریب به سه کیلومتر می آمدند. آنقدر شلیک می کردند که تانکهایی که صبح آمده بودند و درکانال قرار گرفته بودند را نیز مورد هدف قرار می دادند وتانکهای خودشان رامنهدم می کردند. به هرحال آمدند جلو و جنگ با نارنجک شروع شد و عراقیها آن سوی کانال بودند و نیروهای مااین طرف کانال بودند . حداکثر فاصله مابا آنها 20 متربود وجنگ فقط با نارنجک بود و کسی نمی توانست بلند شود وبیاید با آرپی جی حمله کند.

از یک طرف هم خاکریزی نبود و پشتیبانی مشکل بود وآمبولانس نمی توانست بیاید ومجروح ها را تخلیه کند.مهمات در سنگرما زیاد بود اما باز هم نیاز به مهمات بود و این در زمان جنگ بسیار در روحیه رزمندگان موثر است . به لطف خدا این پاتک هم دفع شد اما واقعا شوخی نبود این نیرویی که دشمن وارد منطقه کرده بود تا جناح راست رابشکند وبه داخل نفوذ کند و دوگردان فجروکمیل لشکر المهدی که می خواستند آنجا مقاومت کنند واقعا خیلی سخت بود و در آنجا بود که شهید جلیل اسلامی به شهادت رسید .

ظهر بود وقرارگاه جلسه ای گذاشته بود . شهید حاج محمود ستوده رفتند برای شرکت در جلسه که اگردشمن مجددا حمله کرد تدابیر لازم اندیشیده شود که شب لودرها و بلدوزرها بیایند و خاکریز را ترمیم کنند تابتوانیم دفاع کنیم .آتش هم سنگین بود .

حاج محمود نزدیک ساعت 2 ظهر بود که ازقرارگاه آمد . وقتی آمد مادر کنار یک تل که یک طرف آن هوربود نشسته بودیم . آتش سنگینی بود و اینجا مقر فرماندهی المهدی بود وما ازشدت سنگینی آتش به خاکریز چسبیده بودیم به صورتی که دیگ غذا راآورده بودند و گرسنه بودیم ودر فاصله 15 متری ما بود وکسی جرات نداشت به دیگ غذا نزدیک شود. واقعیت این بود که هرکس بلند می شد ترکش به او اصابت می کرد .

یکی از بچه های اطلاعات بلند شد و گفت زشت است که همه گرسنه باشند. تا برخاست یک ترکش به کمر او اصابت کرد و نشست.

حاج محمود در این وضعیت به علت سنگینی آتش رو کرد به حاج اسدی و گفت اینجا آتش سنگین است و ما نمیتوانیم عملیات را اداره کنیم . درراه که می آمد یک سنگرعراقی به چشمش خورده بود که خالی بود. انجا تقریبا احساس کردم آتش سبک تراست و گفتیم برویم آنجا . حاج محمود رو به من کرد وگفت: صالح غذا خوردی؟ گفتم خیر. گفت غذا داری؟ گفتم آره . اونجا دیگ غذا است کسی نمی تواند برود وغذا را بیاورد . گفت اگر توانستی غذا را برای ما بیاور و بادستش اشاره کرد و گفت به سمت آن سنگر.

ایشان فرمانده ما بودند وماباید اطاعت می کردیم . دستور داده بود وما فرمان ایشان را روی چشم می گذاشتیم و لذت می بردیم که دستور فرماندهمان را اجرا کنیم .

یکی از دوستان سوار ماشین شد ودور زد . در همین حین ما دو تا از ظرفهای یکبار مصرف را برداشتیم وسر دیگ غذا را سریع پرت  کردیم کنار و دو تا ظرف را زدیم زیر برنج پرشد و عقب ماشین سوار شدیم و رفتیم به طرف ستگر وآنجا نشستیم و مشغول غذا خوردن شدند. دو تا ظرف غذارا 10 نفر خوردند . شدت درگیری و شدت جنگ واتش طوری بود که پاهایمان برهنه بود و فرصت پوشیدن گفش را نداشتیم . در آنجا نشستیم ووضعیت خط رابررسی کردیم و قرار شد گردان ابوذر بیاید وجایگزین گردان فجروکمیل شود.

دنبال شهید رفیعی می گشتیم . چون مسئول عملیات زخمی شده بود و جانشین ایشان هم زخمی شده بود . لیشان هم جانشین عملیات بود . کم کم جمعمان داشت جمع میشد . شهید رفیعی رسید شهید فرخی هم رسید. یک مخابراتی داشتیم به نام شهید روغنیان وبا اودرسنگر 10 نفربودیم . دشمن متوجه ترددما شد .

مادرحال تدبیربودیم که گردان ابوذر را که آن سوی آب بودبرسانیم وآن نیروهایی را که جواب دو پاتک سنگین دشمن را داده بودند عوض کنیم . درست در همین شرایط پاتک سنگین دشمن دوباره شروع شد.

آنها هرنیرویی هرجا بود آورده بودند وبا هلیکوپتر از بالا هدایتشان می کردند . از پایین هم لودر افتاده بود جلو که بیاید وکانال ضد تانک راپر کند وتانکها را عبور دهد . ساعت 3 عصربود که شدت درگیری آنقدر زیادبود که از خط هیچ چیز جزخاک ودود مشاهده نمی شد . توی این لحظه در سنگر نشسته بودیم ومنتظر زسیدن گردان ابوذر بودیم که حاج عبدالله محسنی نیا قایقها را حرکت داده بود . یک صدای تیر مستقیم تانک راشنیدیم . حاج محمود ستوده گفت فکر کنم موقعیتمان لو رفته است .

اما دیگر فرصت نشد . یعنی همین عبارت از زبان این شهید بزرگوارگفته شد و...

بلند شدم که ازدر سنگربه بیرون بیایم . تمام سنگررا خاک ودود گرفته بود . سرمن به یک آهنی اصابت کردو شکست واحساس کردم که قادربه راه رفتن نیستم وراه عبوری هم نیست. 5 مرتبه سرمن به این تیر آهن اصابت کرد . آهن کج شده بود وجلوی درب سنگرمسدود شده بود لحظه ای که گرد وخاک نشست توی این سنگر اتفاقی که افتاده بود باورکردنی نبود.

ردیف کسانی که آن طرف نشسته بودند شهید حاج محمود ستوده شهید فرخی وشهید جلال کوشا بود . من نگاه کردم به جایی که شهید کرامت ایرلو نشسته بودند. هیچ اثری ازاو  نبود . بالای سرم رانگاه کردم دیدم که شهید ایرلو رفته میان تیر آهنها قرار گرفته است . روی سنگر نگاه کردم . چهره ای بود که درآن استخوانی نمانده بود وروی زمین افتاده بود . وقتی چهره راکاملا بررسی کردم دیدم کرامت رفیعی است . خونی که کف سنگرریخته بود پای مرا می لغزاند ودر آن لحظه من دیگر در حالت طبیعی خود نبودم و آنجا تنها مانده بودم .  بی سیم صدامیزد اسد اسد . روی لباسهایم پر از تکه های خون این عزیزان بود . پیشانی حاج محمود را بوسیدم و نمیدانم دیگر چه پیش آمد.   

 

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

دوشنبه 27 دی 1395  12:32 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:سردار شهید حاج محمود ستوده جانشین لشکر 33 المهدی

متن کامل وصیتنامه شهید محمود ستوده


بسمه تعالی


خدایا! این عزیزان را که بهترین هدایای امت ماست به پیشگاهت بپذیر.   امام خمینی(ره(
ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفاً کانهم بنیان مرصوص. به درستی که خداوند دوست می دارد کسانی را که در راهش چون دژی محکم صف بسته و پیکار می کنند.


خدایا! برای چهارمین‌بار وصیت‌نامه‌ام را تعویض می‌کنم و ۴ سال است از جنگ تحمیلی می‌گذرد و در این مدت طولانی که در جبهه شرکت کرده‌ام شهادت را نصیبم نکردی. البته شکی نیست که تا به حال لیاقت شهادت نداشته‌ام و در این مدت بهترین دوستانم و نور چشمانم در کنارم به شهادت رسیده‌اند.


خدایا! به من کمک کن لیاقت شهادت در راهت را پیدا کنم و باز با خجالت و شرمندگی آخرین وصیت‌نامه باشد که می‌نویسم.

 

بنام خدا


به‌نام او که همه چیزم اوست. زندگی ام اوست و زنده به اویم. به‌نام او که از اویم و بدنم از اوست. رفتنم از اوست، یادم اوست، جانم اوست، معشوقم اوست، معبودم اوست، مقصودم اوست، امیدم اوست، ای همه چیزم، به یادت هستم، به یادم باش که بی‌تو هیچ و پوچ خواهم بود و سلام بر شهدای اسلام و شهدای انقلاب اسلامی به خصوص شهدای جنگ تحمیلی و خانواده شهدا و امت شهیدپرور ایران.


اینجانب هدفم از رفتن به جبهه این بوده است که: اولاً خدمتی به اسلام نمایم و بعد به فرموده امام خود لبیک گفته باشم، که می‌فرماید: مسأله اصلی، جنگ است و من هم تمام مسائل و مشکلات را زیر پایم گذاشتم.


خدایا! به من کمک کن که در این دانشگاه بزرگ علم و ادب اسلامی موفق شوم، که جز این چیزی نمی‌خواهم.


خدایا! به من کمک کن، گناهانم را ببخش، روزی نادان بودم، ان شاءالله که خداوند این بنده حقیر را ببخشد و بیامرزد.


و شما ای خواهران و برادران مسلمان، پیام من به‌عنوان یک شهید این است که قدر این نعمت الهی را بدانید، یعنی امام عزیزمان، و همه گوش به فرمان این بزرگوار باشید و در راه راست حرکت کنید و از خون شهیدانی که هدف‌شان پیروزی اسلام بوده، دفاع کنید .

 

در صورتی‌که شهادت نصیبم شد، از جناب حجت‌الاسلام آقای "بنایی"، این برادر بزرگوار می‌خواهم که هم برایم نماز میت بخواند و هم در سوم و هفتم و چهلم شرکت و سخنرانی نماید. البته نه به‌خاطر من سخنرانی کند، بلکه پیام خون شهدا را به گوش شما مردم آگاه و بیدار برساند، در ضمن در مراسم هفتم یا چهلم، آقای "اسدی" فرمانده محترم تیپ‌المهدی عجل‌الله تعالی فرجه‌الشریف سخنرانی نماید.


و قبرم را در نزدیک‌ترین جا نسبت به قبر علی عزیزم، نور چشمم سردار رشید اسلام، "علی الوانی" آماده سازید و دفنم کنید، به‌خاطر اینکه در این دنیا، این قدر به هم نزدیک بودیم، دلم می‌خواهد حالا هم که شهید شدم، در کنار دوست عزیزم علی باشم.


و اما راجع به خودم، برادران و خواهران، این دنیا، دنیای آزمایش است و همه می‌دانید که هیچ کدام ماندگار نیستیم و همگی خواهیم رفت. فقط مواظب باشیم که پرونده ما سفید باشد و با روی سفید و پرونده کامل و با معدل ۲۰خودمان را آماده کرده باشیم.

 

از همه شما برادران و خواهران می‌خواهم که اگر خدای ناخواسته از من ناراحتی دیدید و حرفی شنیدید که ناراحت شده‌اید، مرا ببخشید. البته، من هم با دلی پر از درد و ناراحتی از این دنیا رفتم، و هر کس که مرا به هر عنوان ناراحت کرده کار ندارم، به هر شکل و هر عنوان ناراحت و نگرانم کرده، من او را خواهم بخشید. از خداوند می‌خواهم که هم من و هم شما را ببخشید و به راه راست هدایت‌مان کند.

و اما پدر و مادر و خواهران و برادرانم!


پدر جان! همیشه در راه اسلام قدم بردار و شهادتی که نصیب فرزندت شده نعمتی از طرف خداوند بدان و خدا را شکر بگو و مرا حلال کن.


مادر جان! خوشا به حالت که چنین فرزندی در راه اسلام تربیت کردی و تو بودی که همیشه افتخار می‌کردی که فرزندانت در جبهه هستند، پس حالا هم افتخار کن که فرزندت در راه اسلام به شهادت رسیده؛ افتخاری بالاتر از افتخار اول. از شما می‌خواهم که مرا حلال کنی.


خواهرانم! مرا حلال کنید، که ممکن است در کوچکی، شما را اذیت کرده باشم. خب نادان بودم. مرا به بزرگواری خودتان ببخشید و همیشه گوش به فرمان امام باشید و فرزندان‌تان را در راه اسلام تربیت کنید.


برادرانم! مرا ببخشید و از شما برادر بزرگ‌ترم می‌خواهم که در سنگر معلمی به اسلام خدمت کنی و از شما برادر کوچکم می‌خواهم که در لباس پاسداران به اسلام خدمت نمایی.


و اما تو همسرم!

می‌دانم که برایت همسر خوب و باوفایی نبودم، اما مطمئن هستم که تو مسلمان واقعی هستی و همسری خوب و باوفا برای من بودی؛ خلاصه، مرا حلال کن و ببخش. از خداوند می‌خواهم و تو هم بخواه که صبر و مقاومت به تو عنایت فرماید تا بتوانی هر دو فرزند عزیزم یعنی سمیه و مهدی، نور چشمانم را در راه اسلام تربیت کنی و فرزندی که در راه است و چند ماه آینده به دنیا می‌آید، البته با سلامتی شما، در صورتی که شهید شدم، اگر پسر شد نام او را محمد و اگر دختر شد نام او را بگذار زینب و درس مقاومت به او بده و به سمیه درس مقاومت و حجاب و تربیت اسلامی بیاموز و به مهدی عزیزم، درس صبر و مقاومت و ایستادگی و جوانمردی و شهادت و شهامت در راه اسلام بیاموز و بگو که باید اسلحه افتاده از دست پدرت را برگیری و به جنگ با دشمنان اسلام بروی.


در آخر از تو همسر مقاوم و صبور می‌خواهم اگر توانستی، روزی که می‌خواهند دفنم کنند، چند دقیقه حتی اگر ۵دقیقه هم که شده، چند کلمه‌ای صحبت کن تا خداوند به صبر و استقامت تو بیافزاید.

از شما خانواده محترم می‌خواهم که در مجلس ختم من خیلی آرام باشید و آن را با مخارج کم برگزار نمایید. سعی کنید پیش همه کس گریه نکنید و مرتب خدا را یاد کنید و شکر بگویید. نگذارید که دشمنان اسلام خوشحال شوند، بلکه با قامتی استوار از مردم پذیرایی کنید.


در پایان، از تمام برادران و خواهرانم می‌خواهم که مرا ببخشید و حلالم کنند و از کلیه برادران تیپ قهرمان المهدی عجل‌الله تعالی فرجه‌الشریف می‌خواهم که این مدتی که به‌عنوان خدمتگزار در خدمت‌شان بودم به خصوص فرمانده محترم خودم، جناب آقای اسدی فرمانده محترم تیپ، همگی مرا ببخشند و حلام کنند و همگی شما عزیزان را به خدا می‌سپارم. خدا یار و نگهدارتان باشد.


به امید زیارت کربلا و قدس عزیز

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.


والسلام

بنده حقیر / محمود ستوده

مورخه ۱۳۶۳/۳/۲۸

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

دوشنبه 27 دی 1395  12:32 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها