توضیحات : درباره این که چرا انسان متمدن دست به خشونت می زند نظریه های مختلفی وجود دارند. “زیگموند فروید”پایه گذار روانکاوی که هسته مرکزی انگیزش در انسان را غریزه جنسی (لیبیدو) می دانست، سرکوبی این غریزه را ریشه خشونت می دانست . برای مثال فروید در تحلیل روانکاوانه ای از کتاب “قاضی پل شربر” ، خصومت او نسبت به دیگران و دشمن انگاری و تئوری توطئه اش را ناشی از این می دانست که قاضی شربر دارای تمایل سرکوب شده همجنس گرایی بوده است و سرکوب این غریزه باعث شده که وی کسانی را که نسبت به آنها تمایل جنسی دارد را با استفاده از مکانیزم های دفاعی “وارونه سازی” و “فرافکنی” دشمن بیانگارد و بنای خصومت با آنها را داشته باش
“آلفرد آدلر” پزشک وینی دیگر، برخلاف فروید خشونت را ناشی از “عقده حقارت” می دانست. از نظر آدلر هر کس بیشتر تحقیر شده باشد تمایل بیشتری برای خشونت دارد. خشونت رفتاری جبرانی است برای این که فرد به خودش و دنیا ثابت کند در موضع قدرت است و موضع ضعف خود را ترک گفته است. “مانس اشپربر” روانکاو آدلری در کتاب “روانشناسی استبداد و خودکامگی” با این شیوه تحلیل خشونت را در نظام های فاشیست ریشه یابی کرده است.
“کارن هورنای” روانکاو آلمانی که از اولین پیروان فروید بود در این زمینه نظر دیگری دارد. او اعتقاد دارد خشونت ریشه در ترس دارد. هر چه کودکی در فضای امن تری رشد کند تمایل او به خشونت کمتر می شود.
بعدها “کارو دو بوآ” و رونالد روهنر” در تحقیقاتی که بر روی فرهنگ های مختلف انجام دادند نظر هورنای را تایید کردند. در هر جامعه ای که کودکان در دوران نوزادی و نوسالی حضور فیزیکی و روانی بیشتری از مادر را تجربه می کنند خشونت کمتر است. حضور بیشتر مادر در نزد کودک در او احساس امنیت ایجاد می کند و آستاه تحریک سیستم “ستیز- گریز” مغز او را بالاتر می برد. چنین کودکی در سراسر عمر دیرتر احساس تهدید و ناامنی می کند و دیرتر از کوره در می رود و دست به خشونت می زند.
نویسنده : جیمز پری اسکات
تعداد صفحه : 52
حجم فایل : 1,920 کیلوبایت