یکی بود یکی نبود در روزگاران قدیم دو تا برادر که دوقلو بودند با هم زندگی می کردند به نا م د و ذ . این دو برادر دوقلو فقط یه فرق با هم داشتند.
![د و ذ د و ذ](data:image/gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw==)
تنها فرقشون این بود که یکی از آن ها رو سرش خال داشت و یکی از آن ها رو سرش خال نداشت.
یک روزتصمیم گرفتند که جای شان را با هم عوض کنند.
ذ خالش را داد به د. و د خال دار شد . ذ هم بی خال شد. حالا هر موقع ذ را صدا می زدند د می رفت و هر موقع د را صدا می زدند ذ می رفت.
اول خیلی خوش حال بودند اما یک روز ذ دلش برای خالش تنگ شد غصه اش گرفت نمی دانست چه طور خالش را پس بگیرد.
رفت و به د گفت: خالم را پس بده.
داداشش گفت: نمی دهم مال خودم است.
ذ عصبانی شد و دنبالش دوید.
د فرار کرد و خواست یه گوشه قایم شود.
یک هو پاش لیز خورد افتاد زمین و خالش گم شد.
ذ گفت: دیدی چی کار کردی؟ خالم را گم کردی، حالا من بدون خال چی کار کنم؟
ذ شروع کرد به گریه و زاری کردن.
د به ذ گفت: گریه نکن دوتایی دنبالش می گردیم.
بعد این ور را گشتند اون ور را گشتند. یک دفعه چشم د به مورچه ها افتاد.مورچه ها داشتند با خال فوتبال بازی می کردند.
د داد کشید: خال را پیدا کردم.دو تایی خوش حال شدند. بعد نشستند تا بازی مورچه ها تموم شد، آن وقت خال را از مورچه ها گرفتند.
ذ فوری خال را گذاشت رو سرش.
بعد هم به د قول داد هر موقع دلش خواست خال را به او بدهد.
نویسنده: طاهره خرد ور