شدّاد، جام زرین لؤلؤنشانش را بالا آورد تا ندیمی که سرتا پا ابریشم و حریر پوشیده بود، از خمّ سیمین پر نقش و نگاری، برایش شرابی قرمز و نادر بریزد. آنگاه پا بر روی پا انداخت و رو به رئیس مهندسان «اِرَم»ساز کرد و گفت: «خوب! کار بهشتمان به کجا کشید؟»
مهندس، گزارش کاری بلند بالا از کار 300 معمار و بنّای کارکشته ی زیردستش درآورد و گفت: «جناب شدّاد! چنانچه در جریان هستید، ده ها سال است که هزاران نفر را به کار گماشته ایم تا طرحی که برای بهشت داده بودید، پیاده کنیم...» آنگاه مکثی کرد تا از روی نوشته ای که از دستور شدّاد داشت بخواند: «فرموده بودید که دروازه ی شهر را از خوشبوترین چوبهای جهان مزیّن به طلا و نقره و یاقوت کنیم. خانه ها و قصرها، مرتفع و غرفه غرفه و آراسته به جواهرات و درختهایش بلند و سر به فلک کشیده باشد. مهندسان ما موفق شدند طبق دستور شما، در هر کوچه جوی آبی بسازند که در کنار جویها، بوته های زعفران باشد و درختان میوه دار. همچنین فضای کوچه ها آکنده از بوی مشک است.»
رئیس معماران، فهرستی از مخارج و هزینه ها نیز بیرون آورد و گفت: «البته برای تهیه ی این همه جواهر، به بسیاری از پادشاهان نامه نوشتیم و خراج بسیار از مردم گرفتیم. در ضمن مجبور شدیم مردم آن شهر خوش آب و هوا را از سرزمینشان بیرون کنیم و توانستیم!»
شدّاد، با سرمستی، چشمهایش را بسته بود و با لبخندی، در تخیلاتش، شهر ارم را تصوّر می کرد. وقتی گزارش معمار به پایان رسید، جامش را سر کشید و قهقه ای زد و گفت: «درست است! همان بهشتی که هود بر سر کوچه و بازار وعده اش را می داد.»
معمار، که اکنون جامی از شراب در دست داشت، با شنیدن نام هود نبی (علی نبینا و علیه السلام)، چهره در هم کشید و گفت: «ما شهرهایی ساختیم که مرگ ندارد!»
شدّاد پوزخندی زد و گفت: «من پادشاه جهانم و با خدای هود به مبارزه برخاسته ام!» آنگاه با اشاره ی دست وزیرش را فراخواند و گفت: «تا بهشت ما چقدر مانده است؟»
وزیر گفت: «چیزی نمانده است. کمی دیگر دروازه های آن را خواهیم دید.»
شدّاد، جام را بر زمین انداخت و بی درنگ گفت: «اسبم را بیاورید. دیگر طاقت ندارم و می خواهم که به بهشتم وارد شوم.»
اسبی را آوردند شدّاد پا در رکابش گذاشت و تاخت. کاروان وزرا و مهندسان و فرماندهان، پشت سرش می تاختند تا اینکه به دروازه های شهر رسیدند. صاعقه ای از سوی خداوند هود(ع) آمد و لشکر شدّاد را سوزاند... (1)
معرفی شدّاد بن عاد
شدّاد از فرزندان عاد، رئیس قبیله ی عاد بود. زمانی که بزرگ شد، با زور و قلدری سرزمینهای بسیاری را فتح کرد و به پادشاه قدرتمندی تبدیل شد.
حضرت هود (ع) او را به خداپرستی دعوت كرد، و به او فرمود: «اگر به سوی خدا آیی، خداوند پاداش بهشت جاوید به تو خواهد داد»، او گفت: «بهشت چگونه است؟» حضرت هود(ع) بخشی از اوصاف بهشت خدا را برای او توصیف نمود. شدّاد گفت: «اینكه چیزی نیست؛ من خودم این گونه بهشت را خواهم ساخت» بدین ترتیب، در مدّت زمانی طولانی، به ساختن بهشتش مشغول شد.
آنگاه وقتی که هنوز یك شبانه روز وقت می خواست كه به آن شهر برسند، ناگاه صاعقه ای همراه با صدای كوبنده و بلندی از سوی آسمان به سوی او همراهانش آمد و همه ی آنها را به سختی بر زمین كوبید. همه آنها متلاشی شدند و به هلاكت رسیدند. (2)
درباره ی شدّاد، حکایتی بسیار آموزنده روایت شده است:
روزی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نشسته بود، عزرائیل(علیه السلام) به زیارت آن حضرت آمد پیامبر (ص) از او پرسید: «ای برادر! چندین هزار سال است كه تو مأمور قبض روح انسانها هستی، آیا در هنگام جان كندن آنها دلت برای كسی رحم آمد؟»
عزرائیل(ع) گفت: در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:
1. روزی دریا طوفانی شد و امواج سهمگین دریا یك كشتی را در هم شكست، همه ی سرنشینان كشتی غرق شدند، تنها یك زن حامله نجات یافت. او سوار بر پاره تخته كشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیرهای افكند. در این میان فرزند پسری از او متولد شد. من مأمور شدم جان آن زن را قبض كنم؛ دلم به حال آن پسر سوخت.
2. هنگامی كه شدّاد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بهشت بی نظیر خود پرداخت، و همه ی توان و امكانات ثروت خود را در ساختن آن صرف كرد، و خروارها طلا و گوهرهای دیگر برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تكمیل شد، وقتی كه خواست از آن دیدار كند، همین كه خواست از اسب پیاده شود و پای راست از ركاب بر زمین نهاد، هنوز پای چپش بر ركاب بود كه فرمان از سوی خدا آمد كه جان او را قبض كنم. آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و ركاب اسب گیر كرد و مُرد. دلم به حال او سوخت. از این رو كه او عمری را به امید دیدار بهشتی كه ساخته بود به سر برد، سرانجام هنوز چشمش بر آن نیفتاده بود، اسیر مرگ شد.
در این هنگام جبرئیل(ع) به محضر پیامبر(ص) رسید و گفت: «ای محمّد! خدایت سلام می رساند و می فرماید: به عظمت و جلالم سوگند كه آن كودك همان شدّاد بن عاد بود، او را از دریای بیكران به لطف خود گرفتیم، بی مادر تربیت كردیم و به پادشاهی رساندیم. در عین حال كفران نعمت كرد و خودبینی و تكبر نمود، و پرچم مخالفت با ما برافراشت. سرانجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت تا جهانیان بدانند كه ما به كافران مهلت می دهیم؛ ولی آنها را رها نمی كنیم، چنان كه در قرآن می فرماید:
«إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ؛ ما به آنها مهلت می دهیم تنها برای این كه بر گناهان خود بیفزایند، و برای آنها عذاب خوار كننده ای آماده شده است.» (3)
پی نوشت:
1. حکایت برگرفته از روایتی از ابووائل، ابن بابويه، محمد بن على، كمال الدين و تمام النعمه، ترجمه پهلوان، دارالحدیث، قم، چاپ: اول، 1380، ج2 ؛ صص 359- 364؛ با استفاده از نرم افزار جامع الاحادیث نور 3/5؛ همچنین مقاله ی ماجرای شدّاد چیست؟ از سایت اندیشه قم؛ همچنین این روایت در کتاب تفسیر مجمع البیان، ذیل آیات 6-9 سوره ی فجر ذکر شده است.
2. مجمع البیان، ج 1، ص 486 و 487؛ با استفاده از ماجرای شدّاد چیست؟ از سایت اندیشه قم.
3. آل عمران: 178؛ منبع روایت: جوامع الحكايات و لوامع الروايات ، ص 365؛ به نقل از سایت مؤسسه ی جهانی سبطین، مقاله داستان شدّاد بن عاد ؛ همچنین هاشمى خويى، ميرزا حبيب الله، منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ترجمه حسن حسن زاده آملی و محمد باقر کمره ای، تهران، اسلامیه، چاپ چهارم: 1400ق.، ج6، صص 104-106؛ با استفاده از همان نرم افزار.