دوبیتی های مفتون بردخونی
بتا غربت برای من وطن شد وطن بی روی تو زندان من شد تو اندر مصر و کنعان خرم و شاد ز مفتون بردخون بیت الحزن شد
پاسخ به:دوبیتی های مفتون بردخونی
نه چشم از ديدن رويت شود سير نه دل آزاد ازآن زلف چو زنجير نه مفتون را ز وصل تو اميدي ندانم عاقبت سازم چو تدبير
همه شب تا سحر از هجر رويت پريشان خاطرم چون جعد مويت رود مفتون به اين اميد در خواب كه شايد بيند اندر خواب رويت
چو ایام گذشته یادم آید خرابی بر دل آبادم آید به یاد دوستان از چشم مفتون برون خون از دل ناشادم آید
بسی آید بهار و ما نباشیم بیاید گلعذار و ما نباشیم بسی مفتون گل شادی بروید به طرف جویبار و ما نباشیم
دلم شد شرحه شرحه از غم یار به چشمم بی رخش خار است گلزار بت مفتون نمیکردی فراموش نه چشم و دل، نه در خواب و نه بیدار