0

داستان حضرت ابراهیم

 
13321342
13321342
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 3394
محل سکونت : اصفهان

داستان حضرت ابراهیم

 

داستان حضرت ابراهیم 1

 


نام مبارك حضرت ابراهيم, قهرمان توحيد 69 بار در 25 سوره قرآن آمده، و يك سوره قرآن (چهاردهمين سوره) به نام سوره ابراهيم است.

هدف از نقل اين فرازها درس گرفتن سایر انسانها از زندگی آن حضرت است، چنان كه در آيه 68 سوره آل عمران مى‏ خوانيم:

:sparkles:اءنّ اولَى النَاسِ بِابراهيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعوهُ؛ :sparkles:

سزاوارترين مردم به ابراهيم آنانند كه از او پيروى كردند.

ابراهيم دومين پيامبر اولوالعزم است كه داراى شريعت و كتاب مستقل بوده، و دعوت جهانى داشته، او حدود هزار سال بعد از حضرت نوح ظهور كرد، و سلسله نسب او تا نوح را چنين نوشته‏ اند: ابراهيم بن تارَخ بن ناحور بن سروح بن رعو بن فالج بن عابر بن شالح بن ارفكشاذ بن نوح.

مادر ابراهيم نونا يا بونا نام داشت، مطابق بعضى از روايات مادر لوط، و مادر ساره، همسر ابراهيم با مادر ابراهيم، خواهر بودند، و پدرشان يكى از پيامبران به نام لاحج بود.

ابراهيم هنوز به دنيا نيامده بود كه پدرش از دنيا رفت، و آزر عموى ابراهيم سرپرستى او را بر عهده گرفت، از اين رو ابراهيم او را به عنوان پدر مى ‏خواند.

ابراهيم حدود چهار هزار سال قبل مى ‏زيست و 175 سال عمر كرد، و سراسر عمرش را در راه توحيد و مسائل انسانى سپرى نمود.

زندگى درخشان ابراهيم در پنج دوره خلاصه مى‏ شود:

1 - بنده خالص خدا بود، و خدا بندگى او را پذيرفت.

2 - مقام پيامبرى.

3 - مقام رسالت.

4 - مقام خليل (دوست خالص) خدا بودن.

5 - مقام امامت.

به اين ترتيب او نردبان تكامل را پيمود و سرانجام بر قله اوج يك انسان كامل كه مقام امامت است، نايل گرديد.

و چون زندگى ابراهيم عليه‏السلام در همه ابعاد زندگى، سازنده است و در پيشانى تاريخ مى ‏درخشد، خداوند او را به عنوان يك امت:diamond_shape_with_a_dot_inside: معرفى كرده و فرمود:

:blossom: ابراهيم يك ملت بود.

يعنى يك فرهنگ و مجموعه‏ اى از برنامه‏ هاى انسان ‏ساز بود.

ابراهيم از پيامبرانى است كه پيروان همه اديان مانند: يهوديان، مسيحيان، مجوسيان، مسلمانان و... او را به بزرگى و قهرمانى ياد مى ‏كنند، چرا كه زندگى ابراهيم به ابديت پيوسته و الگوى همه انسان‏هاى آزادانديش و پيشرو است، و از نظرات گوناگون موجب سازندگى و سعادت ابدى مادى و معنوى خواهد بود.

 

پنج شنبه 23 اردیبهشت 1395  10:19 AM
تشکرات از این پست
sadra122 nazaninfatemeh
13321342
13321342
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 3394
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:داستان حضرت ابراهیم

 

داستان حضرت ابراهیم 2

 


:diamond_shape_with_a_dot_inside:طاغوتى به نام نمرود و خواب هولناك او

در سرزمين بين النهرين (بين دجله وفرات واقع در كشور عراق كنونى) شهرى زيبا و پرجمعيت به نام بابِل قرار داشت كه (روزگارى اسكندر، آن را پايتخت ناحيه شرقى امپراطورى خود نموده بود،) طاغوتى ديكتاتور به نام نِمرود فرزند كوش بن حام در آن جا سلطنت مى‏ كرد.

بابل پايتخت نِمرود، غرق در بت پرستى و انحرافات مختلف و فساد بود، هوسبازى، شرابخوارى، قماربازى، آلودگى ‏هاى جنسى، فساد مالى و هرگونه زشتى از در و ديوار آن مى ‏باريد.

مردم در طبقات گوناگون زندگى مى ‏كردند و در مجموع به دو طبقه زيردست و زبردست، تقسيم شده بودند، حاكم خودپرست كه سراسر زندگيش در تجاوز و فساد و انحراف خلاصه مى ‏شد، بر آن مردم فرمانروايى مى‏ كرد.

نمرود علاوه بر بابل، بر ساير نقاط جهان نيز حكومت مى‏ كرد، چنان كه امام صادق عليه‏ السلام فرمود: چهار نفر بر سراسر زمين سلطنت كردند، دو نفر از آن‏ها از مؤمنان به نام سليمان بن داود و ذوالقرنين و دونفر از آن‏ها از كافران به نام نمرود و بخت النصر بودند.

خداوند به مردم ستمديده و رنج كشيده بابل لطف كرد و اراده نمود تا رهبرى صالح و لايق به سوى آن‏ها بفرستد و آن‏ها را از چنگال جهل و نادانى، بت پرستى و طاغوت پرستى نجات دهد، و از زير چكمه ستمگران نمرودى رهايى بخشد، آن رهبر صالح ولايق، همان ابراهيم خليل بود، كه هنوز چشم به جهان نگشوده بود.

عموى ابراهيم به نام آزر، از بت‏ پرستان و هواداران نمرود بود و در علم نجوم و ستاره‏ شناسى اطلاعات وسيع داشت، و از مشاوران نزديك نمرود به شمار مى‏ آمد.

آزر با استفاده از علم ستاره‏ شناسى چنين فهميد كه امسال پسرى چشم به جهان مى‏ گشايد كه سرنگونى رژيم نمرود به دست او است، او بى درنگ خود را به محضر نمرود رسانيد، و اين موضوع را به نمرود گزارش داد.

عجيب اين كه در همين وقت همزمان نمرود در عالم خواب ديد كه ستاره ‏اى در آسمان درخشيد و نور آن بر نور خورشيد و ماه، چيره گرديد.

پس از آن كه نمرود از خواب بيدار شد، دانشمندان تعبير كننده خواب را به حضور طلبيد و خواب ديدن خود را براى آن‏ها تعريف كرد، آن‏ها گفتند: تعبير اين خواب اين است كه به زودى كودكى به دنيا مى ‏آيد كه سرنگونى تو و رژيم تو به دست او انجام مى ‏شود.

نمرود بر اثر گزارش منجم، و تعبير دانشمند تعبير كننده خواب، به وحشت افتاد، بسيار نگران شد، منجمين و دانشمندان تعبير خواب را حاضر كرد و با آن‏ها به مشورت پرداخت، سرانجام اطمينان يافت كه گزارشات، درست، وحشت و نگرانيش افزايش يافت، و اضطراب و دلهره تار و پود وجودش را فرا گرفت.

ادامه دارد....

 

پنج شنبه 23 اردیبهشت 1395  10:24 AM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
13321342
13321342
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 3394
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:داستان حضرت ابراهیم

 

داستان حضرت ابراهیم 3

 


دو فرمان خطرناك نمرود

براى آن كه نطفه ابراهيم منعقد نشود، نمرود فرمان صادر كرد كه زنان را از شوهرانشان جدا سازند و به طور كلى آميزش زن و مرد غدغن گردد، تا به اين وسيله، از انعقاد نطفه آن پسر خطرناك، در آن سال جلوگيرى شود.

اين فرمان اجرا شد، و مأموران آشكار و نهان نمرود، همه جا را تحت كنترل شديد خود در آوردند، و براى اين كه اين فرمان، به طور دقيق اجرا شود، زنان را در شهر نگه داشتند، و مردان را به خارج از شهر فرستادند.

ولى در عين حال، تارخ پدر ابراهيم، با همسرش تماس گرفت و نور ابراهيم عليه‏السلام در رحم مادرش منعقد گرديد.

در اين هنگام دومين فرمان نمرود، چنين صادر شد:

ماماها و قابله ‏ها و هر كس در هر جا كه توانست، زنان باردار را تحت كنترل و مراقبت قرار دهند، هنگام زايمان، كودكان را بنگرند اگر پسر بود كشته و نابود گردد، و اگر دختر بود زنده بماند.

كنترل شديد در همه جا اجرا گرديد، جلادان خون‏ آشام نمرودى، در همه جا حاضر بودند، نوزادهاى پسر را مى ‏كشتند، و نوزادهاى دختر را زنده مى ‏گذاشتند.

كار به جايى رسيد كه به نوشته بعضى از تاريخ نويسان 77 تا 100 هزار نوزاد كشته شدند.

مادر ابراهيم بارها توسط ماماها و قابله ‏هاى نمرودى آزمايش شد، ولى آن‏ها نفهميدند كه او باردار است، و اين از آن جهت بود كه خداوند رحم مادر ابراهيم را به گونه‏اى قرار داده بود كه نشانه باردارى آشكار نبود.

همه جا سخن از كشتن نوزادهاى پسر بود، و جاسوسان نمرود، اين موضوع را با مراقبت شديد دنبال مى‏ كردند، در چنين شرايط سختى پدر ابراهيم بيمار شد و از دنيا رفت.

بونا مادر شجاع و شيردل ابراهيم خود را نباخت و همچنان با امداد الهى به زندگى ادامه داد، و با اين كه فشار زندگى لحظه به لحظه بر او شديدتر مى‏ شد، و همواره سايه هولناك دژخيمان بيرحم را مى‏ ديد، تسليم نمروديان نشد و تصميم گرفت خود را معرفى نكند و نوزاد خود را پس از تولد، با كمال مراقبت، در مخفى ‏گاه‏ ها حفظ نمايد.

آرى، گرچه فرمان نمرود، ترس و وحشت عجيبى در مردم ايجاد كرده بود، ولى مادر شجاع ابراهيم با توكل به خداى يكتا، تصميم گرفت تا بر خلاف اين فرمان، كودك خود را از گزند خون آشامان نمرودى نگه دارد.

ادامـــــ‌‌ـــــه دارد...

 

شنبه 29 خرداد 1395  12:57 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
13321342
13321342
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 3394
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:داستان حضرت ابراهیم

 

داستان حضرت ابراهیم 4

 

تولد ابراهيم در درون غار

شب و روز همچنان مى ‏گذشت، هفته‏ ها و ماه‏ها به دنبال هم گذر مى‏ كرد، و به همين ترتيب ولادت ابراهيم نزديك مى‏ شد، مادر قوى دل و شجاع ابراهيم همواره در اين فكر بود كه هنگام زايمان كجا رود، و چگونه فرزندش را از گزند جلادان حفظ نمايد؟

مادر ابراهيم تصميم گرفت، از شهر بيرون برود، و در كنار كوهى، غارى را پيدا كند و در آن جا دور از ديد مردم، شاهد تولد نوزادش باشد.

همين تصميم اجرا شد، مادر با كمال مراقبت از شهر خارج گرديد، و خود را به غارى رسانيد، و در آن جا درد زايمان به او دست داد، طولى نكشيد كه ابراهيم در همانجا ديده به جهان گشود.

در اين هنگام مادر نگران بود كه آيا كودكش را در غار بگذارد يا به شهر بياورد، سرانجام براى حفظ او تصميم گرفت او را در پارچه ‏اى پيچيده در درون همان غار بگذارد، و هر چند وقتى به سراغ او رود و به او شير دهد.

مادر او را در ميان غار گذاشت و براى حفظ او از گزند جانوران، درِ غار را سنگ‏چين كرد، و به شهر بازگشت، از آن پس مادر هر چند روزى يكبار مخفيانه و گاهى شبانه خود را به غار رسانده و از پسرش ديدار مى ‏نمود، مى‏ رفت تا به او شير بدهد، ولى مى ‏ديد به لطف خدا، او انگشت بزرگ دستش را به دهان نهاده، و به جاى پستان مادر از آن شير جارى است... .

به اين ترتيب؛ اين مادر و پسر، در آن دوران وحشتناك با تحمل مشقت‏ها و رنج هاى گوناگون، با مقاومت بى نظير، ماه‏ها و سالها به زندگى چريكى خود ادامه دادند، و حاضر نشدند كه تسليم زورگويى ‏هاى حكومت ستمگر نمرود گردند، تا آن كه سيزده سال از عمر ابراهيم گذشت.

ادامــــــــــہ دارد....

 

شنبه 29 خرداد 1395  1:02 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
13321342
13321342
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 3394
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:داستان حضرت ابراهیم

 

داستان حضرت ابراهیم 5



بيرون آمدن ابراهيم از غار و تفكر او در جهان آفرينش‏

جالب اين كه ابراهيم در مدتى كه در غار بود، به لطف خدا از نظر جسمى و فكرى رشد عجيبى كرد، با اين كه سيزده ساله بود قد و قامت بلندى داشت كه در ظاهر نشان مى‏ داد كه مثلاً بيست سال دارد، فكر درخشنده و عالى او نيز همچون فكر مردان كاردان و هوشمند و با تجربه كار مى‏ كرد، يك روز مادر به ديدارش آمد و مدتى در كنار پسر نوجوانش بود، ولى هنگام خداحافظى، همين كه خواست از غار بيرون آيد، ابراهيم دامن مادر را گرفت و گفت: مرا نيز با خود ببر، ماندن در غار بس است، اينك مى ‏خواهم در جامعه باشم و با مردم زندگى كنم.

مادر مى‏ دانست كه درخواست ابراهيم، يك درخواست كاملا طبيعى است، ولى در اين فكر بود كه چگونه او را به شهر ببرد، زبان حال مادر در اين لحظات، خطاب به ابراهيم چنين بود:

عزيزم! چگونه در اين شرايط سخت تو را همراه خود به شهر ببرم. نه! ميوه دلم صلاح نيست، اگر شاه از وجود تو اطلاع يابد، تو را خواهد كشت، مى ‏ترسم خونت را بريزند، همچنان در اين جا بمان، تا خداوند راه گشايشى براى ما باز كند.

ولى ابراهيم اصرار داشت كه از غار بيرون آيد، سرانجام مادر به او گفت:

در اين باره با سرپرستت (آزر) مشورت مى ‏كنم، اگر صلاح باشد، مى‏ آيم و تو را به شهر مى ‏برم.

به اين ترتيب مادر دلسوخته از پسرش جدا شد و به شهر بازگشت.

وقتى كه مادر رفت، ابراهيم تصميم گرفت از غار بيرون آيد، صبر كرد تا غروب و خلوت شود و هوا تاريك گردد، آن گاه از غار بيرون آمد، گويى پرنده ‏اى از قفس به سوى باغستان سبز و خرم پريده، به كوه‏ها و دشت و صحرا مى‏ نگريست، ستارگان و ماه آسمان نظرش را جلب كرد، در انديشه فرو رفت، با خود مى‏ گفت: به به! از اين پديده ه ايى كه خداى يكتا آن را پديدار ساخته است! از اعماق دلش با آفريدگار جهان ارتباط پيدا كرد، و سراسر وجودش غرق در عشق و شوق به خدا شد، و در اين سير و سياحت، خداشناسى خود را تكميل كرد.

ادامــــــــــہ دارد...

 

 

شنبه 29 خرداد 1395  1:03 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
13321342
13321342
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 3394
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:داستان حضرت ابراهیم

 

داستان حضرت ابراهیم 6


گفتگوى ابراهيم عليه‏ السلام با ستاره پرستان و ماه ‏پرستان‏

ابراهیم بعد از بیرون امدن از غار و رفتن در شهر به جمعیتی رسید که در حال پرستش ستاره زهره بودند، او برای اینکه آنها او را در جمع خود پذیرا باشند به پرستش ستاره پرنور پرداخت. اما بعد از اینکه ستاره زهره غروب کرد گفت من خدایی که غروب کند را دوست ندارم.
ابراهيم از جمع ستاره ‏پرستان گذشت، و به راه خود در صحرا و بيابان ادامه داد ناگاه چشمش به جمعيتى افتاد كه در برابر ماه درخشنده، ايستاده بودند و آن را پرستش مى ‏كردند، ابراهيم نزد آن‏ها رفت و باز براى اين كه اين گروه نيز او را در جمع خود بپذيرند، در ظاهر از روى انكار و استفهام گفت: به به چه ماه درخشنده و زيبايى! خداى من همين است.

ماه‏ پرستان از ابراهيم استقبال كردند و او را در صف خود قرار دادند، ولى وقتى كه ماه نيز همچون ستاره زهره، غروب كرد، ابراهيم فرصت را به دست آورد و خطاب به ماه پرستان گفت: اين خدا نيست، زيرا ماه نيز در حال حركت و تغيير و جا به جايى است، ولى خدا ثابت و دگرگون‏ناپذير مى ‏باشد، من از اين عقيده برگشتم، اگر خدا مرا هدايت نكند، در صف گمراهان خواهم شد.

ادامــــــــــہ دارد....

 

شنبه 29 خرداد 1395  1:03 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
13321342
13321342
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 3394
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:داستان حضرت ابراهیم

 

داستان حضرت ابراهیم 7

 


:bouquet:گفتگوى ابراهيم با خورشيدپرستان‏

ابراهيم آن شب را در بيابان گذراند، وقتى كه هوا روشن شد و نزديك طلوع خورشيد فرا رسيد، ناگاه نگاه ابراهيم به جمعيتى افتاد كه منتظر طلوع خورشيد هستند تا آن را سجده كرده و به عنوان خدا تعظيم نمايند.

ابراهيم كنار آن‏ها رفت و در ظاهر وانمود كرد كه با آن‏ها هم عقيده است، هنگامى كه خورشيد طلوع كرد، ابراهيم (از روى استفهام) فرياد زد:

خداى من همين است، اين از همه درخشنده‏ تر است.

ابراهيم تا غروب با آن‏ها بود. ولى وقتى كه خورشيد غروب كرد، خطاب به آن‏ها گفت: من از اين عقيده برگشتم زيرا خورشيد نيز در حال تغيير و جابه‏ جايى است، و چنين موجودى هرگز خدا نخواهد بود، اگر پروردگارم مرا راهنمايى نكند قطعا از جمعيت گمراهان خواهم بود، من روى خود را به سوى كسى كردم كه آسمان‏ها و زمين را آفريده، من در ايمان خود خالصم و از مشركان نيستم.

به اين ترتيب ابراهيم با منطقى روان، و با شيوه‏ اى ساده و اخلاقى دل‏پذير، ستاره‏ پرستان و ماه‏ پرستان و خورشيدپرستان را گمراه خواند و آن‏ها را به سوى خداى يكتا و بى همتا دعوت نمود و از پرستش پديده ‏هاى بى ‏اراده برحذر داشت.

ادامـــــ:mushroom:ـــــہ دارد..


 

 

چهارشنبه 30 تیر 1395  8:59 AM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
13321342
13321342
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 3394
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:داستان حضرت ابراهیم

 

داستان حضرت ابراهیم 8

 

🕊معادشناسى ابراهيم‏

ابراهيم پس از بيرون آمدن از درون غار و سير و سياحت در صحرا و بيابان، پس از تكميل خداشناسى، همچنان به سير و تفكر خود ادامه مى‏ داد تا به دريا رسيد، او با كنجكاوى عميق به دريا و امواج دريا مى‏ نگريست، ناگاه لاشه حيوان مرده ‏اى نظرش را جلب كرد، ديد حيوانات دريايى و پرندگان بيرون به پيكر آن حيوان حمله مى‏ كنند و گوشت او را مى‏ خورند، طولى نكشيد كه همه پيكر او را خوردند، اين حادثه عجيب ناخودآگاه ابراهيم را به اين فكر فروبرد كه: اگر تمام پيكر اين حيوان مرده، (هر جزيى از آن) جزء بدن چندين رقم حيوان دريايى و صحرايى شد، در روز قيامت چگونه تكه ‏هاى بدن او در كنار همه جمع شده و زنده مى‏ گردد؟!

البته ابراهيم به زنده شدن مردگان در قيامت، يقين داشت، ولى مى‏ خواست بر يقينش بيفزايد، از اين رو دست به سوى آسمان بلند كرد و گفت: خدايا به من بنمايان كه چگونه چنين مردگانى را زنده مى ‏كنى؟!

خداوند به ابراهيم فرمود: مگر تو به روز قيامت ايمان نياورده‏ اى؟!

ابراهيم عرض كرد: آرى، ايمان آورده‏ ام ولى مى‏ خواهم دلم سرشار از ايمان گردد.

خداوند به ابراهيم فرمود: چهار پرنده را برگير و سر آن‏ها را ببر و سپس گوشت آن‏ها را بكوب و مخلوط و ممزوج كن، آن گاه گوشت به هم آميخته را به ده قسمت تقسيم كن و هر قسمت آن را بر سر كوهى بگذار و سپس در جايى بنشين و آن‏ها را به اذن خدا به سوى خود بخوان.

ابراهيم چهار پرنده را (كه طبق بعضى از روايات عبارت بودند از: خروس، طاووس، اردك و كركس، يا كلاغ) گرفت و آن‏ها را ذبح كرد و گوشت آن‏ها را در هم آميخت و با هاوَن كوبيد و سپس ده قسمت كرد و هر قسمتى را روى كوهى نهاد. آن گاه كمى دورتر رفت و در حالى كه منقارهاى آن چهار پرنده در دستش بود در جايى نشست و صدا زد: اى پرندگان! به اذن خدا زنده شويد و به نزد من پرواز كنيد.))

در همان لحظه گوشتهاى مخلوط شده پرندگان از هم جدا شدند، و به صورت چهار پرنده در آمدند و روح در آن‏ها دميده شد و به سوى ابراهيم پريدند و به او پيوستند.

امام رضا عليه‏ السلام در ضمن گفتارى فرمود: پس از آن كه آن چهار پرنده، زنده شده و به منقارهاى خود پيوستند، به پرواز در آمدند و سپس نزد ابراهيم آمده از آب و دانه‏ هاى گندم كه در آن جا بود نوشيدند و برچيده و خوردند و گفتند: اى پيامبر خدا! خدا تو را زنده بدارد كه ما را زنده كردى.

ابراهيم فرمود: بلكه خداوند زنده مى‏ كند و مى‏ ميراند و او بر هر چيزى قادر و تواناست.

به اين ترتيب ابراهيم با چشم خود، صحنه معاد و زنده شدن مردگان را مشاهده كرد، و سخن قلبش را به زبان آورد: آرى، خداوند بر هر چيزى قادر و تواناست، خدايى كه هم بر ذره ‏هاى پراكنده مردگان آگاه است و هم مى ‏تواند آن‏ها را جمع نموده و به صورت نخستينشان زنده كند.

ادامــــــ:dizzy:ــــہ دارد....

 

 

چهارشنبه 30 تیر 1395  9:00 AM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
دسترسی سریع به انجمن ها