0

مسمطات مسعود سعد سلمان

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

مسمطات مسعود سعد سلمان

با سلام و عرض ادب

 

در این تایپیک  مسمطات  مسعود سعد سلمان گرد آوری شده و در اختیار راسخونیهای عزیز قرار خواهد گرفت.

 

با ما همراه باشید

 

مسعود بن سعد بن سلمان شاعر نامی نیمهٔ دوم قرن پنجم و نیمه اول قرن ششم هجری قمری است. اصل او از همدان بوده و بین سالهای ۴۳۸ تا ۴۴۰ در لاهور زاده شده است. منصوب بودن در مشاغل دیوانی موجب دو بار و مجموعاً ۱۸سال زندانی شدن وی شد. بعد از رهایی از دومین دورهٔ اسارت به سمت کتابداری سلطان مسعود و بعد از او عضدالدوله شیرزاد بن مسعود و ملک ارسلان بن مسعود و بهرامشاه بن مسعود مشغول شد و تا زمان وفاتش در سال ۵۱۵ هجری قمری نزد ایشان تقرب داشت. دیوان وی مکرر به طبع رسیده و حدود ۱۶۰۰۰ بیت دارد. به غیر از دیوان فارسی، دو دیوان تازی و هندی نیز به او نسبت داده‌اند. حبسیه‌های وی معروف است.

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  10:10 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱ - مدیح ابوالفرج نصر بن رستم

هجران تو این شهره صنم باد خزانست

کاین روی من از هجر تو چون برگ رزانست

در طبع نشاطم طمع وصل چنانست

در باغ دلم باد فراق تو همانست

انگشت و زبان رهی از عشق گرانست

کاندر دل من نیست ز لهو و طرب آثار

هجران تو بر جان من از رنج حشر کرد

خون جگرم باز ز دو دیده بدر کرد

از دیده برون رفت و ز رخسار گذر کرد

گفتم که مگر به کند این کار بتر کرد

هجر تو پسر آنچه بدین جان پدر کرد

هرگز به نکرد آن به حسین شمر ستمگر

تا تو ز من ای لعبت فرخار جدایی

رفت از دل من خسته همه کام روایی

هر روز مرا انده هجران چه نمایی

هر روز به من برغم عشقت چه فزایی

ز اندیشه تو نیست مرا روی رهایی

تا روی چو ماهت نکنی باز پدیدار

ای ماه درخشان تو بر سرو سهی بر

برده رخ چون ماه تو را روی رهی بر

مفزای دگر رنج برین رنج رهی بر

مفزای نگارا تبهی بر تبهی بر

خط سیهی زشت بود بر سیهی بر

بر یاد نکو بد نبود یاد نکوکار

مولای تو و بنده آن روزی چو ماهم

چون شیفتگان بسته آن زلف سیاهم

هر چند من از عشق تو در ناله و آهم

هر چند من از عشق تو از گاه به چاهم

با وصلت هجران تو ای دوست نخواهم

کز وصلت تو در نورم و از هجر تو در نار

آن چیست به آب اندر این سرو سمنبر

بیرونش کبودست و سفیدی به میان بر

ماننده روی تو و رخساره چاکر

. . .

هرگز به جهان دیده این نادره پیکر

یک بهره به تو مانده و سه بهره بدین یار

در حوض نگه کن به میان در نه کناره

گویی که سپهریست دگر پر ز ستاره

تابان چو مه زرین بر فرق مناره

نیلوفر و رویی چو گل باغ هزاره

آرند ازو دسته بسته به گواره

نزدیک کریمان جهان روزی صد بار

آن شاخ چه شاخ است به زلفین تو ماند

جز مجلس احرار جهان جای نداند

خواهد چو سر زلفک تو مشک فشاند

خواهد که مرا با تو به یک جای نشاند

بوی خوش او باز مرا سوی تو خواند

بنگر که چه چیزست بیندیش و برون آر

ای من رهی آن رخ بستان افروز

گر نیست گل و لاله به جایست امروز

هجران تو چون آتش سوزان و دلم کوز

کم سوز دل خسته این عاشق دلسوز

وقت آمد اگر گردم بر عشق تو پیروز

وقتست که از خواب عنا کردم پندار

گر باد خزان کرد به ما برحیل آری

وز لشکر نوروز برآورد دماری

من شکر کنم از ملک العرش که باری

دارم چو تو بت روی و دلارام نگاری

سازم ز جمال تو من امروز بهاری

چو تو صنمی نیست به یغما و به فرخار

تابنده تر از زهره و از مشتری آن چیست

چیزی که در این عالم بی او نتوان زیست

کان طرب و خرمی و خوبی و خوشیست

شاید که ازو بربخوری بلبله بیست

در مجلس شایسته آن چیست بگو کیست

مخدوم و ولی نعمت من باشد ناچار

پیش آر کزو گوهر تن گردد پیدا

هر کس که ازو خورد شود خرم و شیدا

مردم نکند یاد بدو انده فردا

پس این همه از قوت او گیرد بالا

هست این ز در مجلس آن صاحب والا

کز محتشمان نیست چو او سید احرار

خورشید جهان بوالفرج آن فارس عالم

نصر آنکه بدو فخر کند گوهر آدم

در حشر به فردوس بدو نازد رستم

زیرا که چو او نیست خداوند مکرم

شادست همه ساله ازو خسرو اعظم

در ملک چو او نیست یکی راد نکوکار

تا او به همه ملک شهنشاه عمیدست

در ملک ورا هر که عمیدست عبیدست

دیدار همایونش فرخنده چو عیدست

با جود قریب آمد و از بخل بعیدست

با سیرت پاکیزه و با رای شدیدست

گفتار چو کردار و چو کردارش گفتار

همواره سوی خدمت مداح گراید

مدحی که جز او را بود آن مدح نشاید

بر باره چو بنشیند و از راه درآید

گویی که همی باره گردون را ساید

سادات جهان را ز جهان هر چه بباید

داده ست مر او را همه جبار جهاندار

فرزانگی و حری ازو نازد هر روز

تا حاسد وی در غم بگدازد هر روز

آزادگی و مجلس نو سازد هر روز

بر جان بداندیش تو غم تازد هر روز

کس شاعر را چندان ننوازد هر روز

چندانی کآن راد به سیم و زر بسیار

دارد خرد و علم و سخاوت به سر اندر

دارد هنر و فضل و کفایت به بر اندر

هستش بسرشته ظفر اندر هنر اندر

مداحان را گیرد دایم به زر اندر

گر نیست به هنگام عطا در خطر اندر

دستش چو بهارست پر از گوهر و دینار

ای خواجه عمید ز من و فخر زمانه

ای صاحب آزاده و زیبا و یگانه

مر فضل تو را نیست پدیدار کرانه

تو زنده و فضل تو در آفاق فسانه

خشم تو چو تیرست و عدو همچو نشانه

رایت چو سپهریست پر از کوکب سیار

ایزد همه جود و هنر اندر تو نهاده ست

کز مادر همچون تو هنرمند نزاده ست

طبع همه زوار ز دست تو گشاده ست

پیش تو جهان راست چو مداح ستاده ست

ایام همه در دل مهر تو فتاده ست

نطقت چو سر تیغ علی بن عم مختار

تأیید فلک داد تو آزاده بداده ست

مر دولت را طبع ز روی تو گشاده ست

گیتی همه سر پیش تو بر خاک نهاده ست

پیش تو سوار سخن امروز پیاده ست

وز دولت تو خلق در اقبال فتاده ست

زیرا که به جای همه کس داری کردار

نازد به تو همواره جوانمردی و رادی

زیرا که همه ساله تو آزاده جوادی

شادست شهنشاه و تو از سلطان شادی

با سیرت پاکیزه و با دولت دادی

چون تو کف بخشنده گه جود گشادی

احسنت کنندت همه احرار به یکبار

آنچه تو بدان کلک کنی روز هدایت

صاحب به همه عمر نکردی به کفایت

ای زاهدی از رای سدید تو بدایت

وآن را کند از همت تو بر تو عنایت

پیش تو زنادیده کند بر تو حکایت

بی جان به جهان کیست چو تو عاقل و هشیار

گر حاتم طایی نه بجایست تو بجایی

بر جای چنان راد سخا پیشه سزایی

خواهم که شب و روز همه جود نمایی

خواهم که همه ساله تو در صدر بیایی

در خزو قزو جامه دیبای بهایی

صد فصل خزان در طرب و راحت بگذار

ای آن که تو را دولت چون بخت جوانست

بازار من امروز به نزد تو روانست

طبعم چو تن و مدح و در طبع چو جانست

این گفته مسعود بدان وزن و بیانست

«خیزید و خز آرید که هنگام خزانست »

گر خواهی از این به دگری گویم این بار

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  10:11 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲ - وصف بهار و مدح منصور بن سعید

پرستاره ست از شکوفه باغ برخیز ای چو حور

باده چون شمس کن در جام های چون بلور

زان ستاره ره توان بردن سوی لهو و سرور

زانکه می تابد ستاره وار از نزدیک و دور

هیچ جایی از ستاره روز روشن نیست نور

زین ستاره روز را چندانکه خواهی نور هست

نسل را بیشک ز کافور ار زیان آید همی

چون که نسل شاخ را از وی بیفزاید همی

هر شب از شاخ سمن کافورتر زآید همی

سوی او زان طبع گرم لاله بگراید همی

گر شود کافور گر باد هوا شاید همی

کز سمن چندانکه باید بر چمن کافور هست

لاله بر نرگس چو مهر و دوستی آغاز کرد

ابر خرم مجلسی از بهر ایشان ساز کرد

ابر چون می خورد هر یک مست گشت و ناز کرد

چون هزار آواز قصد نغمت و پرواز کرد

نرگس مخمور چشم از خواب نوشین باز کرد

تا ببیند لاله را کو همچو او مخمور هست

برگ زرد ار حور شد چون یافت اندر شاخ گل

از گل سوری جدا شد پر ز گوهر شاخ گل

تا همی بیند به دست لاله ساغر شاخ گل

راست چون مستان گران دارد همی سر شاخ گل

فاخته گوید همی وقت سحر بر شاخ گل

هیچ کس چون من ز یار خویشتن مهجور هست؟

جام همچون کوکبست از بهر آن تابد به شب

لاله همرنگ میست از بهر آن دارد طرب

جام می خوردست بی حد ز آتش خندیدست لب

از طبیعت در بدن خونست قوت را سبب

گر نشاط دل قوی گردد همی نبود عجب

زانکه ما را خون رز از دیده انگور هست

ای رفیقان در بهار از باغ و بستان مگذرید

بر نوا و نغمه قمری و بلبل می خورید

گل همه گل شد به زیر پی به جز گل مسپرید

باده چون جان گشت جان ها را به باده پرورید

چشم بگشایید و اندر روی بستان بنگرید

تا چمن جز خلد و گلبن اندرو جز حور هست؟

روزگارم در سر و کار بتی دلگیر شد

کودکم چون بخت برنا بوده من پیر شد

روزم از بس ظلمت اندوه و غم چون قیر شد

شیر رویم قیر گشت و قیر مویم شیر شد

این تن از زخم زمانه راست همچون زیر شد

گر ز زخم او همی نالد کنون معذور هست

پای من در بند محنت کرد دست روزگار

نوش نادیده بسی خوردم کبست روزگار

تا شدم از باده اندوه مست روزگار

چون هم آید پیش چشمم خوب و پست روزگار

هر زمان گویم به زاری از شکست روزگار

یارب اندر دهر چون من یک تن رنجور هست؟

طبع تو بحرست وز گوهر برای مسعود سعد

زآفتاب رای خویشش پرور ای مسعود سعد

خوب نظمی ساز همچون گوهر ای مسعود سعد

رو ثنایی بر به صاحب در خور ای مسعود سعد

در همه عالم به حکمت بنگر ای مسعود سعد

تا بزرگی چون عمید نامور منصور هست؟

آنگه گر خاک سرایش را بدیده بسپرند

در محل و رتبت از بهرام و کیوان بگذرند

نشمرند احسان او با آنکه انجم بشمرند

سرنپیچندش ز سر آنان که بر عالم سرند

چون حقیقت بنگرندش گر حقیقت بنگرند

پیش زور او فضل جز زور هست؟

چون شتاب او ببخشیدن شتاب چرخ نیست

جز ز بیم حشمت او اضطراب چرخ نیست

زیر پای همتش نیرو و تاب چرخ نیست

هر چه او رد کرد زان پس انتخاب چرخ نیست

رای نورانی او جز آفتاب چرخ نیست

زانکه نورش در جهان نزدیک هست و دور هست

ای نبیره آنکه مطلق بود امرش در جهان

از جهانش نخوتی می داشت اندر سر جهان

از پس او مر تو را گشتست فرمانبر جهان

زانکه بود او را همیشه بنده کمتر جهان

ای جهان فضل و دانش نیک بنگر در جهان

تا جز آن کش بنده مطبوع بد دستور هست

ای به هر جایی ز دانش قهرمانی مر تو را

از پی روزی خلقان هر ضمانی مر تو را

بر ستایش چیره گشته هر زبانی مر تو را

از سخا در هر هنر باشد نشانی مر تو را

بر نگیرد گاه بخشیدن جهانی مر تو را

گنج ها باید ازیرا کز سخا گنجور هست

تا همی از دولت و جاهت به کام و فر رسیم

وز سخای تو به فر و نعمت بی مر رسیم

گر فلک گردیم و اندر نظم بر اختر رسیم

کی به یک پایه ز جاه و رتبت تو در رسیم

هر که می آید ز آفاق جهان می بر رسیم

تا به حاجت چون سرایت خانه معمور هست

شاید از شادی به روی یار تو شادی کنی

دولت تو رام گشت از دولت آزادی کنی

همچو مهر و ابر از زر و گهر رادی کنی

داد بدهی وز سخا بر گنج بیدادی کنی

شاید ار از اصل و فضل خویشتن یادی کنی

کآن یکی مشهور بود و این دگر مذکور هست

تا بروید لاله سوری چو لاله دار روی

جام چون لاله کن از روی چو لاله کام جوی

جز به گرد باغ عیش و گرد قصر عزمپوی

جز پی رامش مگیر و جز گل دولت مبوی

نظم سست آوردم و کردم گناه از دل بگوی

تا گناه من کریما نزد تو مغفور هست؟

باد همچون عرضت ایمن از حوادث جان تو

دولت تو محکم و پاکیزه چون ایمان تو

چرخ در حکم تو و ایام دو پیمان تو

کوکب برتر فرود کنگره ایوان تو

چون قضا بادا همیشه در جهان فرمان تو

این چنین باشد بلی کت دولت مأمور هست

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  10:11 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۳ - مدح ملک ارسلان

روی بهار تازه همه پرنگار بین

خیز ای نگار و می ده و روی نگار بین

در مرغزار خوبی هر لاله زار بین

وز لاله زار رتبت هر مرغزار بین

بالیدن و نویدن سرو و چنار بین

کاین پیر کشته گیتی طبع جوان گرفت

بگریست ابر و باز بخندید بوستان

چون نالهای بلبل بشنید بوستان

کز می لباس خود را بخرید بوستان

بر سر ز نوبهار بپوشید بوستان

زد کله های دیبا چون دید بوستان

کز خانه باز دوست ره بوستان گرفت

بر گل مل آر خیز که وقت گل و مل است

گل عاشق مل است که مل قصه گل است

اکنون چرای آهو در دشت سنبل است

بر شاخ ها ز بلبل پیوسته غلغل است

کو بلبله که وقت نواهای بلبل است

بگریخت زاغ و بلبلش اندر زمان گرفت

بین ای مه آسمان و مبین آسمانه را

وآهنگ باغها کن بگذار خانه را

کامروز هم نخواهد مرغ آشیانه را

خندید باغ ملک به خندان چمانه را

و آراست مهر شاه زمانه زمانه را

تا این زمانه حسن بت مهربان گرفت

آمد فراهم از همه جانب سپاه ملک

واندر سرای عدل گشاده ست راه ملک

چرخ کمال برد به عیوق جاه ملک

شد شادمان ز ملک دل نیکخواه ملک

شد قدر ملک عالی چون پیشگاه ملک

سلطان ابوالملوک ملک ارسلان گرفت

ای شاه جان دهد به نکوخواه بزم تو

چونان که جان برد ز بداندیش رزم تو

وقت ثبات ثابت کوهست حزم تو

گاه مراد قادر بادست عزم تو

بگذشت ز آب و آتش فرمان جزم تو

بر آب نقش ماند وز آتش نشان گرفت

روزی که چرخ برد همی سر بر آسمان

می ساخت از برای تو را افسر آسمان

روح الامین دعای تو گویان بر آسمان

گفتی همی که پاره شود از سر آسمان

می گفت راز ملک تو بر اختر آسمان

تا تو جهان گرفتی دشمن جهان گرفت

ترکان چو بانگ حمله شنیدند پیش تو

بر دست جان نهاده رسیدند پیش تو

چون بارگیر فتح کشیدند پیش تو

چون آن مصاف هایل دیدند پیش تو

بسته کمر چو شیر دویدند پیش تو

دولت رکاب دادت و نصرت عنان گرفت

بزدود فتح خنجر شیر اوژن تو را

عیبه نهاد دست ظفر جوشن تو را

می خواست چرخ گردان پاداشن تو را

تعلیم کرد ملک دل روشن تو را

یک لشکر تو بود ولیکن تن تو را

ده لشکر از فریشتگان در میان گرفت

این سرکشان که شیر شکارند روز جنگ

با چرخ در وفای تو یارند روز جنگ

آن عزم و آن عزیمت دارند روز جنگ

تا حق نعمت تو گزارند روز جنگ

وز دشمنان دمار برآرند روز جنگ

از مرگ هیچ مرد نخواهد کران گرفت

گردون ز دولت تو زند داستان همه

وز نعمت تو گردد گیتی جوان همه

شاهان برند بندگی تو به جان همه

دارند شاد و خرم جانها بدان همه

مردی و داد زود بگیرد جهان همه

آری جهان به داد و به مردی توان گرفت

ای رای روشن تو شده داستان به عدل

هرگز نبود مثل تو صاحبقران به عدل

ملک تو کرد پیر جهان را جوان به عدل

آراسته شد از تو زمین و زمان به عدل

ای شاه عدل ورز بگیری جهان به عدل

کاین طالع مبارک تو آسمان گرفت

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  10:11 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۴ - مدیح سیف الدوله محمود

لشگر ماه صیام روی به رفتن نهاد

عید فرو کوفت کوس رایت خود برگشاد

تاختن آورد عید در دم لشکر فتاد

ای خنک آنکو به صوم داد خود از وی بداد

آمد عید شریف فرخ و فرخنده باد

فیه کلوا و اشربوا یا ایها الصائمون

روزه ز ما تافت روی راه سفر برگزید

رفت به سوی سفر و ز ما صحبت برید

عید برو دست یافت تیغ ظفر برکشید

چون سیه منهزم روزه ازو در رمید

زود شود این شگفت از بر ما ناپدید

روزه شد و عید باز از پسش آمد کنون

این شدن و آمدن فرخ و فرخنده باد

بر ملک کامگار خسرو خسرو نژاد

روزه ش پذرفته باد باد همه ساله شاد

محمود سیف دول شاه خردمند راد

آن شه با علم و حلم آن شه با عدل و داد

فاز لکل العلوم فاق جمیع الفنون

آن شه خورشید رای و ان ملک ابر کف

بحر دمان روز رزم شیر ژیان پیش صف

جوشن پیشش چو خر خفتان نزدش چو خف

مملکت از وی شریف همچو ز لؤلؤ صدف

خدمتش اصل جلال مدحتش اصل شرف

ای بخرد رهنمای وی به هنر رهنمون

ای شده شهره به تو هر چه در آفاق شهر

عالم سر تا به سر یافت ز فر تو بهر

بر همه گردنکشان کرده به شمشیر قهر

زهر ز مهر تو نوش نوش ز کین تو زهر

آنچه تو جویی ز چرخ و انچه تو خواهی ز دهر

لاشک فی انهم لابد فی ان یکون

شاها ملک جهان نظم ز روی تو یافت

همت و قدر تو را چرخ فلک بر نتافت

سعد فلک یکسره سوی جنابت شتافت

هر کوکین تو جست کینه دلش بر شکافت

هر که ز فرمان تو گردن روزی بتافت

گردون از گردنش پاک بپالود خون

شاها بر حاسدانت چرخ بر آشفته باد

دولت بدخواه تو همچو تنش خفته باد

سوی تو از عز و ناز سفته و بس سفته باد

هر چه بکردی ز خیر از تو پذیرفته باد

گلبن دولت مدام پیش تو بشکفته باد

فی نعم لایزول فی دول لایحون

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  10:11 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها