0

قطعات قاآنی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

قطعات قاآنی

با سلام و عرض ادب

 

در این تایپیک  قطعات قاآنی گرد آوری شده و در اختیار راسخونیهای عزیز قرار خواهد گرفت.

 

با ما همراه باشید

 

میرزا حبیب الله شیرازی متخلص به قاآنی فرزند محمدعلی گلشن از شعرای نامدار عهد قاجار است. وی در سال ۱۲۲۳ هجری قمری در شیراز متولد شد، تحصیلات مقدماتی را در همان شیراز گذراند. او در اوان جوانی عازم مشهد شد تا در آنجا به ادامهٔ تحصیل بپردازد. در سفر به تهران شعری در مدح فتحعلی شاه سرود و از وی لقب مجتهد الشعرا گرفت. قاآنی در ادبیات عرب و فارسی مهارت کافی یافت و به حکمت نیز علاقهٔ سرشاری داشت. او با زبانهای فرانسه و انگلیسی نیز تا حد زیادی آشنایی داشت. همچنین در ریاضیات، کلام و منطق نیز استادی مسلم به شمار می‌رفت. دیوان اشعار وی بالغ بر بیست هزار بیت است. او کتابی به نام پریشان به سبک گلستان در نثر نگاشت. قاآنی در سال ۱۲۷۰ هجری قمری در تهران وفات یافت و درحرم حضرت عبدالعظیم مدفون شد.

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  9:11 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱- در مصیبت سیدالثقلین و فخرالکونین حضرت اباعبدالله ا‌لحسین علیه السلام گوید

بارد چه؟ خون! که؟ دیده! چسان؟ روز و شب! چرا؟

از غم! کدام غم؟ غم سلطان اولیا

نامش که بد؟ حسین! ز نژاد که‌؟ از علی

مامش که بود؟ ‌فاطمه‌ جدش که‌؟ ‌مصطفی!

چون شد؟ شهید شد! به کجا؟ ‌دشت ماریه

کی‌؟ عاشر محرم، پنهان‌؟ نه برملا

شب کشته شد؟ ‌نه ‌روز چه هنگام‌؟ ‌وقت ظهر

شد از گلو بریده سرش؟ نی نی از قفا

سیراب کشته شد؟ ‌نه! کس آبش ‌نداد؟ داد!

که شمر از چه چشمه‌؟ ز سرچشمهٔ فنا

مظلوم شد شهید؟ بلی جرم داشت؟‌ نه

کارش چه بد؟ هدایت‌، یارش‌ که بد؟ خدا

این ظلم را که کرد؟ یزید! این یزید کیست‌؟

زاولاد هند ، از چه کس‌؟ از نطفهٔ زنا!

خود کرد این عمل‌؟ نه! فرستاد نامه‌ای

نزد که‌؟ نزد زادهٔ مرجانهٔ دغا

ابن زیاد زادهٔ مرجانه بد؟ نعم!

از گفتهٔ یزید تخلف نکرد؟ لا

این نابکار کشت حسین را به دست خویش‌؟

نه او روانه کرد سپه سوی کربلا

میر سپه که بد؟عمرسعد! او برید؟

حلق عزیز فاطمه نه شمر بی‌حیا

خنجر برید حنجر او را نکرد شرم

کرد از چه پس برید؟ نپذرفت ازو قضا

بهر چه‌؟ بهر آن که شود خلق را شفیع

شرط شفاعتش چه بود؟ نوحه و بکا!

کس کشته شد هم از پسرانش‌؟ بلی دو تن

دیگر که نه برادر دیگر که اقربا

دیگر پسر نداشت‌؟ چرا داشت آن که بود

سجاد چون بد او به غم و رنج مبتلا

ماند او به کربلای پدر؟ نی !به شام رفت

با عز و احتشام‌؟ نه ! با ذلت و عنا

تنها؟ نه ! با زنان حرم؛ نامشان چه بود؟

زینب سکینه فاطمه کلثوم بینوا

بر تن لباس داشت‌؟ بلی! گرد رهگذار

بر سر عمامه داشت‌؟ بلی !چوب اشقیا

بیمار بد؟ بلی چه دوا داشت‌؟ اشک چشم

بعد از دوا غذاش چه بد؟ خون دل غذا

کس بود همرهش‌؟ بلی اطفال بی‌پدر

دیگر که بود؟ تب !که نمی گشت ازو جدا

از زینب و زنان چه به جا مانده بد؟ دو چیز

طوق ستم به گردن و خلخال غم به پا

گبر این ستم کند؟ نه! یهود و مجوس؟ نه!

هندو؟ نه! بت‌پرست؟ نه! فریاد ازین جفا

قاآنی است قایل این شعرها بلی

خواهد چه؟ رحمت! ‌ازکه‌؟ ز حق! کی؟ صف جزا!

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  9:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲ - در ستایش شاهزادهٔ رضوان و ساده فریدون میرزا طاب ثراه می‌فرماید

ای ترک من ای بهار جان‌افزا

برقع بکش از رخ بهشت ‌آسا

کز باغ بهشت نوبهار اینک

هموار فرو چمید زی دنیا

عید عجمی به فرّ فروردین

در سبزه گرفت ساحت غبرا

بست ابر سپید کله بر گردون

زد لالهٔ سرخ خیمه بر صحرا

دامان چمن از آن پُر از لؤلؤ

سامان زمین ازین پر از دیبا

از لولو آن چمن یکی مخزن

از دیبهٔ این زمین بتی زیبا

آن داده نشان ز مخزن قارون

این برده سبق ز دفتر مانا

اندر دمن از شقیق و آذریون

و ندر چمن از بنفشه و مینا

آورده برون بهار لعبتگر

از پرده هزار لعبت زیبا

نوشاد و حصار گشت پنداری

باغ از گل و سرو و سنبل بویا

یانی ز بدیع نقش دیگرگون

بگرفت طراز خلخ و یغما

از کشی ایدو‌ن چو ترک‌ یغمایی

هوش‌ از سر بخردان‌ کند یغما

هر صبح آرد صبا به پنهانی

بس نغز صور ز هر کران پیدا

یا نی گویی که صحف انگلیون

در باغ همی پراکند عمدا

بازار ختن شدست پنداری

دشت و دمن از شواهد رعنا

بس نزهت و خرّمی به لالستان

ماندست شگفت خاطر دانا

از جنبش باد طرهٔ سنبل

چون زلف تو حلقه‌زا و چین ‌آرا

وز گریهٔ ابر سبزه تو بر تو

چون خط تو خوش دمیده در پیدا

از خواب گران چو چشم بیمارت

بیدار شدست نرگس شهلا

از بس‌ که نشید مرغ گردون پوی

از بس که نسیم باغ عنبرسا

نک غلغله‌زا بود هوا یکسر

هان لخلخه‌سا بود زمین یکجا

ای ترک من ای بهار مشتاقان

بردار نقاب از رخ رخشا

تو عید منی و نوبهار من

کز وصل تو پیرم و شوم برنا

پیش آی و درین بهار و فروردین

پروردهٔ خم بریز در مینا

از بلبله سرخ می بکش بکشد

بلبل چو به شاخ سرخ گل آوا

یاقوت روان بریز در ساغر

ها قوت روان بگیر از صهبا

چون کشتی ابر دُرفشان آید

بر ساحل این کبودگون دریا

کشتی کشتی گسارد باید می

اینست حکیم وقت را فتوی

خاصه که به فصلی اینچنین خرّم

ویژه که ز دست چون تو مه‌سیما

گل شادی آر و فصل اندوه بر

می عشرت‌بخش و تو روان‌بخشا

چند از غمت ای بت بهشتی رو

در تاب بود دلم جحیم‌آسا

زان سلسله‌ات که هست پر حلقه

چون زلزله‌ام همیشه پر غوغا

پیش آی و به عنف بوسه می‌در ده

پاکوب و به جهد باده می‌پیما

از بوسه و باده می‌مکن ضنّت

کاین هر دو من و تراست مستی‌زا

بستان و بده مر این دو را چندان

بی‌چون و چرا ولیکن و امّا

کز نشوه و سکر باده و بوسه

بیخود افتیم هر دو تن از پا

ما فتنهٔ کشوریم و خفته به

فتنه در عهد خسرو والا

تو فتنه به روی دلفریبستی

من فتنه به نظم دلکش شیوا

امروز به چاره کوش کار ارنه

در نزد ملک تبه شود فردا

فرمانده ملک جم فریدون شه

کافریدون و جمش کمین لالا

شاهی که به فر و فال دارایی

در هر دو جهان نیابیش همتا

بر پاکی طینتش هنر واله

بر پرچم رایتش ظفر شیدا

برقیست حسام او مخالف‌سوز

بادیست سمند او جهان‌پیما

چون از بر رخش فتنهٔ گیتی

چون در صف بار رحمت دنیا

دستش ابرست دُر گه ریزش

تیغش مرگست در صف هیجا

تارست سهیل و رای او روشن

دونست سپهر و قدر او بالا

حزمش ببرد ز نیشتر حدت

عزمش بدر آرد آتش از خارا

سر هشته روان به طاعتش گردون

بربسته میان به خدمتش جوزا

بر راحت هرکه دردهد فرمان

در ذلت هرکه برکشد طغرا

نه در ید اوست چرخ را قدرت

نه در رد اوست دهر را یارا

فوجش موجی بود مخالف کش

خیلش سیلی بود عدوفرسا

قدرش بدری که شوکتش پرتو

چهرش‌ مهری که دولتش حربا

تیرش شیری که ناخنش فتنه

تیغش میغی که قطره‌اش غوغا

م‌یتی مصرس و دشمنش فرعون

او موسی وقت و رمحش اژدرها

ای شاه فلک فخیم که قاآنی

در پای تو سوده فرق فرقدسا

آری به ره تو هرکه ساید سر

بر تارک نه فلک گذارد پا

عید آمد و شد جهان فرسوده

در پیری همچو دولتت برنا

بر جای سخن کنون نثارت را

پروین و سهیل دارم و شعرا

ارجو که ز پرتو قبول تو

چون مهر فلک شودجهان‌آرا

تا جِرم قمر همی ستاند نور

از هور فراز گنبد مینا

در سایهٔ ظل حق بود فرت

تابنده به بر و بحر چون بیضا

 
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  9:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۳ - در ستایش امیرالامراء العظام میرزا نبی‌خان رحمه‌لله فرماید

سحرگه ترک فلک تنگ بست خفتان را

ز خیل زنگی خال نمود میدان را

دو چشم من به ره مهر آسمان که ز راه

نمود ماه زمین چهرهٔ درخشان را

بتم درآمد و چون یک چمن بنفشهٔ تر

فشانده از دو طرف زلف عنبرافشان را

خطی به‌‌ گرد لبش دیدم ارچه در همه عمر

ندیده بودم در شوره‌زار ریحان را

عرق نشسته به رویش چنانکه گفتی ابر

فشانده بر رخ گل قطرهای باران را

نموده چهره و تاراج کرده طاقت را

گشوده طرهّ و بر باد داده ایمان را

درست خاطر مجموع من پریشان شد

از آنکه دیدم آن زلفک پریشان را

دو زلف او چو دو زنگی غلام گشتی گیر

که بهر کُشتی بالا زنند دامان را

همی معاینه دیدم ز زلف و چهرهٔ او

که جبرئیل هم‌آغوش گشته شیطان را

به مغزم اندر از بوی زلف و کاکل او

گشوده گفتی عطار مشک دکان را

دو چشم او به زبانی که عشق داند و بس

سرود با دل من رازهای پنهان را

درون دیدهٔ من عکس روی و قامت او

به سحر تعبیه کردند باغ و بستان را

دو مژه‌اش همه بارید بر دو چشمم تیر

ندیده بودم اینگونه تیرباران را

زمان زمان به دلم مار شوق می‌زد نیش

که یک دهن بمکم آ‌ن دو لعل خندان را

نفس نفس ز جنون نفسم آرزو می کرد

که یک‌دو بوسه زنم آن دو چشم فتان را

من ایستاده در اندیشه تا چه چاره کنم

دل غریب و تن زار و چشم حیران را

نه حالتی که کنم منع بیقراری دل

نه حیلتی که کشم درکنار جانان را

به چاک پیرهنش نرم نرم بردم دست

که رفته رفته به چنگ آورم زنخدان را

ز بهر آنکه مگر سینه‌اش نظاره کنم

به نوک ناخن کاویدم آن گریبان را

به زیر چشم سرین سپید او دیدم

چنانکه بیند درویش گنج سلطان را

سخن صریح بگویم دلم همی می‌خواست

که جان فداکنم و بوسم آن دو مرجان را

ولی دریغ که سیمین‌رخان غلام زرند

رواج نیست به بازار حسنشان جان را

غرض غلام من آمد بشیروار ز راه

پی اشاره بهم زد ز دور مژگان را

چه گفت گفت که قاآنیا بشارت ده

که روزگار وفاکرد عهد و پیمان را

بگفمتش چه بشارت چه روی داده چه شد

مگر مدار دگرگونه گشت دوران را

بگفت آری برخیز روز تهنیت است

به شوق شعر برانگیز طبع کسلان را

به انتظار چنین روز شد سه سال که تو

به جان خریدی چندین هزار خسران را

امیر دیوان شد مرزبان خطهٔ فارس

به مدحش ازگهر آکنده ساز دیوان را

چو این شنیدم از شوق و وجد برجستم

چنانکه تارک من سود سقف ایوان را

همی چه گفتم گفتم سپاس یزدان را

که داد فر ایالت امیر دیوان را

به حکم شاه برانگیخت بر ایالت فارس

جناب میر اجل میرزا نبی خان را

بزرگوار امیری که باکفایت او

به آبگینه توان خردکرد سندان را

هژبر زهره دلیری که با حمایت او

به دشت بشکرد آهو پلنگ غژمان را

قضاست حکمش از آن نظم داده گیتی را

فناست تیغش از آن تیزکرده دندان را

سنان او همه ماران فتنه خورد مگر

خلیفه است عصای کلیم عمران را

به بادپا چو نشیند به رزم پنداری

عنان باد به چنگست مر سلیمان را

بدان رسیده که با رای گیتی‌ افروزش‌

به مهر و مه نبود احتیاج گیهان را

ز بسکه درّ و گهر ریخت جود او بر خاک

ز خاک ره نشناسد در عمان را

کند چو با کف زربخش جا به کوههٔ رخش

به کوه جودی بینند ابر نیسان را

زهی وجود توکادراک آدمی زین بیش

شناخت می‌نتواند عطای یزدان را

ز بهر آنکه شود چون تو طینتی موجود

خدای از دو جهان برگزید انسان را

ببوی آنکه شود میخ نعل توسن تو

فلک چو تاج به سر برنهاد کیوان را

نخست جود ترا آفرید بارخدای

قوای غاذیه زان پس بداد حیوان را

به عون لنگر حزم تو ناخدا در بحر

فرو نشاند در روز باد طوفان را

کجا سحاب سخای تو ژاله انگیزد

محیط‌وار به موج آورد بیابان را

چو روزنامهٔ خلقت نگاشت کلک قضا

به‌نام نیک تو زینت فزود عنوان را

خدیو را چو تو فرمانبری بود زانرو

غلام خویش نماید خطاب خاقان را

سپهرگردان در چنبر اطاعت تست

چنانکه گوی مطیعست خمّ چوگان را

بزرگوار امیرا رسیده وقت که من

غلام خود شمرم آفتاب تابان را

ز همت تو چنان نام من بلند شود

که برفشانم بر نُه سپهر دامان را

به موکب تو جنیبت کشان به فارس روم

لجام زر فکنم بر به فرق یکران را

ز گلرخان پریچهره محفلی سازم

که کس نبیند ازین پس بهشت رضوان را

گهی بچینم از روی این شقایق را

گهی ببویم از بوی آن ضمیران را

گهی ببینم صد ره به یک نظر این را

گهی ببوسم صد جا به ‌یک نفس آن را

ز وصل خوبان در هر چهار فصل جهان

شبان و روزان بستان کنم شبستان را

چنان به مدح تو هر دم نوایی آغازم

که غیرت آید بر من هزاردستان را

زگوهری که به مدح تو پرورد خِرَدم

گواژه رانم پروردهای عمان را

هماره تا ز بت ساده و بط باده

سماع و وجد بود خاطر سخندان را

بقای عمر تو تا آن زمان که بارخدای

بهم نوردد طومار دور دوران را

 
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  9:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۴

ای پسر درکار دنیا تا توانی دل مبند

کز پی هر سود او چندین زیان آید تو را

چند گویی شب بهل کز می دماغی تر کنم

صبحدم ترسم خماری ناگهان آید تو را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  9:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۵

باش تا از ابلهی دستی بدارد پیش شمع

آنکه گوید می‌نسوزد شمع جز یروانه را

شمع‌راجز پرتوی کزعشق‌آن‌*‌ٻروانه‌سوخت

پرتوی دیگر بود کآتش زند بیگانه را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  9:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۶

چون به عشق مجاز نیست نیاز

به دوگیتی هواپرستان را

ظلم باشد که سر فرود آید

به دوگیتی خداپرستان را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  9:17 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۷

حکایتیست مرا از که از کسی که بود او

چه کار داری برگو بکن سوال بفرما

ز اسم گویمش آری ز رسم نیز بدیده

که‌ باشد او علی عسکر کنون ز شغلش‌ بسرا

حجابم آ‌ید غربیله خوب نیست بیان کن

برد لحاف برای که هرکه زر دهد او را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  9:17 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۸

حل معمای حکمتش نتواند

آنکه کند حل صدهزار معمّا

فهم شناساییش‌ چگونه کند کس

مشت نشاید زدن به صخرهٔ صمّا

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  9:17 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۹

در سخن گفتن چو ماه و آفتاب

رهنمای خلق هر صبح و مسا

مدح او در گوش نادان ناگوار

چون شمیم گل به مغز خنفسا

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  9:17 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۰

در شب تاریک شمع ما بود پروانه‌سوز

لیک چون شد روز سوزد پا و سر بیگانه را

شمع را هم نور و هم نارست سوزد لاجرم

نار او بیگانه را و نور او پروانه را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  9:17 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۱

گر بداند لذت جان باختن در راه عشق

هیچ عاقل زنده نگذارد به عالم خویش را

عشق داند تا چه آسایش بود در ترک جان

ذوق این معنی نباشد عقل دوراندیش را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  9:17 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۲

مانند‌گربه‌ای که خورد بچگان خویش

خوردند دایگان بچهٔ شیرخوار را

عاشق به لذت لب نانی فروخته

هفتاد سال لذت بوس وکنار را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  9:17 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۳

بسکه سرگرم حجت خویشند

غافلند از خدا اولوالالباب

ای خوشا حال عارفی که ز شوق

همچو دیوانه بر درد جلباب

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  9:18 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۴

مردکز عیب خویش بیخبرست

هنر دیگران شمارد عیب

جام بیچارگان چرا شکند

آنکه مینای می نهد در جیب

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  9:18 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها