در پاسخ به دو مطلب توجه بفرمایید:
الف) تقيه در لغت از ريشه «وقايه» به معناي حفظ چيزي از خطر و ضرر است. چنان که تقوا که به معناي نگه داري نفس از محرّمات است نيز از اين ريشه مي باشد.
تقيه در اصطلاح شرع به معناي حفظ جان يا شرف و آبرو يا مال به وسيله اظهار کردن عقيده يا عملي است که بر خلاف مذهب او و موافق با مذهب کسي باشد که به جان و مال و شرف او ضرر مي زند.[1] و به عبارت ديگر تقيّه در اصطلاح شرعي عبارت است از اظهار کردن امري به خلاف حکم دين از طريق قول يا فعل به انگيزه حفظ جان يا مال يا شرف و آبروي خود يا ديگري.[2]
با توجه به تعريف و تبيين معناي تقيه و موارد اعمال آن، تقيه در اصل يک امري عقلي است و بر قاعده عقلي اهم و مهم استوار است. سيره عقلاي بشر اعم از متشرعه و غير متشرعه، بر اين استوار است که هرگاه حفظ جان و مال و آبروي خود را در خطر ببينند و حفظ آن در گرو اظهار قول يا فعلي بر خلاف عقيده و مذهب مورد قبول خود، و موافق با مذهب کسي يا گروهي که از ناحيه او احساس خطر مي شود آن را از طريق تقيه دفع مي کنند. چنان که اگر در مواردي امري مهم تر از جان يا مال يا عرض و آبرو در خطر قرار گيرد، آن را مقدم داشته و از مال و جان خود دست بر مي دارند.
بنابراين تقيه يک اصل و قاعده عقلي و عمومي بوده که اختصاص به شيعيان ندارد و گذشته از سيره عقلاء، قرآن و روايات نيز آن را به عنوان يک قاعده شرعي مطرح نموده و بر آن دلالت روشن دارد:
1. لاَّ يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِينَ أَوْلِيَاء مِن دُوْنِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَن يَفْعَلْ ذَلِک فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ فِي شَيْءٍ إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاةً وَيُحَذِّرُکمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللّهِ الْمَصِيرُ»[3] مفاد آيه اين است که نبايد مؤمنان به جاي اين که با يکديگر پيوند مودّت و نصرت برقرار کنند، کافران را به عنوان ياور و دوست خود برگزينند. هر کس چنين کاري کند در پيشگاه الهي مقام و منزلتي ندارد. يعني کاري بر خلاف رضاي الهي انجام داده است. مگر اينکه از کافران هراس داشته و بر حذر باشد و در شرايط تقيّه قرار گيرد، در آن صورت پيوند مودت و نصرت از باب تقيه با آنان مجاز خواهد بود.
مراغي در تفسير اين آيه گفته است: علماي اسلامي از اين آيه جواز تقيه را استنباط کرده اند، يعني اين که انسان سخن بگويد يا کاري انجام دهد که بر خلاف حق باشد، براي جلوگيري از ضرري که از دشمن به جان يا آبرو و شرف يا مال او وارد مي شود.[4]
فخر رازي در تفسير اين آيه گفته است: ظاهر آيه بر اين دلالت دارد که تقيه مربوط به کفار است ولي بنابرنظر امام شافعي تقيه در برابر مسلمانان به جهت حفظ جان نيز جايز مي باشد و حتي براي حفظ مال هم تقيه را ترجيح داده است به دليل اين که پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمود: «حرمة مال المسلم کحرمة دمه».[5]
2. «مَن کفَرَ بِاللّهِ مِن بَعْدِ إيمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِيمَانِ وَلَکن مَّن شَرَحَ بِالْکفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ»[6] مفاد آيه کريمه اين است که هر کسي پس از ايمان آوردن با قصد و اختيار کفر را برگزيند و اظهار کفر کند، مشمول غضب و عذاب الهي خواهد شد. مگر کساني که مورد اکراه و اجبار واقع شوند، و با اين که قلب شان سرشار از ايمان است، براي حفظ جان خويش اظهار کفر کند، چنين افرادي مشمول غضب و عذاب الهي نخواهند بود. و اين چيزي جز قاعده و قانون تقيّه نيست.
محدثان و مفسران اسلامي، اعم از شيعه و اهل سنت نقل کرده اند که اين آيه درباره عمار ياسر نازل شده است که وي و پدر و مادرش (ياسر و سميّه) و عده اي از اصحاب پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مورد شکنجه و آزار مشرکان قريش واقع شدند، ياسر و سميه در اثر آن شکنجه ها به شهادت رسيدند، و عمار چيزي به زبان آورد که خواست مشرکان بود، بدين جهت از شکنجه مشرکان نجات يافت و جان خود را حفظ کرد، نسبت به اين کار خود بيمناک گرديد و با چشمان اشکبار نزد پيامبر آمد و جريان را براي آن بزرگوار بازگو کرد. پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در حالي که او را نوازش مي کرد فرمود: اگر بار ديگر نيز از تو چنين خواستند، عمل کن. در اين هنگام آيه کريمه مورد بحث نازل شد.[7]
مراغي در تفسير اين آيه گفته است: «مدارا کردن با کافران، ستمگران و فاسقان مشمول حکم تقيه است».[8]
3. «وَقَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَکتُمُ إِيمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَن يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ»[9] مؤمن آل فرعون به حضرت موسي ـ عليه السلام ـ ايمان آورده بود، و با او رابطه پنهاني داشت. و حضرت موسي ـ عليه السلام ـ را از نقشه قتل او توسط فرعونيان آگاه نمود. ولي ايمان خود را از فرعونيان مکتوم مي داشت. پنهان داشتن ايمان جز به اين نبود که اقوال و افعالي را اظهار کند که با عقايد فرعونيان هماهنگ و بر خلاف حق بود. و اين کار را هم براي حفظ جان خود و هم براي کمک به حضرت موسي و حفظ جان او از خطر فرعونيان انجام مي داد. بنابراين او به اصل تقيه عمل مي کرد و قرآن کريم عمل او را با تکريم و ستايش ياد مي کند.
4. گذشته از آيات ياد شده، عموم يا اطلاق آيات ذيل نيز بر جواز يا وجوب تقيه دلالت مي کند: «وَلاَ تُلْقُواْ بِأَيْدِيکمْ إِلَى التَّهْلُکةِ»[10] و «لَا يُکلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَا آتَاهَا»[11] و «وَمَا جَعَلَ عَلَيْکمْ فِي الدِّينِ من جرح»[12] آيات سه گانه اخير که به عموم يا اطلاق آنها بر جواز تقيه استدلال شده، تقيه از کافر و مسلمان را به طور يکسان شامل مي شوند.
يعقوبي و ديگران نقل کرده اند که وقتي بسر بن ابي ارطاة به مدينه حمله کرد و جابر بن عبدالله انصاري را احضار کرد، جابر به ام سلمه گفت: بيعت با او گمراهي است، و اگر بيعت نکنم بيم آن دارم که مرا به قتل برساند. ام سلمه همسر گرامي پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به او گفت: «با او بيعت کن، زيرا اصحاب کهف از روي تقيّه در مراسم مخصوص قوم خود شرکت مي کردند و لباس هايشان چون لباس هاي مخصوص آنان بر تن مي کردند».[13]
تا اينجا ثابت شد که تقيه قاعده و روشي است عقلايي و از ضروريات زندگي به شمار مي رود. و در شرايع آسماني نيز به رسميت شناخته شده است. و مسلمانان فارغ از گرايش هاي مذهبي، آن را به کار گرفته اند و هيچ گونه منافاتي با ساير مسايل و احکام ديني و همچنين عصمت امامان بزرگوار شيعه ندارد. بلکه در راستاي حفظ مصالح ناب ديني و کيان اسلام و مذهب انجام گرفته است. و لذا در روايات ائمه معصومين ـ عليهم السلام ـ نسبت به تقيه تأکيد شده و اهتمام ويژه به چشم مي خورد تا آن جا که در روايات متعدد آمده است که «لا دين لمن لا تقية له»[14] و «و لاايمان لمن لاتقية له».[15]
اما دليل اين که چرا شيعيان بيشتر معروف به تقيه گرديده اند با اين که تقيه همان گونه که ثابت شد يک قاعده عقلي، قرآني و اسلامي است؟ تاريخ شيعه نشان دهنده اين حقيقت تلخ است که پيوسته از طرف حکومت هاي ستمکار در جهان اسلام که طرفدار مذاهب غير شيعي بوده اند، تحت فشار بوده و مورد انواع شکنجه ها و ظلم و ستم ها قرار گرفته اند، اين وضعيت در دوران ائمه معصومين ـ عليهم السلام ـ که حکومت هاي اموي و عباسي بر اريکه قدرت سياسي قرار داشتند بسيار شديد و هولناک بود. هرگونه آزادي سياسي و اجتماعي از شيعيان سلب شده بود، و در مواردي حتي ارتباط با خاندان اهلبيت و علوي بزرگترين جرم محسوب مي شد.
بديهي است در چنين شرايطي حفظ تشيع که تبلور اسلام راستين است، جز به کارگيري تقيه، امکان پذير نبود. کساني که تأکيد بر تقيه را بر مذهب تشيع عيب مي شمارند اگر با ديده انصاف به حقايق تاريخي بنگرند، و از تعصب و لجاج و فتنه انگيزي ميان مسلمانان دست بردارند، در قضاوت و داوري خود تجديد نظر خواهند کرد و بر حقانيت او در اين مساله همچون مسايل ديگر ديني، اذعان خواهند نمود.
در حقيقت اگر بناست در اين باره کسي مورد ملامت و نکوهش قرار گيرد، اين حکومت هاي جابر اموي و عباسي و ديگر حکومت هاي ستمکار دنياي اسلام اند که بايد مورد ملامت و سرزنش واقع شوند، زيرا حکومت هايي که مع الاسف خود را پيرو و طرفدار مذهب اهل سنت مي دانستند، بدترين ظلم ها و ستم ها را در حق شيعه اعمال مي کردند. همچنين آن دسته از علماي اهل سنت که بر مباح بودن جان و مال و عرض شيعيان فتوا داده اند و حکومت ها را بر اعمال شکنجه و قتل و غارت شيعيان ترغيب مي کردند و وعده ثواب و بهشت را براي آنان مي دادند و مي دهند.
ب) برخي از وهابيان که گويي فلسفه وجودي آنان در خصومت با اهلبيت و شيعيان خلاصه شده است و در اين راه هر گفتار و کرداري براي آنان مباح و روا است هر چند با تحريف حقايق و کذب و افترا و دادن نسبت هاي ناروا باشد، اين شبهه را مطرح کرده اند که گفته اند چون در در نزد ائمه شیعه تقيه به عنوان يک قاعده کلي پذيرفته شده است، نمي توان بر عقايد و آراء واقعي آنان پي برد، زيرا در همه مسايل و يا بيشتر آن احتمال تقيه داده مي شود و در نتيجه اقوال و آراي آنان فاقد اعتبار ديني است .
در پاسخ به اين شبهه بايد توجه داشت که: اولاً ائمه معصومين ـ عليهم السلام ـ به شيوه هاي مناسب راه تشخيص احکام واقعي را از احکام تقيه اي بيان کرده اند. مثلاً در مورد روايات متعارض يکي از مرجّحات اين است که با اقوال مذاهب مخالف مذهب اهلبيت ـ عليهم السلام ـ مخالفت داشته باشد. و ثانياً اگر بر فرض، کسي نتوانست حکم واقعي را در مواردي از حکم تقيه اي باز شناسد، مطابق ديگر قواعد شناخته شده و پذيرفته شده با اجتهاد عمل مي کند، و از اين نظر براي پيروان مذهب اهلبيت ـ عليهم السلام ـ هيچ گونه مشکل نظري يا عملي غير قابل حل پيش نخواهد آمد. ديگران نيز وقتي مي خواهند در مورد مذهب اهلبيت ـ عليهم السلام ـ داوري کنند، لازم است با در نظر گرفتن همه جوانب امر که اصل تقيه نيز از آن جمله است به داوري بنشينند و از هر گونه پيش داوري و تفسير به رأي و ناآگاهانه بر حذر باشند.
و ثالثاً: چنين نيست که در همه معارف نظري يا احکام عملي و قضاياي اخلاقي تقيه راه داشته باشد، تا نتيجه آن اين باشد که انسان در فهم مذهب اهلبيت در قلمرو معارف و احکام اسلامي دچار حيرت گردد.
تقيه اگرچه يک اصل عقلايي و شرعي است، ولي اصلي است ثانوي نه اولي. بنابراين اصل اولي در مورد احاديث ائمه ـ عليهم السلام ـ عدم تقيه است، احتمال تقيّه در موارد محدود و مخصوص است که شناخت آنها بر اهل معرفت و تحقيق و آشنايان به مباني اهل بيت ـ عليهم السلام ـ کار دشواري نخواهد بود.
بنابراين رعايت شديد تقيه در تاريخ شيعه و به خصوص توصيه آن از طرف امامان معصوم ـ عليهم السلام ـ نه تنها هيچ منافاتي با عصمت ائمه ندارد بلکه اين حکم از مقام عصمت و امامت آنان براي حفظ دين و پيروان حق صادر شده است. و از طرف ديگر شدّت تقيه در ميان شيعيان حاکي از سفّاکي، خونريزي و بي رحمي و نهايت درجه دشمني مخالفان آنان مي باشد که شيعيان و طرفداران اهلبيت توسط آنان به صورت دسته جمعي قتل عام شده و متأسفانه در عصر حاضر هم شاهد اين پديده تلخ هستيم که کشتن شيعه در پندار و خيال برخي از علماي بي سواد آنان مساوي با بهشت رفتن است.
پي نوشت ها:
[1]. شيخ انصاري، رساله تقيه.
[2]. نقص الوشيعه، سيد محسن امين، ص181.
[3]. آل عمران / 28.
[4]. تفسير المراغي، ج3، ص136.
[5]. مفاتيح الغيب، ج6، ص13.
[6]. نحل / 106.
[7]. مجمع البيان، طبرسي، ج3، ص388؛ تفسير کشّاف، ج2، ص430؛ تفسير ابن کثير، ج4، ص228.
[8]. تفسير المراغي، ج3، ص136.
[9]. مؤمن / 28.
[10]. بقره / 195.
[11]. طلاق / 7.
[12]. حج / 87.
[13]. تاريخ اليعقوبي، ج3، ص100.
[14]. حر عاملي، وسائل الشيعه، ج6، کتاب الامر بالمعروف و نهي عن المنکر.
[15]. همان.