0

متفرقات صائب تبریزی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

متفرقات صائب تبریزی

با سلام و عرض ادب

 

در این تایپیک مجموعه متفرقات  صائب تبریزی گرد آوری شده و در اختیار راسخونیهای عزیز قرار خواهد گرفت.

 

با ما همراه باشید

 

میرزا محمد علی صائب تبریزی از شاعران عهد صفویه است که در حدود سال ۱۰۰۰ هجری قمری در اصفهان (و به روایتی در تبریز) زاده شد. در جوانی مانند اکثر شعرای آن زمان به هندوستان رفت و از مقربین دربار شاه جهان شد. در سال ۱۰۴۲ هجری قمری به کشمیر رفت و از آنجا به ایران بازگشت و به منصب ملک‌الشعرایی شاه عباس ثانی درآمد. در زمان پیری در باغ تکیه در اصفهان اقامت کرد و همواره عده‌ای از ارباب هنر گرد او جمع می‌شدند. وی در سال ۱۰۸۰ هجری قمری وفات یافت و در همین محل (باغ تکیه) در کنار زاینده‌رود به خاک سپرده شد.

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:25 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱ - مثنوی رزمیه (کذا) (قندهارنامه)

برازنده تاج و تخت و کلاه

خدیو جوان بخت عباس شاه

چو بر تخت فرمانروایی نشست

به نظم ممالک برآورد دست

نسق کرد از علم کار آگهی

به فرمانبری کار فرماندهی

به تلقین دولت در آغاز کار

حدود خدایی نمود استوار

نپیچید آن زبده اصل و فرع

سر طاعت از خط فرمان شرع

اثر در جهان از مناهی نهشت

ز تقوی جهان شد چو خرم بهشت

به دوران منعش می لاله رنگ

نهان گشت چون لعل در صلب سنگ

شد از عصمت او جهان آنچنان

که شد پردگی زهره بر آسمان

ازان شهریاران روی زمین

گذارند بر آستانش جبین

که آن پادشاه ملایک سپاه

نپیچد سر از خط حکم اله

ز عدل آنچنان زد صلای امان

که دربسته شد خانه های کمان

به عهدش چنان ظلم نایاب شد

که در تیغ، جوهر رگ خواب شد

شد از بخت او بخت عالم جوان

چان کز بهاران زمین و زمان

ز خلق خوش آن بحر پنهاورست

که باطن گهر، ظاهرش عنبرست

دلش کوه و دریا بود سینه اش

خرد گوهر و مغز گنجینه اش

قضای الهی است در روز رزم

بهشت خدایی است هنگام بزم

علم بر سر آن خدیو زمان

بود کشتی نوح را بادبان

محیطی است از دست گوهر نثار

که دارد ز دامان سایل کنار

ز جودش ضعیفان شدند آنچنان

که گوهر عرق می کند ریسمان

یتیمان به دوران آن عدل کیش

بشویند در آب گهر روی خویش

زمین پر دل از پایه تخت اوست

فلک سبز از سایه بخت اوست

نیندیشد از شور و آشوب جنگ

که طوفان بود روز عید نهنگ

به امداد لشکر ندارد نیاز

که خورشید تنها کند ترکتاز

نگردد دم تیغش از کارزار

که دارد دم از صاحب ذوالفقار

چناری که گردد ز تیغش قلم

شود جوهرش موج بحر عدم

به سرپنجه مردی آن پرشکوه

برون آورد تیغ از دست کوه

خدنگش نپرد به بال عقاب

ز پر بی نیازست تیر شهاب

ز تیر و کمان چون شود رزم ساز

دهن ها بماند چو سوفار باز

شد از نعل اسبان در آن دشت کین

چو ماهی زره پوش، گاو زمین

چنان جوش زد خون گردنکشان

که شد جوی خون بر فلک کهکشان

چو شیران ز غیرت در آن عرصه مرد

برآوردی از خود سلاح نبرد

نمودی در آن بزم هر پرجگر

هم از ناخن خویش تیغ و سپر

چنان لرزه بر دشت کین اوفتاد

که قارون برون از زمین اوفتاد

ز قربان کشیدند یکسر کمان

به یکبار شد پرهلال آسمان

ز بحر کمان خاست ابری سیاه

که بارانش بد ناوک عمر کاه

چنان بافت پر در پر هم خدنگ

که شد تنگ، میدان پرواز تنگ

ز باران پیکان خارا گذار

فشاندند گرد از رخ کارزار

چنان تیر در فیل شد جایگیر

که خرطوم او گشت قندیل تیر

ز پیکان دل خاک شد آبدار

فلک ترکشی شد پر از تیر مار

کمان طاق دروازه مرگ بود

که سهمش دل از پردلان می ربود

گذشتی چنان صاف از سینه تیر

که موج سبکبال از آبگیر

به مردان کین ناوک دلگسل

ز پیکان در آن جنگ می داد دل

چو از ناخن تیر نگشود کار

نمودند رمح آوری اختیار

به نوک سنان صد هزاران گره

گشودند از حلقه های زره

گذشت از سر نیزه ها موج خون

فلک تاز شد چون شفق فوج خون

کشید از سنان جنگ ایشان به طول

دلیران شدند از دو جانب ملول

فکندند از کف سنان بی درنگ

به گرز و به شمشیر بردند چنگ

قیامت ز شمشیر بالا گرفت

ز گرز گران، کوه صحرا گرفت

چنان تیغ بارید از پیش و پس

که صد چاک شد خودها چون جرس

کشیدند تیغ از میان آن دو فوج

فتادند در هم چو از باد موج

به یکدیگر آمیختند آن دو صف

چو در حالت پنجه گیری دو کف

ز مغز دلیران آهن قبا

کف آورد بر سر محیط بلا

ز مهتاب شمشیر روشن گهر

زره چون کتان ریخت از یکدگر

به یکدم سپرهای دامن فراخ

ز شمشیر شد همچو گل شاخ شاخ

سپر کشتیی بود بر آب تیغ

که بد تار و پودش ز موج دریغ

زمین همچو غواص دریا سپر

فرو برد در آب شمشیر سر

دویدی چنان تیغ در جسم و روح

که در کوچه رگ شراب صبوح

به شمشیر، گردان ز خرطوم فیل

جدا کرده نهری ز دریای نیل

زمین بود دریا ز خون عدو

ز شمشیر کج، موج خونریز او

فتاده در آن بحر خون بی حساب

کلاه و کمر همچو موج و حباب

نم خون بلندی گرفت آنچنان

که شد یک ورق دفتر آسمان

فرو خورد خون بس که دریای خاک

چو اوراق گل شد طبق های خاک

چنان تنگ شد عرصه بر پردلان

که شد تیغ در قبضه خود نهان

ز بس تنگ شد عرصه کارزار

نمی یافت میدان جستن شرار

ز برق سنان شد جگرها کباب

ز پیکان به چشم زره گشت آب

تن مرد از تنگی کارزار

ز جوشن برآمد چو از پوست مار

شد از زخم شمشیر الماس کیش

سر نیزه ها همچو مسواک، ریش

سنانهای خطی به رگهای جسم

نهان چون الف گشت در مد بسم

شد از بس رگ جان بر او گشت جمع

سر نیزه از رشته جان چو شمع

ز هر جانبی خشت پران شده

ازو قالب مرد بی جان شده

خرد مانده حیران در آن ماجرا

که خشت است پران و قالب بجا

شد از خشت آهن در آن کارزار

بنای نبرد از دو سو استوار

ز فیل آنچنان خشت پران گذشت

کز ابر سیه برق رخشان گذشت

خلل یافت از گرز دندان پیل

شکست از گرانی پل رود نیل

ز گرز اندر آن عرصه پای لغز

سر فیل گردید کوه دو مغز

تزلزل در آن زنده فیلان فتاد

چو ابری که گردد پریشان ز باد

تهی گشت از فیلبان پشت فیل

فرو برد فرعون را رود نیل

ز باریدن گرز در دشت کین

دل و گرده خاک شد آهنین

هوا از نم تیغ شنگرف شد

ز مغز پریشان پر از برف شد

به خون لعل شد نیزه های سفید

هوا گشت چون بیشه سرخ بید

ز بس مهره پشت بر خاک ریخت

تو گفتی که تسبیح انجم گسیخت

کمند دلیران در آن گرد پاک

نهان ماند چون دام در زیر خاک

شد از گرد، شمشیر مردان جنگ

گران خیز چون سبزه زیر سنگ

در آن پهن صحرا ز گرد و غبار

حصاری شد آن لشکر بی شمار

در آن دشت خونخوار، طوفان گرد

بسی مرده را زنده در خاک کرد

ستاره شد از گرد بر آسمان

چو تخمی که در خاک ماند نهان

ز گرد سپه، کشته بعد از هلاک

نیفتادی از خانه زین به خاک

پر از خاک گردید دامان روح

زبانها شد از گرد، سوهان روح

غبار سپه رفت بر کهکشان

پر از خاک شد کله آسمان

سپرهای زرین ز گرد سپاه

نمودی چو از پرده ابر، ماه

ز گرد آنچنان آب نایاب شد

که در بحر، ماهی چو قلاب شد

کمند آشنا گشت دست و بغل

جلو ریز آمد به میدان اجل

ز نیزه در آن عرصه پر جدل

به چندین عصا راه می رفت اجل

دلیران در آن عرصه پر جدل

به جان می خریدند مرگ از اجل

به صد چشم حیران اجل در میان

که گیرد ز دست که نقد روان

ز خود دشت دریای خونخوار بود

در او کشته پنهان چو کهسار بود

به کشتی در آن قلزم بی کنار

نمودی اجل جان مردم شکار

بساطی فکندند در کارزار

که بودش ز تیر و سنان پود و تار

فتاده به زیر سم مرکبان

چو ریگ روان، نقدهای روان

سر بخت دشمن نگونسار شد

ز خواباندن تیغ بیدار شد

دل و دست جنگاوران سرد شد

سپرها چو برگ خزان زرد شد

زره پوش ازان عرصه پرستیز

به صد چشم می جست راه گریز

نماند از صف دشمنان یکقلم

جز انگشت زنهار دیگر علم

به یک زخم از ناوک سینه تاب

کشد صید را و نماید کباب

کسی را که پرداخت از جان بدن

به جز بال کرکس نیابد کفن

زره در بر او ندیده است کس

که سیمرغ را نیست جا در قفس

سنانش کند در صف ترکتاز

زبان اجل را به دشمن دراز

کند نیزه در خاک چون استوار

شود سینه گاو و ماهی فگار

نیفتاده در جنگ از شست پاک

چو آه یتیمان خدنگش به خاک

کمند عدوگیر آن پرشکوه

گسستن ندارد چو رگهای کوه

چو از چین کمندش کند ساز و برگ

درآید به میدان جلو ریز، مرگ

به یک حمله سازد سران را خراب

چو موجی که تازد به فوج حباب

شکوهش اگر حمله آرد به فیل

دهد کوچه از بیم چون رود نیل

نهنگی است تیغش به بحر مصاف

که یک لقمه او بود کوه قاف

سپر در پس پشت آن پر شکوه

چو خورشید تابنده بر پشت کوه

کند حلقه جوشنش روز رزم

به کسر عدو حکم از روی جزم

قضا بست تا نیزه اش را کمر

اجل در گریبان فرو برد سر

ز یک میل گرزش کشد در وغا

به چشم زره ز استخوان توتیا

اگر بیستون را درآرد به زیر

کند استخوان در تنش جوی شیر

ز حلم گرانسنگ او کوهسار

ز لاله کند خون عرق هر بهار

توان دیدن از پرچم آن سنان

همای ظفر را بلند آشیان

چو تیغش شود از نیام آشکار

برون آورد اژدها سر ز غار

به چوگان چو گوی افکند بر فلک

شود چشم خورشید را مردمک

درفشش بود صبح امید فتح

که یک اختر اوست خورشید فتح

گر از قامت چون سنان دلبران

فکندند افسر ز فرق سران

تماشای آن نیزه دلربا

سران را سرافکند در زیر پا

ز اقبال او فتح صاحب جگر

ز تیغ کجش راست پشت ظفر

شکستی صفی را به یک چوبه تیر

چو سطری که بر وی کشد خط دبیر

کشیدی به سرپنجه آن نره شیر

رگ کوه را همچو مو از خمیر

به هر کس که از خشم کردی نگاه

شدی طعمه برق همچون گیاه

چو پیکان سپاهش همه یکدلند

گشاینده عقده مشکلند

جگردار و خونریز و گردنکشند

چو مژگان همه تیر یک ترکشند

به شیر خدا می رساند نژاد

گرانمایه اصلی که این فرع زاد

بر این خسرو تاجدار آفرین

که تختش بود پشتبان زمین

***

***

چو روز دگر مهر زرین سنان

زد از کوه شمشیر خود بر فسان

ز صبح آیت فتح بر خود دمید

جگرگاه شب را به خنجر درید

به خون شفق تیغ را آب داد

به تسخیر گردنکشان رو نهاد

دو لشکر به ناورد برخاستند

دو صف چون صف محشر آراستند

ازان فوج آهن، علمهای آل

نمایان چو آتش ز تیغ جبال

ز دست دلیران خارا شکوه

سنان ها نمایان چو رگهای کوه

شد از خود جوشن قبایان کین

نهان زیر سرپوش، خوان زمین

ز نعل تکاور زمین و مغاک

تنوری شد از بهر طوفان خاک

چنان پا فشردند در دشت کین

که شد خرد زانوی گاو زمین

بیابان ازان لشکر پرشکوه

شده چار پهلو به کردار کوه

زمین گشت در ناف مرکز نهان

چو در خال، حسن رخ دلبران

ز نعل ستوران خاراشکن

سواران در مرگ را حلقه زن

ز خرطوم پیلان در آن جنگ گاه

به ملک عدم بود یک کوچه راه

ز گرد آسمان قلزم قیر شد

ستاره همان جا زمین گیر شد

چنان بر سما رفت گرد از سمک

که گردی%

جمعه 13 فروردین 1395  9:25 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲ - قطعه (در) تاریخ

چون به الهام الهی، گرداند

نام خود خسرو جمجاه، صفی

بر سر مسند جم بار دگر

کرد آرام به دلخواه صفی

زین جلوس دوم نامی، یافت

نظر از حضرت الله صفی

کلک صائب پی تاریخ نوشت

«شد سلیمان زمان شاه صفی»

یارب این نام مبارک، بادا

متیمن به شهنشاه صفی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:25 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۴

سرگرانی مانع است از آمدن تیر ترا

انتظار تیر خواهد کشت نخجیر ترا

ترک خونریزی نمی گویی، همانا عاشقان

داده اند از دیده خود آب، شمشیر ترا

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:25 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۳

گر چنین ابروی او ره می زند اصحاب را

رفته رفته طاق نسیان می کند محراب را

از شبیخون حوادث عشقبازان غافلند

می کند خون در جگر صید حرم قصاب را

سیر چشمان خیال از فکر وصل آسوده اند

می گزد می شیرمست پرتو مهتاب را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:25 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۵

تا نگیرم بوسه از لب گلعذار خویش را

نشکنم از چشمه کوثر خمار خویش را

چون کند برق تجلی پای شوخی در رکاب

کوه نتواند نگه دارد وقار خویش را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:25 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۷

چند دارم در بغل پنهان دل افسرده را؟

چند در فانوس دارم این چراغ مرده را؟

سیر گلشن بی دماغان را نمی آرد به حال

سایه گل می کشد در خون دل آزرده را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:25 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۸

پیش رویش چون کنم منع از گرستن دیده را؟

چون کنم در شیشه این سیماب آتش دیده را؟

در سر آن زلف بی بخت رسا نتوان رسید

چاره شبگیر بلندست این ره خوابیده را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:26 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۶

آتش افروز جنون شد دامن صحرا مرا

طشت آتش ریخت بر سر لاله حمرا مرا

هر سر راهی به آگاهی حوالت کرده اند

ناله نی شد دلیل عالم بالا مرا

نیست در بزم تو جایم، ورنه در هر محفلی

می جهد از جا سپند و می نماید جا مرا

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:26 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۱

سر به دیوار ندامت می زند تدبیر ما

راه بیرون شد ندارد کوچه زنجیر ما

گریه های تلخ ما را چاشنی دیگر بود

از شکر پیوسته لبریزست جوی شیر ما

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:26 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۲

کام خود از کوشش امید می گیریم ما

بخت اگر باشد نبات از بید می گیریم ما

خون ما افتادگان را کی توان پامال کرد؟

خونبهای شبنم از خورشید می گیریم ما

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:26 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۹

بی نگاه من نشد در عشق معشوقی تمام

صحبت فرهاد آدم کرد سنگ خاره را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:26 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۰

نیست ظرف راز عشق او حریم سینه را

آب این گوهر به طوفان می دهد گنجینه را

در دل من نقش چون گیرد، که با خود می برد

شوخی عکس تو دام جوهر آیینه را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:26 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۵

(سپندی شد عقیق صبر در زیر زبان ما را

به داغ تشنگی تا چند سوزی زان لبان ما را؟)

(کمان بیکار گردد چون هدف از پای بنشیند

نه از رحم است اگر بر پای دارد آسمان ما را)

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:26 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۳

تا ز زیر سنگ می آید برون مجنون ما

محمل لیلی برون رفته است از هامون ما

عارفان را کنج تنهایی بود باغ و بهار

در خم خالی چو می می جوشد افلاطون ما

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 13 فروردین 1395  9:26 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها