بخش ۱۶ - رفتن معتمر و عتیبه به جستجوی ریا
هر دو کردند از آن حرم بشتاب
تا به پیشین، قدم بیفشردند
که: «برون برد رخت ازین منزل
گرچه بار رحیل ازین جا بست
چون سمن تازه و چون گل بویاست
از سرش عقل رفت و از دل هوش
شرم بگذاشت وین نوا برداشت
کای دریغا! که یار محمل بست
معتمر گفت با وی از دل پاک
کنچه دارم از ملک و مال به کف
گرچه اسباب حشمت است و شرف
کای به ملک صفا وفا کیشان!
این جوان کیست در میان شما؟
گفت کاو را بلایی افتادهست
معتمر را به جان رضا جویان
با کسان گفت تا به استعجال
هر کسی را به جای وی بنشاند
وز ثنا، گوهرش به فرق فشاند
آنچه حاضر ز گله بود و رمه
کشت و پخت و کشید پیش، همه
نیککردار و راست گفتارست،
گفت: «تدبیر کار و بار او راست
واندرین کار، اختیار او راست
با وی این را بگویم از آغاز
آنچه گوید، به مجلس آرم باز»
این سخن گفت و از زمین برخاست
چون درآمد به خانه، ریا گفت
کز چه رو خاطرت چنین آشفت؟
گفت: «از آن رو که جمعی از انصار
یکزبان بهر خواستگاری تو»
گفت: «انصاریان کریماناند
از برای چه دوستدار مناند؟
وز هوای که خواستگار مناند؟»
گفت: «بهر یگانهای ز کرام
عالی اندر نسب، عتیبه به نام»
گفت « من هم شنیدهام خبرش
چون کند وعده در وفا کو شد
که تو را هیچگه به وی ندهم
وآنچه بوده میانهٔ تو و او»
گفت: «با وی مرا چه بازارست،
که از آن خاطر تو دربارست؟
نه خیالی ز روی من دیدهست
نه گیاهی ز باغ من چیدهست
در زمان و زمین امیناناند
رد ایشان مکن به قول درشت!
مکن از منع، کامشان پر زهر!
گر نمیبایدت، گران کن مهر!
نرخ کالا ز حد چون در گذرد
گفت: « احسنت ، خوب گفتی، خوب
کم فتد نکته اینچنین مرغوب!»
مهر او، هم به قدر او باید
کیست قائم به قیمتش امروز؟»
معتمر گفت: «آن منم، اینک!
هر چه خواهی ضمان منم، اینک!»
بعد از آن نیز ده هزار درم
سیم خالص، نه بیش از آن و نه کم
صد دیگر از آن فزون به ثمن
نافهها مشک و طلبهها عنبر
بعد چل روز کز نشاط و سرور
بهر وی خوش عماریای پرداخت
برگ گل را ز غنچه محمل ساخت
با دو صد عز و حشمت و جاهش
که دو عاشق به هم رسانیدند
دل و جانشان ز غم رهانیدند
همه غافل از آن که آخر کار
بر چه خواهد گرفت کار، قرار
ماند چون با مدینه یک فرسنگ
بر میان تیغ و، در بغل نیزه
همه تیغآزمای و نیزه گذار
غافل از گوشهای کمین کردند
رو در آن قوم پاکدین کردند
شد چو شیران در آن مصاف، دلیر
گاه با نیزه، گاه با شمشیر
چند تن را به سینه چاک افگند
چون سگانشان به خون و خاک افگند
داد آن قوم را چو دیو فرار
ضربتی زد به سینهاش، کاری
مرغ او کرد رو به عالم پاک
دوستان در خروش و گریه، چو میغ
که: «برفت از جهان عتیبه، دریغ!»
گشته از چشمهسار سینهٔ تنگ،
دست سیمین، خضاب از آن خون کرد
چهره گلگونه، جامه گلگون کرد
چهر بر خون و خاک میمالید
کای عتیبه! تو را چه حال افتاد
سیرم از عمر، بیلقای تو، من
که بمیری تو زار و من زنده
این بگفت و ز جان برآورد آه
روی با روی او نهاد و بمرد
لیکن از نوحه، در کشاکش درد
هر چه کردند، هیچ سود نکرد
چون کند طوطی از قفس پرواز
دیده از غم پرآب و ، سینه کباب
پاک شستندشان به مشک و گلاب
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
یک شنبه 1 فروردین 1395 4:26 PM
تشکرات از این پست