0

ماجرایي واقعی از بسط خرافات در عقاید

 
m_salehy
m_salehy
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آبان 1388 
تعداد پست ها : 443
محل سکونت : اصفهان

ماجرایي واقعی از بسط خرافات در عقاید

ماجرایي واقعی از بسط خرافات در عقاید

یکی از شاگردان مرحوم استاد آیه اله ایزدی از بزرگان فقه و فلسفه در استان اصفهان از قول ایشان نقل میکنند که :

من و دیگر دوستم در اوایل طلبگی جهت درس خواندن ، از نجف آباد به اصفهان می رفتیم . ( 80 سال پیش )
چون پول کرایه را نداشتیم ، اجبارا مسیر 30 کیلومتری را پیاده می رفتیم .

یک روز ، جهت نشانه گذاری مسیر ، به یکی از درختان که بزرگتر و مشخص تر بود نخ یا پارچه ای بستیم .

پس از چندی که از آن مسیر می گذشتیم ،وقتی به آن درخت رسیدیم ، با وضعیت عجیب و اسفناکی روبرو شدیم .

مردمی را دیدیم که به آن درخت ، انواع نخ ها و پارچه ها جهت حاجت بسته بودند و حتی نذری می پختند و .. .

از کار خودمان بسیار ناراحت شدیم که باعث چنین وضع خرافی و زشت گشته ایم .

تصمیم گرفتیم درخت را قطع کنیم .

روزی که در آن حوالی کسی نبود ، درخت را بریدیم و از آن محل دور کردیم .

فردای آن روز ، افرادی را دیدیم که دور ریشه درخت گریه و مویه می کنند و بر عامل قطع آن نفرین .

برای آنها از توحید و خداوند و بی شریک بودنش ، سخنها گفتیم  ولی کو گوش شنوا ، که متهم به کفر هم شدیم .

راه خود کج کردیم و رفتیم .

اما چه کنیم ، از دست مردمانی که سالهاست راه را کج می روند !!؟


محمد صالحی    18/8/94
 

دوشنبه 26 بهمن 1394  7:25 AM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
دسترسی سریع به انجمن ها