تولد و كودكى
امام حسن (ع) فرزند امير مؤمنان على بن ابيطالب و مادرش مهتر زنان فاطمهزهرا دختر پيامبر خدا (ص) است.
امام حسن (ع) در شب نيمه ماه رمضان سال سوم هجرت در مدينه تولد يافت. وى نخستين پسرى بود كه خداوند متعال به خانواده على و فاطمه عنايت كرد. رسول اكرم (ص) بلا فاصله پس از ولادتش، او را گرفت و در گوش چپش اقامه گفت. سپس براى او بار گوسفندى قربانى كرد، سرش را تراشيد و هموزن موى سرش - كه يك درم و چيزى افزون بود - نقره به مستمندان داد. پيامبر (ص) دستور داد تا سرش را عطر آگين كنند و از آن هنگام آيين عقيقه و صدقه دادن به هموزن موى سر نوزاد سنت شد. اين نوزاد را " حسن " نام داد و اين نام در جاهليت سابقه نداشت. كنيه او را ابومحمد نهاد و اين تنها كنيه اوست.
لقب هاى او سبط، سيد، زكى، مجتبى است كه از همه معروفتر "مجتبى" مىباشد. پيامبر اكرم (ص) به حسن و برادرش حسين علاقه خاصى داشت و بارها مىفرمود كه حسن و حسين فرزندان منند و به پاس همين سخن على به ساير فرزندان خود مىفرمود : " شما فرزندان من هستيد و حسن و حسين فرزندان پيغمبر خدايند ". امام حسن هفت سال و خردهاى زمان جد بزرگوارش را درك نمود و در آغوش مهر آن حضرت بسر برد و پس از رحلت پيامبر (ص) كه با رحلت حضرت فاطمه دو ماه يا سه ماه بيشتر فاصله نداشت، تحت تربيت پدر بزرگوار خود قرار گرفت.
امام حسن (ع) پس از شهادت پدر بزرگوار خود به امر خدا و طبق وصيت آن حضرت، به امامت رسيد و مقام خلافت ظاهرى را نيز اشغال كرد، و نزديك به شش ماه به اداره امور مسلمين پرداخت. در اين مدت، معاويه كه دشمن سرسخت على (ع) و خاندان او بود و سالها به طمع خلافت ( در آغاز به بهانه خونخواهى عثمان و در آخر آشكارا به طلب خلافت ) جنگيده بود، به عراق كه مقر خلافت امام حسن (ع) بود لشكر كشيد و جنگ آغاز كرد. ما دراين باره كمى بعد تر سخن خواهيم گفت. امام حسن (ع) از جهت منظر و اخلاق و پيكر و بزرگوارى به رسول اكرم (ص) بسيار مانند بود.
وصف كنندگان آن حضرت او را چنين توصيف كرده اند:
" داراى رخسارى سفيد آميخته به اندكى سرخى، چشمانى سياه، گونهاى هموار، محاسنى انبوه، گيسوانى مجعد و پر، گردنى سيمگون، اندامى متناسب، شانهيى عريض، استخوانى درشت، ميانى باريك، قدى ميانه، نه چندان بلند و نه چندان كوتاه. سيمايى نمكين و چهرهاى در شمار زيباترين و جذاب ترين چهرهها ". ابن سعد گفته است كه " حسن و حسين به ريگ سياه، خضاب مىكردند "
كمالات انسانى
امام حسن (ع) در كمالات انسانى يادگار پدر و نمونه كامل جد بزرگوار خودبود. تا پيغمبر (ص) زنده بود، او و برادرش حسين در كنار آن حضرت جاى داشتند، گاهى آنان را بر دوش خود سوار مىكرد و مىبوسيد و مىبوييد.
از پيغمبر اكرم (ص) روايت كردهاند كه درباره امام حسن و امام حسين (ع) مىفرمود: اين دو فرزند من، امام هستند خواه برخيزند و خواه بنشينند ( كنايه از اين كه در هر حال امام و پيشوايند ).
امام حسن (ع) بيست و پنج بار حج كرد، پياده، درحالى كه اسبها نجيب را با او يدك مىكشيدند. هرگاه از مرگ ياد مىكرد مىگريست و هر گاه از قبر ياد مىكرد مىگريست، هر گاه به ياد ايستادن به پاى حساب مىافتاد آن چنان نعره مىزد كه بيهوش مىشد و چون به ياد بهشت و دوزخ مىافتاد، همچون مار گزيده به خود مىپيچيد. از خدا طلب بهشت مىكرد و به او از آتش جهنم پناه مىبرد. چون وضو مىساخت و به نماز مىايستاد، بدنش به لرزه مىافتاد و رنگش زرد مىشد. سه نوبت دارائيش را با خدا تقسيم كرد و دو نوبت از تمام مال خود براى خدا گذشت.
گفته اندك: "اما حسن (ع) در زمان خودش عابد ترين و بى اعتنا ترين مردم به زيور دنيا بود". در سرشت و طينت امام حسن (ع) برترين نشانههاى انسانيت وجود داشت. هر كه او را مىديد به ديدهاش بزرگ مىآمد و هر كه با او آميزش داشت بدو محبت مىورزيد و هر دوست يا دشمنى كه سخن يا خطبه او را مىشنيد، به آسانى درنگ مىكرد تا او سخن خود را تمام كند و خطبهاش را به پايان برد. محمد بن اسحاق گفت: پس از رسول خدا (ص) هيچكس از حيث آبرو و بلندى قدر به حسن بن على نرسيد. بر در خانه فرش مىگستردند و چون از خانه بيرون مىآمد و آنجا مىنشست راه بسته مىشد و به احترام او كسى از برابرش عبور نمىكرد و او چون مىفهميد، برمىخاست و به خانه مىرفت و آن گاه مردم رفت و آمد مىكردند". در راه مكه از مركبش فرود آمد و پياده به راه رفتن ادامه داد. در كاروان همه از او پيروى كردند حتى سعد بن ابى وقاص پياده شد و در كنار آن حضر ت راه افتاد. ابن عباس كه از امام حسن و امام حسين (ع) مسن تر بود، ركاب اسبشان را مىگرفت و بدين كار افتخار مىكرد و مىگفت: اينها پسران رسول خدايند.
با اين شأن و منزلت، تواضعش چنان بود كه: روزى بر عدهاى مستمند مىگذشت، آنها پارههاى نان را بر زمين نهاده و خود روى زمين نشسته بودند و مىخوردند، چون حسن بن على را ديدند گفتند: "اى پسر رسول خدا بيا با ما هم غذا شو". امام حسن (ع) فورا از مركب فرود آمد و گفت:" خدا متكبرين را دوست نمى دارد". و با آنان به غذا خوردن مشغول شد. آنگاه آنها را به ميهمانى خود دعوت كرد، هم غذا به آنان داد و هم پوشاك . در جود و بخشش امام حسن (ع) داستانها گفتهاند. از جمله مدائنى روايت كرده كه:
حسن و حسين و عبدالله بن جعفر به راه حج مىرفتند. توشه و تنخواه آنان گم شد. گرسنه و تشنه به خيمهاى رسيدند كه پير زنى در آن زندگى مىكرد. از او آب طلبيدند. گفت اين گوسفند را بدوشيد وشير آن را با آب بياميزيد و بياشاميد. چنين كردند. سپس از او غذا خواستند. گفت همين گوسفند را داريم بكشيد و بخوريد.
يكى از آنان گوسفند را ذبح كرد و از گوشت آن مقدارى بريان كرد و همه خوردند و سپس همانجا به خواب رفتند. هنگام رفتن به پير زن گفتند: ما از قريشيم به حج مىرويم. چون باز گشتيم نزد ما بيا با تو به نيكى رفتار خواهيم كرد. و رفتند. شوهر زن كه آمد و از جريان خبر يافت، گفت: واى بر تو گوسفند مرا براى مردمى ناشناس مىكشى آنگاه مىگويى از قريش بودند؟ روزگارى گذشت و كار بر پير زن سخت شد، از آن محل كوچ كرد و به مدينه عبورش افتاد. حسن بن على (ع) او را ديد و شناخت. پيش رفت و گفت: مرا مىشناسى؟ گفت نه. گفت: من همانم كه در فلان روز مهمان تو شدم. و دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دينار زر به او دادند.
آن گاه او را نزد برادرش حسين بن على فرستاد. آن حضرت نيز همان اندازه به او بخشش فرمود. او را نزد عبد الله بن جعفر فرستاد او نيز عطايى همانند آنان به او داد. حلم و گذشت امام حسن (ع) چنان بود كه به گفته مروان، با كوهها برابرى مىكرد.
بيعت مردم با حسن بن على (ع)
هنگاميكه حادثه دهشتناك ضربت خوردن على (ع) در مسجد كوفه پيش آمد و مولى(ع) بيمار شد به حسن دستور كه در نماز بر مردم امامت كند، و در آخرين لحظات زندگى، او را به اين سخنان وصى خود قرار داد: " پسرم! پس از من، تو صاحب مقام و صاحب خون منى ". و حسين و محمد و ديگر فرزندانش و رؤساى شيعه و بزرگان خاندانش را بر اين وصيت گواه ساخت و كتاب و سلاح خود را به او تحويل داد و سپس فرمود: " پسرم! رسول خدا دستور داده است كه تو را وصى خود سازم و كتاب و سلاحم را به تو تحويل دهم .
همچنانكه آن حضرت مرا وصى خود ساخته و كتاب و سلاحش را به من داده است و مرا مأمور كرده كه به تو دستور دهم در آخرين لحظات زندگيت، آنها را به برادرت حسين بدهى". امام حسن (ع) به جمع مسلمانان درآمد و بر فراز منبر پدرش ايستاد. خواست درباره فاجعه بزرگ شهادت پدرش، على عليه السلام با مردم سخن بگويد. آنگاه پس از حمد و ثناى بر خداوند متعال و رسول مكرم (ص) چنين گفت: " همانا دراين شب آن چنان كسى وفات يافت كه گذشتگان بر او سبقت نگرفتهاند و آيندگان بدو نخواهند رسيد".
و آن گاه درباره شجاعت و جهاد و كوشش هائى كه على (ع) در راه اسلام انجام داد و پيروزيها كه در جنگها نصيب وى شد، سخن گفت و اشاره كرد كه از مال دنيا در دم مرگ فقط هفتصد درهم داشت از سهميهاش از بيت المال، كه مىخواست با آن خدمتكارى براى اهل و عيال خود تهيه كند. در اين موقع در مسجد جامع كه مالامال از جمعيت بود، عبيدالله بن عباس بپاخاست و مردم را به بيعت با حسن بن على تشويق كرد. مردم با شوق و رغبت با امام حسن بيعت كردند. واين روز، همان روز وفات پدرش، يعنى روز بيست و يكم رمضان سال چهلم از هجرت بود.
مردم كوفه و مدائن و عراق و حجاز و يمن همه با ميل با حسن بن على بيعت كردند جز معاويه كه خواست از راهى ديگر برود و با او همان رفتارى پيش گيرد كه باپدرش پيش گرفته بود. پس از بيعت مردم، به ايراد خطبهاى پرداخت و مردم را به اطاعت اهل بيت پيغمبر (ص) كه يكى از دو يادگار گران وزن و در رديف قرآن كريم هستند تشويق فرمود، و آنها را از فريب شيطان و شيطان صفتان بر حذر داشت.
بارى، روش زندگى امام حسن (ع) در دوران اقامتش در كوفه او را قبله نظر و محبوب دلها و مايه اميد كسان ساخته بود. حسن بن على (ع) شرايط رهبرى را در خود جمع داشت زيرا اولا فرزند رسول خدا (ص) بود و دوستى او يكى از شرايط ايمان بود، ديگر آنكه لازمه بيعت با او اين بود كه از او فرمانبردارى كنند. امام (ع) كارها را نظم داد و واليان براى شهرها تعيين فرمود و انتظام امور را بدست گرفت. اما زمانى نگذشت كه مردم چون امام حسن (ع) را مانند پدرش در اجراى عدالت و احكام و حدود اسلامى قاطع ديدند، عده زيادى ازافراد با نفوذ به توطئههاى پنهانى دست زدند و حتى در نهان به معاويه نامه نوشتند و او را به حركت به سوى كوفه تحريك نمودند، و ضمانت كردند كه هرگاه سپاه او به اردوگاه حسن بن على (ع) نزديك شود، امام را دست بسته تسليم او مىكنند يا ناگهان او را بكشند.
خوارچ نيز بخاطر وحدت نظرى كه در دشمنى با حكومت هاشمى داشتند در اين توطئهها با آنها همكارى كردند. در برابر اين عده منافق، شيعيان على (ع) و جمعى از مهاجر و انصار بودند كه به كوفه آمده و در آنجا سكونت اختيار كرده بودند. اين بزرگمردان مراتب اخلاص و صميميت خود را در همه مراحل - چه در آغاز بعد از بيعت و چه در زمانى كه امام (ع) دستور جهد داد ثابت كردند.
امام حسن (ع) وقتى طغيان و عصيان معاويه را در برابر خود ديد يا نامههايى او را به اطاعت عدم توطئه و خونريزى فرا خواند ولى معاويه در جواب امام (ع) تنها به اين امر استدلال مى كرد كه : من درحكومت از تو با سابقهتر و در ا ين امر آزموده تر و به سال از تو بزرگترم همين و ديگر هيچ ! گاه معاويه در نامههاى خود با اقرار به شايستگى امام حسن (ع) مى نوشت: " پس از من خلافت از آن توست زيرا تو از هر كس بدان سزاوار ترى " و در آخرين جوابى كه به فرستادگان امام حسن (ع) داد اين بود كه " برگردند، ميان ما و شما بجز شمشير نيست". و بدين ترتبيب دشمنى و سركشى از طرف معاويه شروع شد و او بود كه با امام زمانش گردنكشى آغاز كرد. معاويه با توطئههاى زهرآگين و انتخاب موقع مناسب موقع مناسب و ايجاد روح اخلالگرى و نفاق، توفيق يافت. او با خريدارى وجدانها پست و پراكندن انواع دروغ و انتشار روحيه يأس و در مردم سست ايمان، را به نفع خود فراهم مىكرد و از سوى ديگر، همه سپاهايانش را به بسيج عمومى فراخواند.
امام حسن (ع) نيز تصميم خود را براى پاسخ به ستيزه جويى معاويه دنبال كرد و رسما اعلان جهاد داد. اگر در لشكر معاويه كسانى بودند كه به طمع زر آمده بودند و مزدور دستگاه حكومت شام مىبودند، اما در لشكر امام حسن (ع) چهره هاى تابناك شيعيانى ديده مىشد مانند حجر بن عدى، ابو ايوب انصارى، و عدى بن حاتم ... كه به تعبير امام (ع) " يك تن از آنان افزون از يك لشكر بود ". اما در برابر اين بزرگان، افراد سست عنصرى نيز بودند كه جنگ را با گريز جواب مى دادند، و در نفاق افكنى توانايى داشتند، و فريفته زر و زيور دنيا مىشدند.
امام حسن (ع) از آغاز اين ناهماهنگى بيمناك بود. مجموع نيروهاى نظامى عراق را 350 هزار نوشتهاند. امام حسن (ع) در مسجد جامع كوفه سخن گفت و سپاهيان را به عزيمت بسوى " نخيله " تحريض فرمود. عدى بن خاتم نخسين كسى بود كه پاى در ركاب نهاد و فرمان امام را اطاعت كرد. بسيارى كسان ديگر نيز از او پيروى كردند. امام حسن (ع) عبيد الله بن عباس را كه از خويشان امام و از نخستين افرادى بود كه مردم را به بيعت امام تشويق كرد، با دوازده هزار نفر به " مسكن " كه شمالى ترين نقطه در عراق هاشمى بود اعزام فرمود. اما وسوسههاى معاويه او را تحت تأثير قرار داد و مطمئن ترين فرمانده امام را، معاويه در مقابل يك ميليون درم كه نصفش را نقد پرداخت به اردوگاه خود كشاند. در نتيجه، هشت هزار نفر از دوازده هزار نفر سپاهى نيز به دنبال او از به اردوگاه شتافتند و دين خود را به دنيا فروختند.
پس از عبيد الله بن عباس، نوبت فرماندهى به قيس بن سعد رسيد. لشكريان معاويه و منافقان با شايعه مقتول شدن او، روحيه سپاهيان امام حسن (ع) را ضعيف نمودند. عدهاى از كارگزاران معاويه كه به (مدائن) آمدند و با امام حسن (ع) ملاقات كردند، نيز زمزمه پذيرش صلح را بوسيله امام (ع) در بين مردم شايع كردند. از طرفى يكى از خوارج تروريست نيزهاى بر ران حضرت امام حسن زد. به حدى كه استخوان ران آن حضرت آسيب ديد و جراحتى سخت در ران آن حضرت پديد آمد. بهر حال وضعى براى امام (ع) پيش آمد كه جز " صلح " با معاويه، راه حل ديگرى نماند.
بارى، معاويه وقتى وضع را مساعد يافت، امام حسن (ع) پيشنهاد صلح كرد. امام حسن براى مشورت با سپاهيان خود خطبهاى ايراد فرمود و آنها را به جانبازى و يا صلح - يكى از اين دو راه تحريك و تشويق فرمود. عده زيادى خواهان صلح بودند. عده اى نيز با زخم زبان امام معصوم را آزردند. سرانجام پيشنهاد صلح معاويه مورد قبول امام حسن واقع شد، ولى اين فقط بدين منظور بود كه او را در قيد و بند شرايط و تعهداتى گرفتار سازد كه معلوم بود كسى چون معاويه دير زمانى پاى بند آن تعهدات نخواهد ماند، و در آينده نزديكى آنها را يكى پس از ديگرى زير پاى خواهد نهاد، و در نتيجه، ماهيت ناپاك معاويه و عهد شكنى هاى او و عدم پاى بندى او به دين و پيمان، بر همه مردم آشكار خواهد شد. و نيز امام حسن (ع) با پذيرش صلح از بردار كشى و خونريزى كه هدف اصلى معاويه بود و مىخواست ريشه شيعه و شيعيان آل على (ع) را بهر قيمتى هست، قطع كند، جلوگيرى فرمود.
بدين صورت چهره تابناك امام حسن (ع) - همچنان كه جد بزرگوار رسول الله (ص) پيش بينى فرمود بود - بعنوان " مصلح اكبر" در افق اسلام نمودار شد. معاويه در پيشنهاد صلح هدفى جز ماديات محدود نداشت و مىخواست كه بر حكومت استيلا يابد. اما امام حسن (ع) بدين امر راضى نشد مگر بدين جهت كه مكتب خود و اصول فكرى خود را از انقراض محفوخ بدارد و شيعيان خود را از نابودى برهاند.
از شرطهايى كه در قرار داد صلح آمده بود اينهاست:
معاويه موظف است درميان مردم به كتاب و خدا و سنت رسول خدا (ص) و سيرت خلفاى شايسته عمل كند و بعد از خود كسى را بعنوان خليفه تعيين ننمايد و مكرى عليه امام حسن (ع) و اولاد على (ع) و شيعيان آنها درهيچ جاى كشور اسلامى نينديشد. و نيز سب و لعن بر على (ع) را موقوف دارد و ضرر و زيانى به هيج فرد مسلمانى نرساند. بر اين پيمان، خدا و رسول خدا(ص) و عده زيادى را شاهد گرفتند. معاويه به كوفه آمد با افراد تا قرارداد صلح در حضور امام حسن (ع) اجرا شود و مسلمانان در جريان امر قرار گيرند. سيل جمعيت بسوى كوفه روان شد.
ابتدا معاويه بر منبر آمد و سخنى چند گفت از جمله آنكه: " هان اى اهل كوفه مىپينداريد كه به خاطر نماز و روزه و زكوة وحج با شما جنگيدم؟ با اينكه مىدانستهام شما به جنگ بر خواستم كه بر شما حكمرانى كنم و زمام امر شما را بدست گيرم، و اينك خدا مرا بدين خواسته نايل آورد، هر چند شما خوش نداريد، اكنون بدانيد هر خونى كه در اين فتنه بر زمين ريخته شود هدر است و هر عهدى كه با كسى بستهام زير دوپاى من است ". بدين طريق عهد نامه اى را كه خود نوشته و پيشنهاد كرده و پاى آنرا مهر نهاده بود زير هر دوپاى خود نهاد و چه زود خود را رسوا كرد!
سپس حسن بن على (ع) با شكوه و وقار امامت - چنانكه چشمها را خيره و حاضران رابه احترام وادار مىكرد- بر منبر بر آمد و خطبه تاريخى مهمى ايراد كرد. پس از حمد و ثناى خداوند جهان و درود فراوان بر رسول الله (ص) چنين فرمود:
" ...به سوگند خدا من اميد مىدارم كه خيرخواه ترين خلق براى خلق باشم و سپاس و منت خداى را كه كينه هيچ مسلمانى را به دل نگرفتهام و خواستار ناپسند وناروا براى هيچ مسلمانى نيستم ..." سپس فرمود: " معاويه چنين پنداشته كه من او را شايسته خلافت ديدهام و خود را شايسته نديدهام. او دروغ مى گويد. ما در كتاب خداى عز و جل و به قضاوت پيامبرش از همه كس به حكومت اولي تريم و لحظهاى كه رسول خدا وفات يافت همواره مورد ظلم و ستم قرار گرفتهايم ". آنگاه به جريان غدير خم و غصب خلافت پدرش على (ع) و انحراف خلافت از مسير حقيقىاش اشاره كرد و فرمود: " اين انحراف سبب شد كه بردگان آزاد شده و فرزندانشان - يعنى معاويه و يارانش - نيز در خلافت طمع كردند ".
چون معاويه در سخنان خود به على (ع) ناسزا گفت، حضرت امام حسن (ع) پس از معرفى خود و برترى نسب و حسب خود و بر معاويه نفرين فرستاد و عده زيادى از مسلمانان در حضور معاويه آمين گفتند. و ما نيز آمين مىگوييم. امام حسن (ع) پس از چند روزى آماده حركت به مدينه شد. معاويه به اين ترتيب خلافت اسلامى را در زير تسلط خود آورده وارد عراق شد، و در سخنرانى عمومى رسمى، شرايط صلح را زير پا نهاد و از هر راه ممكن استفاده كرد، و سخت ترين فشار و شكنجه را بر اهل بيت و شيعيان ايشان روا داشت.
امام حسن (ع) در تمام مدت امامت خود كه ده سال طول كشيد، در نهايت شدت و اختناق زندگى كرد و هيچگونه امنيتى نداشت، حتى در خانه نيز در آرامش نبود. سر انجام در سال پنجاهم هجرى به تحريك معاويه بدست همسر خود (جعده) مسموم و شهيد و در بقيع مدفون شد .
همسران و فرزندان امام حسن (ع)
دشمنان و تاريخ نويسان خود فروخته و مغرض در مورد تعداد همسران امام حسن (ع) داستانها پرداخته و حتى دوستان ساده دل سخنانى بهم بافتهاند. اما آنچه تاريخ هاى صحيح نگاشتهاند همسران امام (ع) عبارتند از:
" ام الحق " دختر طلحه بن عبيد الله - " حفصه" دختر عبد الرحمن بن ابى بكر - " هند " دختر سهيل بن عمد و " جعده " دختر اشعث بن قيس .
بياد نداريم كه تعداد همسران حضرت در طول زندگيش از هشت يا ده به اختلاف دو روايت تجاوز كرده باشند. با اين توجه كه " ام ولد" هايش هم داخل در همين عددند.
" ام ولد " كنيزى است كه از صاحب خود داراى فرزند مىشود و همين امر موجب آزادى او پس از مرگ صاحبش مىباشد . فرزند آن حضرت از دختر و پسر 15 نفر بودهاند بنامهاى: زيد، حسن، عمرو، قاسم، عبد الله، عبد الرحمن، حسن اثرم، طلحه، ام الحسن، ام الحسين، فاطمه، ام سلمه، رقيه، ام عبد الله، و فاطمه . و نسل او فقط از دو پسرش حسن و زيد باقى ماند و از غير اين دو انتساب با آن حضرت درست نيست .
ماجرای ولادت امام مجتبی علیه السلام
پیش از این در تاریخ زندگانى پیامبر بزرگوار اسلام در حوادث سال سوم هجرت ذكر شد كه سبط اكبر آن حضرت، امام حسن(ع)، در سال سوم به دنیا آمد، و مشهور آن است كه این مولود فرخنده در شب نیمه ماه رمضان-بهترین ماههاى خدا-متولد شده، و البته در این باره در كتابهاى شیعه و سنت اقوال دیگرى هم نقل شده كه خلاف مشهور است (1) .
داستان ولادت و مراسم نامگذارى
و اما داستان ولادت به گونهاى كه در روایات شیخ صدوق(ره)در امالى و علل و عیون اخبار الرضا(ع)و روایات دیگر محدثین شیعه و اهل سنت آمده و از امام سجاد(ع) روایتشده این گونه است كه فرمود:
چون فاطمه(س)فرزندش حسن را به دنیا آورد، به پدرش على(ع)عرض كرد: نامى براى او بگذار، على(ع)فرمود: من چنان نیستم كه در مورد نامگذارى او به رسول خدا پیشى گرفته و سبقت جویم.در این وقت رسول خدا(ص)بیامد، و آن كودك را در پارچه زردى پیچیده، به نزد آن حضرت بردند.حضرت فرمود: مگر من به شما نگفته بودم كه او را در پارچه زردنپیچید؟سپس آن پارچه را به كنارى افكند و پارچه سفیدى گرفته و كودك را در آن پیچید، آنگاه رو به على(ع)كرده فرمود: آیا او را نامگذارى كردهاى؟
عرض كرد: من در نامگذارى وى به شما پیشى نمىگرفتم!
رسول خدا(ص)فرمود: من هم در نامگذارى وى بر خدا سبقت نمىجویم!
در این وقتخداى تبارك و تعالى به جبرئیل وحى فرمود كه براى محمد پسرى متولد شده، به نزد وى برو و سلامش برسان و تبریك و تهنیت گوى و به وى بگو: براستى كه على نزد تو به منزله هارون است از موسى، پس او را به نام پسر هارون نام بنه!
جبرئیل از آسمان فرود آمد و از سوى خداى تعالى به وى تهنیت گفت و سپس اظهار داشت: خداى تبارك و تعالى تو را مامور كرده كه او را به نام پسر هارون نام بگذارى. رسول خدا(ص)پرسید: نام پسر هارون چیست؟عرض كرد: «شبر».فرمود: زبان من عربى است؟ عرض كرد: نامش را«حسن»بگذار، و رسول خدا(ص)او را حسن نامید... (2)
و در برابر این روایت، روایات دیگرى هم در كتابهاى علماى شیعه و اهل سنت آمده كه چون حسن(ع)به دنیا آمد، على(ع)او را«حرب»نامید، و چون رسول خدا(ص)اطلاع یافتبه على(ع)دستور داد آن نام را به«حسن»تغییر دهد... (3)
و یا اینكه على(ع)نام این نوزاد را«حمزه»گذارد و چون حسین به دنیا آمد نام او را«جعفر»گذارد، و پس از آن رسول خدا(ص)على(ع)راطلبیده و به او فرمود: به من دستور داده شده كه نام این فرزند خود را تغییر دهم، سپس به على(ع)دستور داد كه نام آن دو را«حسن»و«حسین»بگذارد، و على(ع)نیز به دستور آن حضرت عمل كرد... (4)
ولى همان گونه كه صاحب كشف الغمه گفته است، این مطلب بعید به نظر مىرسد، و خلاف مشهور و ضعیف است، و مشهور همان است كه در روایتبالا ذكر شد، و باقر شریف در كتاب حیاة الحسن این گونه روایات را از موضوعات و جعلیات دانسته و دلیلهایى بر این مطلب ذكر كرده كه بهتر استبراى اطلاع بیشتر به همان كتاب مراجعه نمایید. (5)
و در روایات بسیارى از طریق اهل سنت آمده كه این دو نام شریف«حسن»و«حسین»در جاهلیتسابقه نداشته و از نامهاى بهشتى است، و متن یكى از آن روایات كه طبرى در كتاب ذخائر العقبى روایت كرده، این گونه است كه عمران بن سلیمان گفته:
«الحسن و الحسین اسمان من اسماء اهل الجنة، ما سمیتبهما فى الجاهلیة» (6)
(حسن و حسین دو نام از نامهاى اهل بهشت است كه در زمان جاهلیتسابقه نداشته است.)
انجام مراسم دینى و سنتهاى مذهبى
از جمله سنتهاى اسلامى درباره نوزاد، گفتن اذان و اقامه در گوش راست و چپ اوست كه رسول خدا(ص)این سنت را درباره این نوزاد عزیز انجام داد، و پس از اینكه او را به دست آن حضرت دادند، در گوش راستشاذان و در گوش چپ او اقامه گفت (7) .
و نیز براى نوزاد جدید عقیقه كرد(یعنى گوسفندى براى او قربانى كرد (8) و یك ران آن را به قابله داد، و در برخى از روایات است كه این كار را در روز هفتم انجام داد (9) .
و در روایت كلینى(ره)در كافى این گونه است كه پس از عقیقه این دعا را خواند:
«...بسم الله عقیقة عن الحسن»
(به نام خدا این عقیقهاى است از حسن...)
و به دنبال آن نیز این دعا را خواند:
«اللهم عظمها بعظمه، و دمها بدمه، و شعرها بشعره، اللهم اجعله وقاءا لمحمد و آله» (10)
(خدایا استخوان آن در برابر استخوان این نوزاد، و گوشتش در برابر گوشت وى، و خونش در برابر خون او، و مویش در برابر موى او، خدایا آن را وسیله حفاظتى براى محمد و خاندانش قرار ده.)
و همچنین رسول خدا(ص)دستور داد موى سر نوزاد را در روز هفتم بتراشند و هم وزن آن نقره صدقه دهند، و سپس بر سر نوزاد«خلوق»-كه نوعى عطر مخلوط بوده-مالید، و به دنبال آن به عنوان مذمت از رسم و شیوه معمول آن زمان كه خون بر سر نوزاد مىمالیدند به اسماء كه راوى حدیث است فرمود: «یا اسماء الدم فعل الجاهلیة»
(اى اسماء مالیدن خون بر سر نوزاد از كارهاى زمان جاهلیت است!)
و در پارهاى از روایات اهل سنت آمده كه در روز هفتم مراسم ختنه نوزاد نیز انجام شد (11) ، ولى ظاهر روایات شیعه آن است كه از جمله مختصات ائمه دین(ع)آن بوده كه«مختون»(یعنى ختنه شده)به دنیا مىآمدند، جز آنكه به عنوان استحباب و سنت، صورتى (12) از این كار را انجام مىدادند... (13)
و از جمله سنتهاى نوزاد در اسلام تعویذ او به دعاست، یعنى براى سلامتى و حفظ او از چشم زخم و شیاطین جنى و انسى به وسیله خواندن یا نوشتن دعا او را در پناه خدا قرار داده و به خدا مىسپارند.
و طبق روایات بسیارى كه در كتابهاى شیعه و اهل سنت آمده، رسول خدا(ص)دو فرزند خود حسن و حسین(ع)را به این دعا تعویذ فرمود:
«اعیذ كما بكلمات الله التامة من كل شیطان وهامة و من كل عین لامة» (14)
(شما را پناه مىدهم به كلمات تامه و كامله پروردگار از هر شیطان بدخواهى و از هر چشم زخمى.)
و در روایت دیگرى است كه این گونه مىفرمود:
«اعیذ كما من عین العاین و نفس النافس» (15)
(شما را پناه مىدهم از چشم چشم زن، و نفس نفس زن.)
كنیه و القاب
و از جمله آداب و سنتهاى ولادت نوزاد پس از نامگذارى، تعیین كنیهبراى اوست كه طبق حدیثى، امام باقر(ع)فرمود:
«انا لنكنى اولادنا فى صغرهم مخافة النبز ان یلحق بهم» (16)
(ما براى فرزندانمان در كودكى كنیه قرار مىدهیم، از ترس آنكه مبادا در بزرگى دچار لقبهاى ناخوشایند گردند.)
و كنیه آن حضرت بر طبق روایات بسیارى«ابو محمد»بوده و كنیه دیگرى نداشته است.
و اما القاب آن حضرت بدین شرح است: سبط، زكى، مجتبى، سید، تقى، طیب، ولى...
و مرحوم اربلى در كتاب كشف الغمة پس از نقل كنیه و القاب آن حضرت از روى كتابهاى اهل سنت گفته است: مشهورترین این القاب«تقى»است و بهترین و شایستهترین آنها همان است كه رسول خدا(ص)او را بدان ملقب فرمود و آن«سید»است. (17)