ردی به نام کامل مدنی جهت پرسش مسائلی به محضر امامع شرفیاب شد: همو میگوید: وقتی به خدمت حضرت رسیدم دیدم لباس سفید و نرمی بر تن دارند، نزد خود گفتم: ولیّ خدا و حجت او لباس نرم و لطیف میپوشد، و ما را به مواسات و برادرای فرمان میدهد و از پوشیدن چنین لباسی باز میدارد! امام تبسم نمودند و آستینهای خود را بالا زدند دیدم پلاسی سیاه و خشن در زیر لباس بر تن دارند، و فرمودند: ای کامل! (هذا لله و هذا لکم) این پلاس خشن برای خدا و این لباس نرم که روی آن پوشیدهام برای شماست.
کرامت امام
چند نفر از بنیعباس بر صالح بن وصیف وارد شدند در حالیکه وی امام حسن عسکرى ع را زندانی کرده بود. به او گفتند که بر آن حضرت سخت بگیر و هرچه میتوانی او را در تنگنا قرار بده! صالح در پاسخ گفت: من دو نفر از بدترین اشخاص را مأمور امام کردهام ولی هم اکنون آن دو اهل نماز و روزه شدهاند و در عبادت به مقامی بزرگ نائل گشتهاند.
آلعباس از صالح خواستند که آن دو را بیاورند پس از حضور آن دو، آنها را تهدید و توبیخ کردند که چرا بر امام سختگیری نمیکنید؟ گفتند چه بگوییم در حق کسی که روزها را روزه میگیرد و شبها را تا به صبح مشغول به عبادت است، با کسی حرف نمیزند و به چیزی جز عبادت مشغول نیست و هر وقت بر ما چشم میاندازد بدن ما میلرزد و چنان میشویم که مالک نفس خویش نیستیم. آل عباسی پس از شنیدن این مسائل دچار خجلت و ذلت شدند.
مبارزة علمی
یعقوب بن اسحاقِ کندی یکی از فیلسوفان عراق بود او شروع به تألیف کتابی کرد که میخواست اثبات نماید که قرآن دارای تناقض است و برای نوشتن این کتاب چنان مشغول مطالعه و تحقیق شد که از مردم کناره گرفت و روزها به تنهایی در خانه خویش به این کار مبادرت میورزید در همین ایام یکی از شاگردان او به محضر امام حسن عسکرى ع شرفیاب شد، امام به او فرمودند: آیا در میان شما یک مرد رشید و جوانمرد پیدا نمیشود که استاد شما را از این کاری که شروع کرده منصرف سازد؟!
شاگرد با ناراحتی عرض کرد: ما از شاگردان او هستیم، چگونه میتوانیم در این کار یا کارهای دیگر بر او اعتراض نماییم! امامع فرمود: آیا آنچه بگویم به او میرسانی؟ گفت: آری. امامع فرمودند: نزد او برو و با او انس بگیر و او را در کاری که میخواهد انجام دهد یاری نما، آنگاه بگو سؤالی دارم آیا میتوانم از شما بپرسم؟ به تو اجازه سؤال میدهد، بگو: اگر گوینده قرآن نزد تو آید، آیا احتمال میدهی که منظور او از گفتارش معانی دیگری غیر آن باشد که تو پنداشتهای؟ خواهد گفت: امکان دارد، چون او اگر به مطلبی توجه کند میفهمد و درک میکند. هنگامی که جواب مثبت داد بگو: از کجا اطمینان پیدا کردهای که مراد و منظور قرآن همان است که تو میگویی؟! شاید گویندة قرآن منظوری غیر از آنچه تو به آن رسیدهای داشته باشد، و تو الفاظ و عبارات را در غیر معانی و مراد آن بکار میبری!
آن شاگرد به نزد کندی رفت، و به همان ترتیب که امام دستور داده بودند با او مهربانی کرد تا سرانجام فرصت آن رسید تا سؤال را مطرح نمود، کندی با شنیدن این سئوال کمی جا خورد به همین خاطر از شاگردش خواست که سؤال خود را تکرار کند، و سپس مجدداً به فکر فرو رفت، و آن را بنا بر لغت محتمل و برحسب اندیشه ممکن دانست پس از لحظاتی سرش را بلند کرد و شاگردش را سوگند داد و گفت: این سؤال از کجا برای تو مطرح شد؟ شاگرد گفت: چیزی بود که به خاطرم رسید و سؤال کردم! کندی گفت: ممکن نیست تو و افرادی مانند تو به چنین سؤالی راه یابند، بگو این سؤال را از کجا آوردی؟ شاگرد گفت: ابومحمد امام حسن عسکرى ع به من چنین فرمان داد.
کندی لبخندی زد و به آرامی گفت: اینک درست گفتی، چنین سؤالی جز از آن خاندان نمیتواند باشد آنگاه آنچه در آن زمینه نوشته بود در آتش ریخت و سوزاند.
احترام به سادات
یکی از نوادگان امام صادق (ع) به نام حسین ساکن قم و مبتلا به شرابخواری بود یک بار برای درخواست حاجتی به در خانه احمد بن اسحق که وکیل اوقاف قم بود رفت و اجازه خواست تا با احمد بن اسحق ملاقات کند اما احمد به او راه نداد.
سید با حال غم و اندوه به خانه خود برگشت، در همان سال احمد بن اسحق به حج مشرف شده همین که در بین راه به سامراء رسید اجازه خواست که با امام حسن عسکرى ع ملاقات کند ولی بر خلاف انتظارش امام به او اجازه نداد، احمد گریة طولانی و تضرع نمود تا امام به او اجازه حضور دادند، همین که خدمت آن حضرت رسید عرض کرد ای پسر رسول خدا برای چه مرا از زیارت خود منع نمودی و حال آنکه من از شیعیان و پیروان تو هستم؟!
امام فرمودند: برای آنکه تو پسر عموی ما را از در منزل خود راندی. احمد با شنیدن این جمله گریه کرد و گفت به خداوند متعال قسم که او را رد نکردم مگر به خاطر آنکه از گناهانش و شرابخواری توبه کند.
امام فرمودند: راست گفتی ولکن چارهای نیست جز آنکه به سادات احترام بگذاری و در هر حالی آنها را حقیر نشماری و به آنها اهانت نکنی که در غیر این صورت از زیانکاران خواهی بود زیرا که آنها منتسب به ما هستند.
احمد بن موسی به قم برگشت، طبقات مختلف مردم به دیدن او آمدند و حسین نیز با ایشان بود. همین که چشم احمد به او افتاد از جای خود برخاست او را در آغوش گرفت و بالای مجلس نشانید. حسین با توجه به رفتار سابق احمد این کار را از او بعید میدانست به همین جهت پرسید: چه شد که روش تو عوض شده است؟ و احمد به تفصیل داستان خود را با امام عسکرى ع و فرمایشات ایشان را شرح داد. حسین با شنیدن این سخنان و توجه به مقام معنوی سادات از کرده خود پشیمان شد و در همان جا از کارهای زشت خویش توبه کرد و به خانه آمد و آنچه از آثار گناه وجود داشت نابود کرد و پرهیزکاری و ورع را پیشه نمود و معتکف در مساجد بود تا وفات نمود و در نزدیکی قبر مطهر حضرت فاطمه معصومه س به خاک سپرده شد. به عبارت دیگر حضرت از توصیة به روش مدارا با سادات اصلاح رویة آن فرد گنهکار را درنظر داشت.
منبع:همشهری