0

سیره عملی امام حسن عسکرى (ع)

 
13321342
13321342
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 3394
محل سکونت : اصفهان

سیره عملی امام حسن عسکرى (ع)

 

سیره عملی امام حسن عسکرى (ع)

 

 

سیره عملی امام حسن عسکرى (ع)

 

 

ردی به نام کامل مدنی جهت پرسش مسائلی به محضر امامع شرفیاب شد: همو می‏گوید: وقتی به خدمت حضرت رسیدم دیدم لباس سفید و نرمی بر تن دارند، نزد خود گفتم: ولیّ خدا و حجت او لباس نرم و لطیف می‏پوشد، و ما را به مواسات و برادرای فرمان می‏دهد و از پوشیدن چنین لباسی باز می‏دارد! امام تبسم نمودند و آستینهای خود را بالا زدند دیدم پلاسی سیاه و خشن در زیر لباس بر تن دارند، و فرمودند: ای کامل! (هذا لله و هذا لکم) این پلاس خشن برای خدا و این لباس نرم که روی آن پوشیده‏ام برای شماست.

کرامت امام

چند نفر از بنی‏عباس بر صالح بن وصیف وارد شدند در حالیکه وی امام حسن عسکرى ع را زندانی کرده بود. به او گفتند که بر آن حضرت سخت بگیر و هرچه می‏توانی او را در تنگنا قرار بده! صالح در پاسخ گفت: من دو نفر از بدترین اشخاص را مأمور امام کرده‏ام ولی هم اکنون آن دو اهل نماز و روزه شده‏اند و در عبادت به مقامی بزرگ نائل گشته‏اند.

آل‏عباس از صالح خواستند که آن دو را بیاورند پس از حضور آن دو، آنها را تهدید و توبیخ کردند که چرا بر امام سختگیری نمی‏کنید؟ گفتند چه بگوییم در حق کسی که روزها را روزه می‏گیرد و شبها را تا به صبح مشغول به عبادت است، با کسی حرف نمی‏زند و به چیزی جز عبادت مشغول نیست و هر وقت بر ما چشم می‏اندازد بدن ما می‏لرزد و چنان می‏شویم که مالک نفس خویش نیستیم. آل عباسی پس از شنیدن این مسائل دچار خجلت و ذلت شدند.

مبارزة علمی

یعقوب بن اسحاقِ کندی یکی از فیلسوفان عراق بود او شروع به تألیف کتابی کرد که می‏خواست اثبات نماید که قرآن دارای تناقض است و برای نوشتن این کتاب چنان مشغول مطالعه و تحقیق شد که از مردم کناره گرفت و روزها به تنهایی در خانه خویش به این کار مبادرت می‏ورزید در همین ایام یکی از شاگردان او به محضر امام حسن عسکرى ع شرفیاب شد، امام به او فرمودند: آیا در میان شما یک مرد رشید و جوانمرد پیدا نمی‏شود که استاد شما را از این کاری که شروع کرده منصرف سازد؟!

شاگرد با ناراحتی عرض کرد: ما از شاگردان او هستیم، چگونه می‏توانیم در این کار یا کارهای دیگر بر او اعتراض نماییم! امامع فرمود: آیا آنچه بگویم به او می‏رسانی؟ گفت: آری. امامع فرمودند: نزد او برو و با او انس بگیر و او را در کاری که می‏خواهد انجام دهد یاری نما، آنگاه بگو سؤالی دارم آیا می‏توانم از شما بپرسم؟ به تو اجازه سؤال می‏دهد، بگو: اگر گوینده قرآن نزد تو آید، آیا احتمال می‏دهی که منظور او از گفتارش معانی دیگری غیر آن باشد که تو پنداشته‏ای؟ خواهد گفت: امکان دارد، چون او اگر به مطلبی توجه کند می‏فهمد و درک می‏کند. هنگامی که جواب مثبت داد بگو: از کجا اطمینان پیدا کرده‏ای که مراد و منظور قرآن همان است که تو می‏گویی؟! شاید گویندة قرآن منظوری غیر از آنچه تو به آن رسیده‏ای داشته باشد،‌ و تو الفاظ و عبارات را در غیر معانی و مراد آن بکار می‏بری!

آن شاگرد به نزد کندی رفت، و به همان ترتیب که امام دستور داده بودند با او مهربانی کرد تا سرانجام فرصت آن رسید تا سؤال را مطرح نمود، کندی با شنیدن این سئوال کمی جا خورد به همین خاطر از شاگردش خواست که سؤال خود را تکرار کند، و سپس مجدداً به فکر فرو رفت، و آن را بنا بر لغت محتمل و برحسب اندیشه ممکن دانست پس از لحظاتی سرش را بلند کرد و شاگردش را سوگند داد و گفت: این سؤال از کجا برای تو مطرح شد؟ شاگرد گفت: چیزی بود که به خاطرم رسید و سؤال کردم! کندی گفت: ممکن نیست تو و افرادی مانند تو به چنین سؤالی راه یابند، بگو این سؤال را از کجا آوردی؟ شاگرد گفت: ابومحمد امام حسن عسکرى ع به من چنین فرمان داد.

کندی لبخندی زد و به آرامی گفت: اینک درست گفتی، چنین سؤالی جز از آن خاندان نمی‏تواند باشد آنگاه آنچه در آن زمینه نوشته بود در آتش ریخت و سوزاند.

احترام به سادات

یکی از نوادگان امام صادق (ع) به نام حسین ساکن قم و مبتلا به شرابخواری بود یک بار برای درخواست حاجتی به در خانه احمد بن اسحق که وکیل اوقاف قم بود رفت و اجازه خواست تا با احمد بن اسحق ملاقات کند اما احمد به او راه نداد.

سید با حال غم و اندوه به خانه خود برگشت، در همان سال احمد بن اسحق به حج مشرف شده همین که در بین راه به سامراء رسید اجازه خواست که با امام حسن عسکرى ع ملاقات کند ولی بر خلاف انتظارش امام به او اجازه نداد، احمد گریة طولانی و تضرع نمود تا امام به او اجازه حضور دادند، همین که خدمت آن حضرت رسید عرض کرد ای پسر رسول خدا برای چه مرا از زیارت خود منع نمودی و حال آنکه من از شیعیان و پیروان تو هستم؟!

امام فرمودند: برای آنکه تو پسر عموی ما را از در منزل خود راندی. احمد با شنیدن این جمله گریه کرد و گفت به خداوند متعال قسم که او را رد نکردم مگر به خاطر آنکه از گناهانش و شرابخواری توبه کند.

امام فرمودند: راست گفتی ولکن چاره‏ای نیست جز آنکه به سادات احترام بگذاری و در هر حالی آنها را حقیر نشماری و به آنها اهانت نکنی که در غیر این صورت از زیانکاران خواهی بود زیرا که آنها منتسب به ما هستند.

احمد بن موسی به قم برگشت، طبقات مختلف مردم به دیدن او آمدند و حسین نیز با ایشان بود. همین که چشم احمد به او افتاد از جای خود برخاست او را در آغوش گرفت و بالای مجلس نشانید. حسین با توجه به رفتار سابق احمد این کار را از او بعید می‏دانست به همین جهت پرسید: چه شد که روش تو عوض شده است؟ و احمد به تفصیل داستان خود را با امام عسکرى ع و فرمایشات ایشان را شرح داد. حسین با شنیدن این سخنان و توجه به مقام معنوی سادات از کرده خود پشیمان شد و در همان جا از کارهای زشت خویش توبه کرد و به خانه آمد و آنچه از آثار گناه وجود داشت نابود کرد و پرهیزکاری و ورع را پیشه نمود و معتکف در مساجد بود تا وفات نمود و در نزدیکی قبر مطهر حضرت فاطمه معصومه س به خاک سپرده شد. به عبارت دیگر حضرت از توصیة به روش مدارا با سادات اصلاح رویة آن فرد گنهکار را درنظر داشت.

منبع:همشهری

 

سه شنبه 29 دی 1394  3:27 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها