دوباره عکس تو را دیدم و
دلم هوایی شد و
دستم قلم را گرفت و
روی کاغذ لغزاند و
اشک من جاری شد
دوباره عکس تو را دیدم و
اشک من جاری شد و
قلبم شکست و
چشمانم سنگین شد و
غمت در بندم کرد
دوباره عکس تو را دیدم و
غمت در بندم کرد و
سخت در آغوشم کشیدم و
یاد هر چیز را از من ربود و
یاد تو در ذهنم جاری شد
دوباره عکس تو را دیدم
از خدایم خواستم و
گفتم :
خدایم
مرا ذره ی گرد و غباری کن
به خاک پاک پای یارم
گفتم :
خدایم
من حقیرم
چگونه این چنین یاری کردی عطایم
عشقم
از خداوند خواسته ام :
هر روز برایت جان دهم
و
روز دیگر از نو
از خداوند جانی بگیرم و
تا قیام قیامت باز هم جانم را برایت دهم
که
شاید لایق یک خنده ات شوم
یا
همراه یک قدمت