0

موانع کمال در عرفان اوشو

 
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

موانع کمال در عرفان اوشو

موانع کمال در عرفان اوشو

 

اوشو علاوه بر ذکر کردن مسیر و طریق‌های رسیدن به کمال، از موانع رشد و رسیدن به کمال نهایی سخن به میان می‌آورد. مهم‌ترین موانعی که او مطرح می‌کند عبارت‌اند از:
الف- سرکوب کردن غریزه جنسی: سرکوب کردن، یعنی به‌طور دائم، پایین‌ترین مرکز ( جنسیت) را کنترل و حفظ کردن، که اگر انرژی متراکم شود؛ خود به فساد و تباهی می‌انجامد و با محکوم کردن آن، میل جنسی شدت گرفته و زمینه فساد و انحراف انسان را رقم می‌زند. از طرفی علاقه به سکس، روزبه‌روز در انسان افزون‌تر شده و سبب آزار و اذیت او را فراهم می‌سازد. به نظر اوشو «سرکوب یعنی، شما به‌طور مداوم پایین‌ترین مرکز را کنترل می‌کنید. اگر انرژی، در پایین‌ترین مرکز، متراکم شود، موجب انحراف جنسی می‌شود. اگر نگذارید این انرژی متراکم، به نحو طبیعی، جریان پیدا کند، می‌تواند منحرف شود و منحرف نیز می‌شود و علائم و عوارض غیرطبیعی در فرد، ایجاد می‌کند.»[۱] پس «با محکوم کردن سکس، میل جنسی، در شما شدت می‌یابد»[۲] و «میل جنسی سرکوب‌شده، انسان را آزار می‌دهد.»[۳]
اولاً درست است که سرکوبی و ایجاد محدودیت‌های شدیدی که موجب عدم بهره‌وری کافی از غریزه جنسی شود می‌تواند موجب بروز برخی آشفتگی‌ها و امراض روحی و روانی شود اما، این‌که اکثر بیمارهای روحی و روانی ناشی از این امراست، دلیلی روشنی ندارد بلکه در مقابل آن، وجود آشفتگی‌ها و بیماری‌های جسمانی و روانی بسیاری در افرادی که در ارضای غریزه جنسی خود محدودیتی ندارند دلیل بر بطلان این نظریه است. از طرف دیگر، اسلام به‌هیچ‌وجه با سرکوبی غریزه جنسی موافق نیست بلکه آن را ضد ارزش می‌داند. ثانیاً انسان به دلیل فطرت کمال‌جویی مطلق خود ظرفیت تنوع‌طلبی و سیری‌ناپذیری دارد که لذت‌جویی انسان یکی از مصادیق آن است اگر این میل درونی انسان به‌سوی غرایز مختلف ازجمله غریزه جنسی بی‌حد و حصر هدایت شود؛ انسان هرگز از برخورداری و بهره‌وری جنسی احساس سیری و بی‌نیازی نخواهد کرد و این امر عواقب بسیار آسیب‌زا و خطرناکی ازجمله انحراف مختلف جنسی، تجاوز و قتل و جنایت را در پی دارد. به همین خاطر، با آموزش و تبیین منطقی محدودیت‌های لازم درزمینهٔ غریزه جنسی باید این حساسیت‌ها و حرص و ولع انسان در این زمینه را از بین برد. به هر حال، اسلام نه با رهبانیت و سرکوب مطلق غریزه جنسی موافق است و نه با آزادی گسترده و بهره‌وری لجام‌گسیخته و لیبرالیسم جنسی موافق است. سیاست راهبردی اسلام نسبت به غریزه جنسی، بهره‌وری هدایت یافته و مهارشده است بنابراین، اسلام در این مورد همانند بسیاری از موارد، آدمی را به‌اعتدال و میانه‌روی در استفاده از غریزه جنسی فرامی‌خواند و افراط و تفریط در بهره‌وری از غریزه جنسی را نشانه جهالت و نادانی انسان می‌داند.
ب- ترس از مرگ: مرگ، بخشی از زندگی انسان است؛ باید آن را پذیرفت و از آن، لذت برد. هر چه انسان از مرگ، بیشتر بترسد، به همان اندازه از زندگی، بی‌نصیب می‌ماند و هراس از مرگ، توقفی برای عشق است. اگر مزه زندگی، خاص است، مزه مرگ، شیرین‌تر و خاص‌تر است؛ زیرا در انتهای زندگی فرامی‌رسد. پس ازنظر اوشو «حالا که مرگ، بخش مسلَّمی از زندگی است، چرا آن را به‌طور طبیعی و ساده نپذیریم؟ چرا لذت را در مرگ نمی‌بینید؟ چرا از آن می‌گریزید؟ به این گریز، پایان بدهید... همان‌قدر از زندگی، محروم و بی‌نصیب می‌مانید که از مرگ می‌هراسید؟»[۴] و «تا زمانی که از مرگ بترسید، عشق شما متولد نخواهد شد.»[۵] همچنین «اگر طعم زندگی، منحصربه‌فرد است حتماً مزه مرگ، به‌مراتب، خاص‌تر و استثنایی‌تر خواهد بود؛ چون مرگ، در انتهای زندگی فرامی‌رسد. مرگ بالاترین ارضا شدن و خشنودی، در زندگی است.»[۶] طلب کمال همان طلب مرگ است و کسی که از مرگ می‌ترسد، گویا از جاودانگی و کمال، گریزان است و ترس از مرگ، از رشد و کمال او جلوگیری می‌کند: «طلب کمال، طلب مرگ است و مرگ نقطه پایان جمله است.»[۷] پس  «مرگ، زندگی را زیبا می‌کند؛ زیرا تو را هوشیار می‌سازد. قطار را از دست نده، هیچ‌چیز را از دست نده، لذت ببر، از هر چه برایت میسر است، حظ ببر، زیرا فردا مرگ است. مرگ، دشمن تو نیست؛ مرگ، بزرگ‌ترین دوست توست. بدون مرگ شماها اجسادی مرده‌اید که بی‌هیچ هدف، بی‌هیچ معنا و بی‌هیچ گریزگاهی اینجاوآنجا در حرکت اید.»[۸]
اما مرگ در منطق قرآنی به معنای فنا و نابودی نیست، بلکه دریچه‌ای به‌سوی جهان جاودانگی و بقاست. حقیقت مرگ چون حقیقت حیات وزندگی از اسرار هستی است، به‌گونه‌ای که حقیقت آن تاکنون بر کسی روشن نشده است. بلکه آنچه ما از حقیقت آن می‌شناسیم تنها آثار آن است.
آنچه از قرآن برمی‌آید آن است که مرگ یک امر عدمی و به معنای فنا و نیستی نیست بلکه یک امر وجودی است. یک انتقال و عبور از جهان به جهان دیگر است، ازاین‌رو بسیاری از آیات قرآن از مرگ به توفی تعبیر کرده‌اند که به معنای بازگرفتن و دریافت روح از تن است. اما در اندیشه اوشو از مرگ با عنوان پایان زندگی و انتهای آن نام‌برده شده است.
خداوند در بیان این امر وجودی می‌فرماید: «اَلَّذی خَلَقَ المَوتَ وَ الحَیوةَ [ملک/آیه ۲]؛ خداوندی که مرگ و زندگی را آفرید.» در اینجا خداوند، مرگ را همانند زندگی یک آفریده از آفریده‌های خویش بیان می‌دارد. چون اگر مرگ امری عدمی بود مخلوق و آفریده به شمار نمی‌آمد از مخلوقات هیچ‌گاه جز به «امور وجودی» تعلق نمی‌گیرد.
مرگ از مخلوقات و امر وجودی و دریچه‌ای است به‌سوی زندگی دیگر، در سطحی بسیار وسیع‌تر و آمیخته با ابدیت؛ خداوند می‌فرماید: «وَلَئِن مُتُّم اَو قَتَلتُم لَاِلی اللهِ تُحشَرون [آل‌عمران/ ۱۵۸]؛ اگر بمیرید و یا کشته (شهید) شوید به‌سوی خدا بازمی‌گردید.»
در حقیقت باید گفت: از نظر اسلام، مرگ پایان راه و زندگی نیست بلکه آغاز راهی است که  به طریق آن به جهانی دیگر منتقل می‌شوید؛ و این جهان با همه عظمتش تنها مقدمه‌ای برای جهان‌های گسترده‌تر و فراخ‌تر، جاودانی و اَبدی است. و به سخنی دیگر مرگ نه‌تنها موجب نمی‌شود تا زندگی، پوچ و بیهوده جلوه کند بلکه به زندگی این جهانی معنا و مفهوم می‌بخشد و از کارکردهای مرگ می‌توان معنا بخشی به زندگی دنیایی دانست؛ چون مرگ است که آفرینش هستی را از بیهودگی خارج می‌سازد و بدان جهت، معنا و مفهوم می‌بخشد.

پی‌نوشت:

[۱]. اوشو، تائوئیزم و عرفان شرق دور، جلد ۲، ترجمه فرشته جنیدی، چاپ اول، نشر هدایت الهی، ص ۱۹۳.
[۲]. همان، ص ۸۰.
[۳]. همان، ص ۸۱.
[۴]. اوشو، راز بزرگ، ترجمه روان کهریز، تهران، نشر باغ نو، ص ۱۵۳.
[۵]. همان، ص ۱۳۴.
[۶]. همان، ص ۱۵۵.
[۷]. الماس‌های اوشو، ترجمه: مرجان فرجی، تهران، نشر فردوس، ص ۱۷۲.
[۸]. همان، ص ۳۶۸.

شنبه 14 آذر 1394  1:14 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
دسترسی سریع به انجمن ها