0

لطیفه های نصرالدینی

 
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

لطیفه های نصرالدینی

نتیجه تصویری برای شکلکهای خنده دار

 

باسلام به کاربران عزیز

دراین پست منحصرا"لطیفه های "نصرالدینی"قرارداده شودومنحصرا"ازکلمه "نصرالدین"استفاده شود.باتشکر

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

چهارشنبه 10 تیر 1394  9:04 AM
تشکرات از این پست
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:لطیفه های نصرالدینی

شکايت الاغ

الاغ نصرالدين روزي به چراگاه حاکم رفت. حاکم از نصرالدین نزد قاضي شکايت کرد. قاضي نصرالدین را احضار کرد و گفت :نصرالدین ماجرا را توضيح بده. او هم گفت : جناب قاضي. فرض کنيد شما خر من هستيد. من شما را زين مي کنم و افسار به شما مي بندم و شما حرکت مي کنيد. بين راه سگها به طرفتان پارس مي کنند و شما رَم مي کنيد و به طرف چراگاه حاکم مي رويد. حالا انصاف بديد من مقصرم يا شما؟!!!

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

چهارشنبه 10 تیر 1394  9:10 AM
تشکرات از این پست
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:لطیفه های نصرالدینی

خويشاوندي

يک روز نصرالدين خرش را به سختي مي زد و رهگذري از آنجا مي گذشت و پرسيد که چرا مي زني گفت ببخشيد اگر مي دانستم که با شما خويشاوندي دارد اين کارو نميکردم!

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

چهارشنبه 10 تیر 1394  9:11 AM
تشکرات از این پست
fariba_abc
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:لطیفه های نصرالدینی

دو تا خر

يه روز نصرالدين و دوستش دوتا خر ميخرن.

دوست نصرالدین ميگه: چه طوري بفهميم کدوم ماله منه کدوم ماله تو؟

نصرالدین ميگه خوب من يه گوش خرم رو ميبرم اوني که يه گوش داره مال من اوني هم که دو گوش داره مال تو.!

فرداش ميبينن خر نصرالدین گوش اون يکي خره رو از سر حسادت خورده!!!

دوست نصرالدین ميگه :حالا چيکار کنيم نصرالدین ميگه: من جفت گوش خرمو ميبرم!!!

فرداش ميبينن بازم قضيه ديروزيه…

دوست نصرالدین ميگه :حالا چيکار کنيم نصرالدین ميگه: من دم خرمو ميبرم!

فرداش بازم قضيه ديروزي ميشه..

دوست نصرالدین با عصبانيت ميگه: حالا چيکار کنيم نصرالدين هم ميگه:عيبي نداره خب حالا خر سفيده مال تو خر سياه مال من.خخخخخ

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

چهارشنبه 10 تیر 1394  9:14 AM
تشکرات از این پست
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:لطیفه های نصرالدینی

تجربيات اثبات شده


نصرالدین در اتاقش نشسته بود که مگسي مزاحم استراحتش مي شود، مگس را مي گيرد و يک بالش را مي کند. مگس کمي مي پرد دوباره مگس را مي گيرد و بال ديگرش را هم مي کند. او مي گويد: بپر ولي مگس نمي پرد. به خود مي گويد: به تجربه ثابت شده است اگر دو بال مگس را بکنيد گوش او کر مي شود

 

 

 

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

چهارشنبه 10 تیر 1394  9:18 AM
تشکرات از این پست
fariba_abc
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:لطیفه های نصرالدینی

خواب خوش

شبي نصرالدين خواب ديد که کسي ? دينار به او مي دهد، اما او اصرار مي کند که ?? دينار بدهد که عدد تمام باشد. در اين وقت، از خواب بيدار شد و چيزي در دستش نديد. پشيمان شد و چشم هايش را بست و گفت: «باشد، همان ? دينار را بده، قبول دارم.»

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

چهارشنبه 10 تیر 1394  9:20 AM
تشکرات از این پست
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:لطیفه های نصرالدینی

لامپ اضافي خاموش

نصرالدين داشت سخنراني مي کرد که : هرکس چند زن داشته باشد به همان تعداد چراغ در بهشت برايش روشن مي شود. ناگهان در ميان جمعيت ، زن خود را ديد. هول کرد و گفت : البته هرگز نشه فراموش لامپ اضافي خاموش.

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

چهارشنبه 10 تیر 1394  9:23 AM
تشکرات از این پست
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:لطیفه های نصرالدینی

هرکس از زن خود ناراضي

نصرالدین در بالاي منبر گفت : هرکس از زن خود ناراضي است بلند شود.

همه ي مردم بلند شدند جز يک نفر.

نصرالدین به آن مرد گفت : تو از زن خود راضي هستي؟

آن مرد گفت : نه …

ولي زنم دست و پامو شکست

ه نمي تونم بلند شم!

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

چهارشنبه 10 تیر 1394  9:28 AM
تشکرات از این پست
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:لطیفه های نصرالدینی

گم شدن خر

يک روز نصرالدين خرش را در جنگل گم مي کند.

موقع گشتن به دنبال آن يک گورخر پيدا مي کند.

به آن مي گويد: اي کلک لباس ورزشي پوشيدي تا نشناسمت

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

چهارشنبه 10 تیر 1394  9:29 AM
تشکرات از این پست
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:لطیفه های نصرالدینی

وظيفه و تکليف


روزي نصرالدين بدون دعوت رفت به مجلس جشني.
يکي گفت: “جناب نصرالدین! شما که دعوت نداشتي چرا آمدي؟”
نصرالدين جواب داد: “اگر صاحب خانه تکليف خودش را نمي‌داند.

من وظيفه‌ي خودم را مي‌دانم و هيچ‌وقت از آن غافل نمي‌شوم.”

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

چهارشنبه 10 تیر 1394  9:31 AM
تشکرات از این پست
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:لطیفه های نصرالدینی

علت نا معلوم

نصرالدين به يکي از دوستانش گفت: خبر داري فلاني مرده؟

دوستش گفت: “نه! علت مرگش چه بود؟”

نصرالدین گفت: “علت زنده بودن آن بيچاره معلوم نبود چه رسد به علت مرگش!”

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

چهارشنبه 10 تیر 1394  9:32 AM
تشکرات از این پست
alirezaHmzezadh
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:لطیفه های نصرالدینی

ديرباور

روزي يکي از همسايه‌ها خواست خر نصرالدين را امانت بگيرد.

به همين خاطر به در خانه ملا رفت.

نصرالدين گفت: “خيلي معذرت مي‌خواهم خر ما در خانه نيست”.

از بخت بد همان موقع خر بنا کرد به عرعر کردن.

همسايه گفت: “شما که فرموديد خرتان خانه نيست؛

اما صداي عرعرش دارد گوش فلک را کر مي‌کند.”

 عصباني شد و گفت: “عجب آدم کج خيال و ديرباوري هستي.

حرف من ريش سفيد را قبول نداري ولي عرعر خر را قبول داري.”

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

چهارشنبه 10 تیر 1394  9:34 AM
تشکرات از این پست
alirezaHmzezadh
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:لطیفه های نصرالدینی

گريه بر مرده

روزي نصرالدين به دنبال جنازه‌ي يکي از ثروتمندان مي‌رفت و با صداي بلند گريه مي‌کرد. يکي به او دلداري داد و گفت: “اين مرحوم چه نسبتي با شما داشت؟”

نصرالدین جواب داد: “هيچ! علت گريه‌ي من هم همين است.”

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

چهارشنبه 10 تیر 1394  9:36 AM
تشکرات از این پست
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:لطیفه های نصرالدینی

کرامت ملا

روزي نصرالدين ادعاي کرامت کرد.

گفتند “دليلت چيست؟”

گفت: “مي‌توانم بگويم الساعه در ضمير شما چه مي‌گذرد؟”

گفتند: “اگر راست مي‌گويي بگو.”

گفت: “همه‌ي شما در اين فکر هستيد که آيا من مي‌توانم ادعايم را ثابت کنم يا نه!”

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

چهارشنبه 10 تیر 1394  9:39 AM
تشکرات از این پست
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:لطیفه های نصرالدینی

مهمان شدن نصرالدين

روزي نصرالدين به عده‌اي رسيد که مشغول غذا خوردن بودند. رفت جلو و گفت “السلام يا طايفه‌ي بخيلان!”

يکي از آن‌ها گفت: “اين چه نسبتي است که به ما مي‌دهي؟ خدا گواه است که هيچ‌ يک از ما بخيل نيست.”

نصرالدين گفت: “اگر خداوند اين طور گواهي مي‌دهد، از حرفي که زدم توبه مي‌کنم، و نشست سر سفره‌ي آن‌ها و شروع کرد به غذا خوردن.”

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

چهارشنبه 10 تیر 1394  9:43 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها