جام جم/ سال 1997 فيلمي آمد با نام تغيير چهره به کارگرداني جان وو و با بازي نيکلاس کيج و جان تراولتا.
آن روزها دسترسي به فيلم مشکل بود و هزينه بالاي تهيه و کپي باعث ميشد فيلمهاي ضعيف خود به خود از جريان بازار حذف شوند و در مقابل فيلمهاي خوب، پخش گستردهتر و شانس بيشتري براي ديده شدن داشته باشند. فيلم تغيير چهره (face of) از آن فيلمهايي بود که داستان، تصوير و اکشن جذابش مخاطبان زيادي را جلب کرد و بر سر زبانها افتاد؛ از آن فيلمهايي که چندباره پخش و ديده ميشوند. براي مردم عادي که دنبالکنندههاي حرفهاي سينما نبودند، ميتوان اين فيلم را تريبون معرفي نيکلاس کيج و جان تراولتا محسوب کرد.
چند روز پيش در بين فيلمهاي جديدي که به دستم رسيده بود و طبق معمول با ولع به تماشايشان نشسته بودم، به طور اتفاقي دو فيلم از اين بازيگران را پشت سر هم ديدم؛ قهرمانهاي پا به سن گذاشتهاي که گويا استعدادشان هم با آنها پير شده، ناخودآگاه مرا به ياد نقشآفريني مشترکشان در تغيير چهره انداخت.
درست است قهرمان جوان از مقتضيات فيلمنامههاست و از اينرو بازيگران کهنسال هر چقدر هم نامآور باشند به حاشيه رانده شده و نقشهاي مکمل را عهدهدار ميشوند، اما گاهي هم داستان فيلمنامه به گونهاي است که نقش اول فيلم به آنها ميرسد و فرصتي براي نشان دادن هنر جا افتاده و تجربيات ارزندهشان پيش ميآيد که برخي از آنان فرصت را غنيمت شمرده و خودي نشان ميدهند و عدهاي هم آن را از دست ميدهند و حتي بدتر از آن اوج که نميگيرند هيچ، سقوط هم ميکنند. در هر دو فيلمي که از اين بازيگران ديدم و در ادامه به تفصيل به آنها ميپردازيم، قهرمان داستان مردان پا به سن گذاشتهاي هستند.
در فيلم مرگ روشنايي نيکلاس کيج و در فيلم جاعل، جان تراولتا عرصه خوبي براي خودنمايي داشتند که از آن خوب استفاده نکردند. بسياري بازيگران نامآور قديمي را ميتوان نام برد که هنوز در هر فيلمي که ظاهر ميشوند، درخشانند و نقش را از آن خود ميکنند؛ کاري که بازيگران مذکور در انجامش موفق نبودند.
مرگ روشنايي ( Dying Of The Light)
جاسوس عملياتي سازمان سيا که در زمان خدمتش افتخارات زيادي کسب کرده و اکنون بهعنوان سخنران در کلاسهاي آموزشي سيا فعاليت ميکند، معتقد است در عمليات آزادسازياش از اسارت تروريستها، 22 سال پيش واقع در بيروت، برخلاف شواهد صحنه عمليات سرکرده تروريستها زنده است. سراسر فيلم در به يقين رساندن شک او و پروسه رسيدن به هدفش ميگذرد. بيماري قهرمان داستان، سن و سالش و خلقيات وقصه فيلم بيشباهت به فيلم «سه روز کشتن» با بازي کوين کاستنر که سال پيش روي پرده رفت، نيست.
فيلم مرگ روشنايي از کارگردان پرآوازهاي است که البته ميتوان شهرت او را بيشتر به فيلمنامههايي که نوشته است، نسبت داد تا کارگردانيهايش. پل شريدان فيلمنامههاي پرجنجال و عنوانداري چون راننده تاکسي، آخرين وسوسه مسيح و گاو خشمگين، هر سه به کارگرداني مارتين اسکورسيزي و فيلمهايي همچون ياکوزا و وسوسه با همکاري کارگرداناني همچون برايان دي پالما و سيدني پولاک را در کارنامه خود دارد.
شريدان، سال پيش فيلم ضعيف «تنگه» را در ژانر درام ـ هيجاني با دستمايههاي اروتيک داشت که از سوي مخاطبان و منتقدان بشدت ضعيف ارزيابي شد و حالا فيلم اخير نيز وضع چندان متفاوتي با آن ندارد. بازي نيکلاس کيج که تعريفي ندارد، اما در فيلم بازيگر زني هم وجود دارد که شايد اگر عرصه بيشتري برايش فراهم ميکردند، ميتوانست کمي نمره مجموع بازيهاي فيلم را ارتقاء دهد. ايرنه جاکوب، بازيگر سوئيسيالاصل فرانسوي که بازيگري صاحب سبک به شمار ميآيد (بازيهاي به ياد ماندني او در فيلمهاي سه رنگ: قرمز و زندگي دوگانه ورونيک هر دو به کارگرداني کيشلوفسکي، مشکل از ياد دوستداران سينما برود) آنقدر گزيده و کمرنگ ظاهر شده که عملا به چشم نميآيد.
روايت بيمنطق فيلم و رابطههاي مبهم کاراکترها که نتيجه شخصيتپردازي بد آن است، حتي در تعريف داستان فيلم هم الکن نشان ميدهد. خيلي دوست دارم نکته درخشاني در فيلم پيدا کنم که در کفه مقابل ناکاميهايش قرار دهم، اما چيزي جز نقصهاي بيشمار به ذهنم خطور نميکند.
نيکلاس کيج کاپولا براي اينکه هنر و نامش تحت شعاع معروفيت عمويش فرانسيس فرد کاپولا (کارگردان سري فيلمهاي پدرخوانده) قرار نگيرد، نام نيکلاس کيج را برگزيد. کيج که بتازگي از مرز 50 سالگي گذشته است، بازيهاي درخشاني در کارنامه کاري خود دارد که فيلمهايي چون صخره، شهر فرشتگان، مردان چوب کبريتي و نمونههاي درخشان ديگر از آن جملهاند.
کيج در سالهاي فعاليتش براي ايفاي نقشهاي متنوع در ژانرهاي متفاوت جوايز متعددي را از آن خود کرده که گلدنگلوب و اسکار بهترين نقش اول مرد براي فيلم ترک لاس وگاس (محصول 1995 به کارگرداني مايک فيگيس) از آن جمله است. باوجود اين پيشينه خوب و قابل دفاع چند سال اخير ايفاي نقشهاي او در فيلمها طرفدارانش را فيلم به فيلم دلسردتر کرده و منتقدان را نيز عليه خود برانگيخته است. بسيار تلخ است، اما با اين وصف آرزو ميکنيم شريدان ديگر فيلمي نسازد و کيج نيز ديگر در فيلمي بازي نکند؛ چراکه در صورت ادامه، سابقه قابل دفاع هر دو هنرمند زيرسوال خواهد رفت.
جاعل (The Forger)
هرگز نگو دوستت دارم، نشانم بده. مردي که در کار جعل آثار نقاشي خبره است و دوران محکوميتش را ميگذراند، براي رهايي از بند، آن هم به خاطر اينکه کنار فرزند بيمارش باشد، شرط سنگيني را قبول ميکند. مردي که از زنش جدا شده و در سالهاي نوجواني پسرش در کنار او نبوده و بالطبع در برقراري ارتباط با او مشکل دارد، تبديل به غول چراغ جادو ميشود (پسر در طول زمان فيلم سه آرزو ميکند که روي زندگي خود و خانوادهاش تاثيرات زيادي ميگذارد) تا آرزوهاي او را برآورده کند. فيلمي که ميتوان آن را مخلوطي از ژانرهاي اکشن، جنايي، هيجاني، ماجراجويانه، درام و حتي کمدي دانست.
داستان کليشهاي سه نسل پدربزرگ (کريستوفر پلامر دوست داشتني در 85 سالگي) و پدر (جان تراولتا 61 ساله که بسيار جوانتر نشان ميدهد) و نوجوان (تي شريدان 18 ساله) و تلاقي دنياي آنها باهم. فيلم باوجود متوسط بودن، حائز قسمتهايي است که نميتوان دوستشان نداشت. طنز فيلم اگر چه سطحي است، اما در تلطيف واقعيت غمناک فيلم موثر است. تکههايي از داستان مانند قسمتي که مادر به اصرار پدر براي ديدن پسرشان ميآيد و برخلاف انتظار اينچنين روايتهايي نميماند و حضورش موقتي است؛ باعث شده جريان فيلم که منطق محکمي ندارد باورپذير جلوه کند.
جاعل، فيلم متوسطي ارزيابي ميشود. فيليپ مارتين، کارگردان فيلم بيشتر کارگردان تلويزيوني است تا سينمايي و کارهاي برجسته زيادي در کارنامهاش به چشم نميخورد. ميني سريال آواز پرنده با بازي ادي ردماين که پخش آن از 2012 شروع شد و فيلمي با نام هاوکينگ، (براساس زندگي استفان هاوکينگ فيزيکدان مشهور که امسال هم فيلم موفق ديگري در موردش ساخته و عرضه شد) به سال 2004 و با نقشآفريني بندکيت کامبريچ ازجمله کارهاي برتر او به شمار ميآيد. سابقه تلويزيوني مارتين در جاي جاي اثر مورد بحث قابل تشخيص است و ميتوان گفت نماها بيشتر تلويزيوني است تا سينمايي.
جان تراولتا با نقشآفريني در فيلم تب يکشنبه شب و گريس در اواخر دهه 80 بر سر زبانها افتاد و محبوبيت کسب کرد و در سالهاي بعد پلههاي ترقي را با فيلمهايي چون قصههاي عامهپسند (پالپ فيکشن) و اره ماهي ادامه داد. او تا به حال دو بار براي فيلمهاي قصههاي عامهپسند و تب يکشنبه شب نامزد اسکار شده، اما در دريافت آن ناکام مانده است. تراولتا در کنار بازيگري خواننده نيز است و بيش از 10 آلبوم موسيقي نيز روانه بازار کرده است.
جان تراولتا سال 2009 در عالم واقع پسر بيمارش را که در سن نوجواني بود از دست داد، از اينرو و با علم به اين واقعه تلخ و باتوجه به شباهت داستان فيلم با زندگي شخصي او انتظارات خيلي بيشتري براي ايفاي اين نقش از او ميرفت.
هرچند در روند ستارهسازي اوج و حضيض بازيگران امري طبيعي است، با اين حال نميشود سقوط و فراموش شدن کساني که دنيايي از خاطرات را با تماشاي فيلمهايشان داريم، تاب آورد. نيکلاس کيج و جان تراولتا بازيگران فيلم خوب تغيير چهره بعد از گذشت 18 سال تغيير در چهره و بازيشان مشهود است، اما انگار دامنه تغييرات اينجا به پايان نميرسد و در اين بين روزگار هم براي آنها تغيير چهره داده است.