0

حکایتهایی از امام سجاد (ع)

 
masomezare4
masomezare4
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : بهمن 1390 
تعداد پست ها : 3091
محل سکونت : یزد
یک شنبه 3 خرداد 1394  6:08 AM
تشکرات از این پست
ali_kamali
masomezare4
masomezare4
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : بهمن 1390 
تعداد پست ها : 3091
محل سکونت : یزد

پاسخ به:حکایتهایی از امام سجاد (ع)

 

روزگار ، روزگار آدمهاي كوچك و منافق بود
و ايمان تنها لقلقه ي زبانها بود، شايد براي نجات از اتهام بي ديني.
بذر ايمان در كوير يابس دلهاي مردمان سخت تر از سنگ، هرگز نمي توانست به جوانه بنشيند و در سياهي ظلمت و گمراهي اين آدم نماها، گرگهاي ايمان خوار ، زوزه مي كشيدند
و در ميان اين قوم غافل، مردي به پهنه ي آسمان آبي با دلي به عرصه ي دريا، با زخمهاي گونه گون، برخورده از دشنه ي عداوت اين نامردْ مردم، آرام و استوار، براي رسالتي همچنان خون جگر مي خورد.
آري، مرد داستان ما، همان بازمانده  از طوفان خون، يادگار كربلا، حضرت سجاد بود.
 
روزي امام ميان مردم نشسته بود و از حيرت مردم، كه در غفلت خود مي لوليدند، دلش را سخت مي فشرد، كه چراغ هست و اينان اين چنين در بيراهه اند، تا آنكه لب به سخن گشود و فرمود :انسان نمى داند با مردم چه كند! اگر بعضى امور كه از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده ايم به آنان بگوييم ممكن است مورد تمسخر قرار دهند، از طرفى طاقت هم نداريم اين حقايق را ناگفته بگذاريم !
ضمرة بن معبد، كلام امام تمام نشده، انگار بي تاب شنيدن كلام پيامبر باشد، گفت: شما آنچه شنيده ايد بگوييد!
امام با تأملي سنگين فرمود: مى دانيد وقتى دشمن خدا را در تابوت مى گذارند، و به گورستان مى برند، چه مى گويد؟
حاضران گفتند: خير!
و امام ادامه  داد: فرياد مي زند و به آنان كه او را بر دوشهاي خود به سوي قبر مى برند مى گويد: آيا نمى شنويد؟ از دشمن خدا (شيطان) به شما شكايت دارم كه مرا فريب داد و به اين روز سياهم افكند و با آنكه وعده داده بود اما نجاتم نداد.
من شكايت دارم از دوستانى كه با من دوستى كردند و مرا خوار نمودند. من از اولادى كه حمايتشان كردم ولى مرا ذليل كردند و نيز از خانه اى كه ثروتم را در آبادى آن خرج كردم ولى سرانجام، ديگران آنجا ساكن شدند، شاكي ام.
به من رحم كنيد! اين قدر عجله نكنيد!
تا كلام امام به اينجا رسيد، دل پر كينه و سياه ضمرة ديگر تاب نياورد و با خنده اي تلخ، حاضر جوابانه گفت :
اگر مُرده، بتواند به اين خوبى صحبت كند، پس ممكن است حتى حركت كند و روى شانه حاملين بنشيند!
كام امام عليه السلام، به مزه تلخي كه ضمره  پرانده بود، ناخوش شد و دلش از اين همه شعوري كه در دل اينان نبود گرفت.
آنگاه رو به آسمان كرد و فرمود: خدايا! اگر ضمرة سخنان پيغمبر صلى الله عليه وآله را مسخره مى كند از او انتقام بگير!
 
روزهاي جاهليت همچنان مي گذشت، چهل روزي مي شد كه دل امام از ضمره شكسته بود كه غلامش به ديدار امام آمد.
امام، كريمانه احوالش را پرسيد و به او مهر ورزيد.
و از كار و بارش پرسيد و فرمود: از كجا مى آيى؟
غلام بي مقدمه، زبان گشود كه اربابم، ضمره از دنيا رفت و من اكنون ار مراسم خاكسپاري او مي آيم.
غلام تاب نداشت، گويا در دلش حرفي بود كه مي خواست سينه اش را شكافته و بيرون آيد.
مگر او چه ديده بود؟
هرچه بود او را وا داشت كه بي درنگ ادامه دهد كه: وقتى او را در گور گذاشتند و خاك ريختند، او به زبان آمد و فرياد مي زد.
من صدايش را مي شناختم، خود او بود، مثل وقتي كه زنده بود.
من صدايش را شنيدم كه مى گفت :
واى بر تو اي ضمرة بن معبد! امروز هر دوستى كه داشتى خوارت كرد و عاقبت رهسپار جهنم شدى.
جهنمي كه پناهگاه و خوابگاه ابدى توست .
غلام از آنچه ديده بود سخت بي تاب بود، امام آرام و خاموش، چنانكه گويا عاقبت ضمره، پيش چشمانش بوده و از قبل مي دانست!
آنگاه پندگيرانه از آنچه بر سر ضمره آمده بود فرمود: از خداوند مسألتِ عافيت دارم، زيرا سزاى كسى كه حديث پيغمبر صلى الله عليه و آله را مسخره كند، همين است .
 

یک شنبه 3 خرداد 1394  6:10 AM
تشکرات از این پست
masomezare4
masomezare4
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : بهمن 1390 
تعداد پست ها : 3091
محل سکونت : یزد

پاسخ به:حکایتهایی از امام سجاد (ع)


برخورد با دشمن ناآگاه 
هنگامى كه اهل بيت امام حسين عليه السّلام را به عنوان اسير وارد شهر شام كردند و در بين ايشان حضرت سجّاد، امام زين العابدين عليه السّلام نيز با حالتى ناجور و دلخراش حضور داشت ، مردم شام از اسيران آمده بودند.

در بين مردم پيرمردى بود، جلو آمد و گفت : شكر خداى را كه مردان شما را كشت و آتش فتنه خاموش شد؛ و سپس به آن عزيزان دل شكسته ، بسيار دشنام و ناسزا گفت .

امام عليه السّلام در همان وضعيّتى كه بود، فرمود: اى پيرمرد! آنچه تو گفتى ، من گوش كردم و چيزى نگفتم تا آن كه سخن تو تمام شد؛ و آنچه خواستى گفتى ، اكنون ساكت باش تا من نيز سخنى گويم ؟

پيرمرد گفت : آنچه مى خواهى بيان كن .

حضرت فرمود: آيا قرآن خوانده اى ؟

پيرمرد گفت : آرى . حضرت فرمود: اين آيه قرآن را نيز خوانده اى :

((قُلْ لا اءسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اءَجْرا إ لاّ الْمَوَدَّةَ فى الْقُرْبى )) يعنى ؛ من از شما پاداشى به جز مودّت و دوستى اهل بيتم را نمى خواهم .

پيرمرد پاسخ داد: آرى ، آن را خونده ام .

امام سجّاد عليه السّلام فرمود: ما اهل بيت - قُربى - هستيم ؛ و آيا اين آيه قرآن را ((وَآتِ ذَا القُرْبى حَقَّهُ)) ؛ حق و شئون اهل بيت را پرداخت و رعايت نمائيد، خوانده اى ؟

پيرمرد نيز گفت : آرى ، آن را هم خونده ام . حضرت فرمود: به راستى كه آن افراد، ما هستيم ؛ پس حقّ ما چگونه بايد رعايت گردد؟

پيرمرد شامى گفت : آيا واقعا شما همان ها هستيد؟

حضرت فرمود: بلى ؛ و سپس افزود: آيا اين آيه قرآن را ((وَاعْلَمُوا انَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْى ءٍ فَإ نَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِى الْقُرْبى )) ؛ آنچه از غنائم و منافع را كه به دست مى آوريد، بايد يك پنجم آن را - به عنوان خمس - تحويل رسول خدا واهل بيتش دهيد، را خوانده اى ؟

پيرمرد گفت : بلى .

آن گاه امام عليه السّلام فرمود: ما اهل بيت رسول خدا هستيم ، و آيا اين آيه قرآن را ((إ نَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اءهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا)) يعنى ؛ خداوند شما اهل بيت را از هر نوع گناه و آلودگى پاك و منزّه گردانده است ، را نيز خوانده اى ؟

در اين حال پيرمرد شامى دست هاى خود را به سوى آسمان بلند كرد و گفت : خداوندا به تو پناه مى برم ، خدايا توبه كردم ، سال ها است كه قرآن مى خوانده ام و اين چنين درك نمى كردم وامروز هدايت گشتم .

یک شنبه 3 خرداد 1394  8:35 AM
تشکرات از این پست
ali_kamali
masomezare4
masomezare4
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : بهمن 1390 
تعداد پست ها : 3091
محل سکونت : یزد

پاسخ به:حکایتهایی از امام سجاد (ع)

پذيرائى جنّيان از حاجيان

 

امام سجّاد، حضرت زين العابدين صلوات اللّه و سلامه عليه به همراه تنى چند از دوستان و ياران خويش عازم مكّه معظّمه گرديد، در اين بين ، حضرت با بعضى از دوستان مقدارى عقب تر و تعدادى نيز به همراه خدمه جلوتر حركت مى كردند.

آن هائى كه جلوتر بودند، چون به محلّ عَسْفان - منزل گاه واستراحت گاه حاجيان - رسيدند، در گوشه اى خيمه زده و چادر برپاكردند.

وقتى حضرت نزديك آن ها رسيد فرمود: چرا اين جا بار انداخته ايد! اين جا محلّ سكونت آن دسته از جنّيانى است كه از دوستان و شيعيان ما هستند؛ و بودن ما در اين جا براى آن ها موجب مزاحمت و ضرر مى باشد.

اصحاب گفتند: ما اين موضوع را نمى دانستيم ؛ و چون خواستند اسباب و وسائل خود را جمع كنند و از آن جا كوچ نمايند، ناگهان صدائى را شنيدند كه گفت : ياابن رسول اللّه ! حركت نكنيد و همين جا بمانيد، زيرا ما به وجود شما افتخار مى كنيم .

سپس طبقى را فرستادند و گفتند: دوست داريم ميهمان ما باشيد، و از آنچه برايتان فرستاديم تناول نمائيد.

همين كه اصحاب امام عليه السّلام ، نگاه كردند، ديدند در گوشه اى از خيمه حضرت طبقى از انواع ميوه هاى انگور، رطب ، انار، موز و ديگر ميوه ها قراردارد ولى كسى را نديدند، بلكه فقط صدائى را مى شنيدند و طبق ميوه ها را مشاهده مى كردند.

بعد از آن امام سجّاد عليه السّلام همراهان خود را دعوت نمود و همگى از آن ميوه ها ميل كردند؛ و پس از آن حركت كرده و از آن مكان كوچ نمودند و به سمت مكّه معظّمه رهسپار شدند.

یک شنبه 3 خرداد 1394  8:35 AM
تشکرات از این پست
ali_kamali
masomezare4
masomezare4
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : بهمن 1390 
تعداد پست ها : 3091
محل سکونت : یزد

پاسخ به:حکایتهایی از امام سجاد (ع)

يادى از سخنان حضرت خضر

ابو حمزه ثمالى - كه يكى از راويان حديث و از اصحاب امام سجّاد، زين العابدين عليه السّلام است - حكايت كند:روزى به همراه آن حضرت از مدينه طيّبه بيرون رفتيم ، و چون به يكى از باغات در حوالى شهر مدينه رسيديم ، حضرت به من خطاب نمود و فرمود:مدّت ها پيش ، مثل همين روز كنار اين باغ تكيه بر ديوار آن داده بودم و در فكر و اندوه قرار داشتم ، كه ناگاه مردى سفيد پوش را ديدم در مقابل من ايستاده است و به صورتم نگاه مى نمايد.

پس از گذشت لحظاتى ، مرا مورد خطاب قرار داد و اظهار نمود: چرا غمگين و اندوهناك هستى ؟

آيا براى دنيا اين چنين در فكر و انديشه فرو رفته اى ؟

اگر چنين است ، بدان كه دنيا براى عموم مخلوقات است ، و افراد نيك و پست همه از آن بهره مى برند.

گفتم : خير، غم و انديشه من درباره دنيا نيست .

آن مرد اظهار نمود: آيا براى آخرت غمگينى ؟ آخرت وعده گاه حتمى براى همگان است و حكم فرماى آن روز، خداوند يكتا مى باشد.

گفتم : خير، انديشه و اندوه من درباره آخرت نيست .

گفت : پس براى چه اين گونه غمگين هستى ؟

گفتم : ناراحتى و اندوه من به جهت عبداللّه بن زبير مى باشد.

سپس آن مرد سفيدپوش تبسّمى نمود و فرمود: آيا تا به حال كسى را ديده اى كه اعتماد و توكّل بر خداوند رحيم نمايد و آن گاه نااميد گردد؟

گفتم : خير.

فرمود: آيا تاكنون كسى را ديده اى كه از خداوند چيزى را بخواهد و به آن دست نيابد؟

گفتم : خير.

سپس افزود: و آيا كسى را ديده اى كه از خدا بترسد و در زندگى پيروزمند و خوشبخت نباشد؟

گفتم : خير.

و بعد از بيان چنين سخنان حكمت آميز، آن مرد سفيدپوش حركت كرد و از آن جا رفت ؛ و از نظرم غايب گشت .

ابو حمزه ثمالى گويد: امام سجّاد عليه السّلام در پايان سخن خويش فرمود: آن مرد حضرت خضر نبىّ عليه السّلام بود.

یک شنبه 3 خرداد 1394  8:36 AM
تشکرات از این پست
ali_kamali
masomezare4
masomezare4
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : بهمن 1390 
تعداد پست ها : 3091
محل سکونت : یزد

پاسخ به:حکایتهایی از امام سجاد (ع)

خبر از غيب و شفاى جنّ زدگى

 

مرحوم قطب الدّين راوندى ، به نقل از حضرت باقرالعلوم عليه السّلام حكايت كند:شخصى به نام ابو خالد كابلى مدّت زمانى را خدمت گذارى امام سجّاد، حضرت زين العابدين عليه السّلام نمود و چون به طول انجاميد، جهت ديدار با مادر خويش از امام سجّاد عليه السّلام اجازه خواست كه راهى شهر شام گردد.

امام عليه السّلام او را مخاطب قرار داد و فرمود: اى ابو خالد! فردا مردى از اهالى شام - كه معروف و ثروتمند مى باشد - به همراه دخترش كه دچار جنّ زدگى شده است ، وارد مدينه خواهد شد.

پدر اين دختر به دنبال كسى مى گردد كه دخترش را معالجه و درمان نمايد؛ پس تو نزد او مى روى و اظهار مى دارى كه من دخترت را معالجه مى كنم و مقدار ده هزار درهم مى گيرم .

چون فرداى آن روز فرا رسيد، مرد شامى وارد مدينه شد، ابو خالد كابلى طبق دستور امام عليه السّلام نزد وى آمد و گفت : چنانچه ده هزار درهم به من بدهى ، دخترت را معالجه و درمان مى نمايم .

پدر دختر هم قبول كرد و قول داد كه چنانچه دخترش خوب و سالم شود آن مقدار پول را بپردازد.

ابو خالد كابلى نزد امام سجّاد عليه السّلام رفته و جريان را براى آن حضرت بازگو كرد.

پس حضرت به او فرمود: مرد شامى بى وفائى مى كند و پول را به تو نمى دهد؛ ولى با اين حال ، تو نزد دختر مى روى و گوش چپ او را مى گيرى و مى گوئى : اى خبيث ! علىّ بن الحسين مى گويد: هر چه زودتر از بدن اين دختر خارج شو و او را رها كن .

ابو خالد كابلى نيز پيام حضرت را به انجام رسانيد و سپس دختر از آن حالت جنّ زدگى نجات يافت و بهبودى كامل خود را بازيافت .

امّا همين كه ابو خالد آن ده هزار درهم را مطالبه نمود، مرد شامى بدون پرداخت كمترين پولى او را از منزل خود بيرون كرد.

پس از آن ، ابو خالد نزد امام زين العابدين عليه السّلام بازگشت و جريان را به طور مفصّل براى آن بزرگوار بازگو كرد.

حضرت در پاسخ فرمود: گفته بودم كه مرد شامى حيله و نيرنگ دارد و از پرداخت پول ، امتناع مى ورزد، ولى بدان كه دخترش دو مرتبه به همين زودى دچار جنّ زدگى خواهد شد و پدرش نزد تو مى آيد.

پس موقعى كه مراجعه كرد به او بگو: چون به عهد خود وفا نكردى ، چنين شده است ؛ اكنون بايد همان آن مبلغ را تحويل علىّ بن الحسين ، زين العابدين عليه السّلام بده تا او را معالجه و درمان كنم و ديگر آن حالت جنّ زدگى باز نخواهد گشت .

بنابر اين مرد شامى به ناچار، آن مبلغ را تحويل امام سجّاد عليه السّلام داد؛ و ابو خالد نزد دختر آمد و همان سخن قبل را در گوش چپ دختر بازگو كرد و افزود: چنانچه برگردى ، تو را به آتش قهر خداوند متعال مى سوزانم .

امام محمّد باقر عليه السّلام افزود: با اين روش ، دختر به بهبودى كامل رسيد و نجات يافت و چون با پدرش به سمت شهر شام رفتند، پدرم حضرت زين العابدين عليه السّلام آن پول ها را تحويل ابو خالد كابلى داد و به او اجازه داد تا جهت ديدار مادرش راهى شهر شام گردد.

یک شنبه 3 خرداد 1394  8:37 AM
تشکرات از این پست
ali_kamali
masomezare4
masomezare4
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : بهمن 1390 
تعداد پست ها : 3091
محل سکونت : یزد

پاسخ به:حکایتهایی از امام سجاد (ع)

شادمانى فقيران در روز جمعه

ابو حمزه ثمالى حكايت كند:در يكى از روزهاى جمعه ، هنگامى كه نماز صبح را به امامت حضرت سجّاد عليه السّلام خوانديم ، سپس حضرت روانه منزل خود شد.

و چون وارد منزل گرديد، يكى از كنيزان خود را به نام سكينه صدا زد و فرمود: امروز جمعه است ، هر فقير و مستمندى كه مراجعه كند نبايد دست خالى و نااميد برگردد.

من به حضرتش عرضه داشتم : هر سائلى كه مستحقّ نيست ؟

فرمود: مى دانم ؛ ولى مى ترسم همان شخصى كه نااميد شود، مستحقّ باشد و به جهت آن مورد عقاب و سخط قرار گيريم .

همان طورى كه حضرت يعقوب عليه السّلام ، هر روز گوسفندى را قربانى مى نمود و آن را به فقرا و نيازمندان صدقه مى داد و مقدارى از آن را نيز خود و خانواده اش مصرف مى كردند.

وليكن غروب جمعه اى ، يك نفر مؤ منِ روزه دارِ غريب ، درب منزل حضرت يعقوب عليه السّلام آمد و گفت : به من غريب گرسنه كمك كنيد، جواب او را ندادند و آن غريب چندين مرتبه خواسته خود را تكرار كرد؛ و چون نااميد شد و شب فرا رسيده بود رفت و شكايت گرسنگى خود را با خداوند متعال بازگو كرد و بدون آن كه چيزى خورده باشد خوابيد و فرداى آن روز را نيز روزه گرفت .

در همان شب از سوى خداوند به يعقوب وحى نازل شد: بنده اى از بندگان مرا نااميد گرداندى و موجب عقاب و سخط قرار گرفته ايد.

اى يعقوب ! محبوب ترين پيامبران من آنانى هستند كه بر مستمندان محبّت و دلسوزى داشته باشند و آن ها را در پناه خود قرار دهند و هر كه بنده اى از بندگان مؤ من مرا نااميد كند مبتلا به عقوبت سختى خواهد شد، پس تو هم خود را آماده مصائب و مقدّرات گردان .

پس از بيان داستان مفصّل قصّه يعقوب و يوسف عليهماالسّلام ، ابو حمزة ثمالى گويد: به حضرت سجّاد عليه السّلام عرض كردم : آن زمانى كه حضرت يوسف به درون چاه افتاد چند ساله بود؟

در پاسخ فرمود: نه سال داشت ، گفتم : فاصله منزل حضرت يعقوب تا شهر مصر چه مقدار مسافتى بوده است ؟

جواب فرمود: مسافتى معادل دوازده روز پياده روى .

و سپس افزود بر اين كه حضرت يوسف زيباترين افراد زمان خود بود كه مورد حسادت برادران خود قرار گرفت و سپس جريان به چاه افتادن و زندانى شدن و نابينا شدن پدرش يعقوب و وصال مجدّد را به طور مشروح بيان نمود، كه در اين داستان به ترجمه خلاصه اى از آن اكتفا شد.

یک شنبه 3 خرداد 1394  8:38 AM
تشکرات از این پست
ali_kamali
masomezare4
masomezare4
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : بهمن 1390 
تعداد پست ها : 3091
محل سکونت : یزد

پاسخ به:حکایتهایی از امام سجاد (ع)

خسارت بعضى از مردان در قيامت

حضرت ابو عبداللّه ، امام جعفر صادق عليه السّلام حكايت نمايد:در مدينه طيبّه مردى بيكار و ولگرد وجود داشت كه كارش جُك گفتن و خندانيدن افراد بود.

روزى با خود گفت : من همه را خندانده ام ، مگر يك نفر به نام علىّ بن الحسين ، امام سجّاد عليه السّلام را؛ و بالا خره يك روزى بايد حيله اى برايش بسازم تا او و ديگر همراهانش را بخندانم .

پس روزى در حالى كه حضرت زين العابدين عليه السّلام به همراه دو نفر از دوستان خود از محلّى عبور مى نمود، آن شخص شوخ مزاج آمد و عباى حضرت را از روى شانه هايش كشيد و فرار كرد.

دوستان حضرت او را دنبال كردند و عباى حضرت را از او پس گرفتند و در حالى كه امام عليه السّلام كنارى نشسته و در فكر فرو رفته بود عباى حضرت را تقديم حضورش كردند.

امام عليه السّلام بعد از آن كه عباى خود را گرفت و بر دوش انداخت ، به آن دو نفر همراه خود فرمود: اين شخصى كه اين چنين كارى را مرتكب شد، چه كاره است ؟

عرضه داشتند: شخصى بى كار است ، كه با متلك و جُك گفتن مردم را مى خنداند و از اين راه امرار معاش كرده و زندگى خود را تاءمين مى كند.

حضرت فرمود: به او بگوييد: واى بر حال تو! مگر نمى دانى ، روزى را در پيش دارى كه به حساب اعمال و گفتار رسيدگى خواهد شد؛ و در آن روز متوجّه خواهى شد كه خسارت كرده اى و پشيمان خواهى گشت و ديگر قابل جبران نخواهد بود.

یک شنبه 3 خرداد 1394  8:39 AM
تشکرات از این پست
ali_kamali
masomezare4
masomezare4
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : بهمن 1390 
تعداد پست ها : 3091
محل سکونت : یزد

پاسخ به:حکایتهایی از امام سجاد (ع)

دعا براى سهولت زايمان گرگ

مرحوم قطب الّدين راوندى در كتاب خود آورده است :روزى امام سجّاد عليه السّلام ، به سمت يكى از باغات خود در اطراف مدينه حركت مى كرد، در بين راه گرگى را ديد كه موهاى بدنش ريخته بود با حالتى غمگين ناله مى كرد و زوزه مى كشيد.

چون حضرت نزديك گرگ رسيد، فرمود: بلند شو برو، من برايش دعا مى كنم و إ ن شاء اللّه مشكلى نخواهد داشت .

پس گرگ حركت كرد و رفت ، شخصى كه همراه امام عليه السّلام بود به حضرت گفت : جريان اين گرگ چه بود؟

امام عليه السّلام فرمود: گرگ مى گفت : من همسرى دارم كه در حال زايمان و در شدّت درد، ناراحت است به فرياد ما برس و چاره اى بينديش كه با سلامتى فارغ شود و من قول مى دهم كه ما و ذريّه ما آسيبى به شما و شيعيانتان نرسانيم ؛ و من به او گفتم : انجام مى دهم ، سپس گرگ با خاطرى آسوده حركت كرد و رفت .

یک شنبه 3 خرداد 1394  8:40 AM
تشکرات از این پست
ali_kamali
masomezare4
masomezare4
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : بهمن 1390 
تعداد پست ها : 3091
محل سکونت : یزد

پاسخ به:حکایتهایی از امام سجاد (ع)

ديگران را بهتر از خود و خانواده خود دانستن

امام حسن عسكرى عليه السّلام به نقل از جدّ بزرگوارش ، حضرت باقرالعلوم عليه السّلام حكايت فرمايد:

روزى يكى از اصحاب به نام زُهَرى در حالى كه خيلى غمگين و افسرده خاطر بود، به محضر امام زين العابدين عليه السّلام وارد شد.

همين كه امام عليه السّلام چشمش به او افتاد، فرمود: چرا اين چنين غمناك و ناراحت هستى ؟

زُهَرى اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! ناراحتى هاى بسيارى از سوى دوستان و آشنايان ، يكى پس از ديگرى بر من وارد شده است ؛ و نسبت به موقعيّت كنونى من چشم طمع دوخته اند، ديگر با چه اميدى به دوستان خوش بين باشم .

امام سجّاد عليه السّلام فرمود: اى زُهَرى ! زبان خود را كنترل نما و هر سخنى را هر جا و پيش هركسى مگوى ؛ و چنانچه رعايت حال اشخاص را بنمائى ، تمام افراد خاطر خواه تو خواهند بود.

زُهَرى گفت : ياابن رسول اللّه ! من هيچ گاه از امكانات خود دريغ نكرده و به آن ها كمك و احسان كرده ام .

حضرت اظهار نمود: مواظب باش كه خودخواهى و غرور تو را نگيرد، و دقّت نما، آنچه را كه مى گوئى دلنشين باشد، فكر نكن هر آنچه مى شنوى زشت و باطل است ، هميشه در كار و سخن ديگران انديشه و توجّه نما و سعى كن تا از خود سِعه صدر نشان دهى .

سپس امام عليه السّلام افزود: هركس در مسائل گوناگون زندگى و اجتماعى عقل خود را به كار نيندازد و با چشم و گوش بسته و با ركود فكرى حركت كند، سريع به هلاكت و ضلالت مى افتد.

اى زُهرى ! چه مى شود كه مسلمان ها را نيز همانند اعضاء خانواده ات حساب كنى ، آن هائى كه از تو بزرگتر هستند همچون پدر، آن هائى كه كوچكترند چون فرزندانت ؛ و آن هائى هم كه هم سنّ و هم سطح خودت باشند همچون برادرانت به شمار آيند.

آيا دوست دارى كه در حقّ يكى از اعضإ خانواده ات تجاوز و ظلمى شود؛ و يا گزندى به يكى از آن ها وارد گردد؛ و آن كه بى جهت آبرويش ريخته شود؟

اگر شيطان ملعون تو را وسوسه كند كه بر يكى از مسلمان ها برترى و فضيلت دارى ، دقّت كن آن كه از تو بزرگتر است بگو او قبل از من ايمان آورده و بيش ‍ از من كار خير و عمل صالح انجام داده است پس او بر من فضيلت و برترى دارد.

و اگر از تو كوچكتر باشد، بگو من بيش از او گناه و معصيت كرده و خطاكارم ؛ و او از من بهتر و برتر مى باشد.

و امّا آن كه هم رديف و هم سطح تو باشد، بگو من به گناهان خود مطمئنّ خواهم بود؛ ولى نسبت به او مشكوك هستم و يقين به گناه او ندارم پس من از او بهتر نيستم .

و چنانچه مسلمان ها تو را تعظيم و احترام كنند، بگو آن ها بامعرفت و باادب هستند؛ و چنانچه تو را كوچك شمرند و تحقيرت كنند، پس بگو در اثر خلاف هاى خودم مى باشد و من خود را مقصّر در بى اعتنائى آن ها نسبت به خودم مى دانم .

و اگر در جامعه ، اين چنين معاشرت كنى و با اين روش و انديشه برخورد و حركت نمائى ، بهترين زندگى را خواهى داشت و دوستانِ پرمحبّت و دلسوز تو بسيار خواهند شد، و دشمنان و مخالفين كمترى را خواهى يافت .

و بدان كه بهترين مردمان كسى است كه بيشترين خير را به هم نوعان خود برساند گرچه هيچ خيرى به او نرسيده باشد؛ و خود را از تمام افراد بى نياز بداند و چشم داشتى به كسى نداشته باشد.

یک شنبه 3 خرداد 1394  8:41 AM
تشکرات از این پست
ali_kamali
masomezare4
masomezare4
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : بهمن 1390 
تعداد پست ها : 3091
محل سکونت : یزد

پاسخ به:حکایتهایی از امام سجاد (ع)

تواضع و فروتنى براى همه

امام جعفر صادق عليه السّلام حكايت نموده است :هرگاه حضرت سجّاد، امام زين العابدين عليه السّلام مى خواست به همراه عدّه اى مسافرت رود، سعى مى كرد كه او را نشناسند، همچنين شرط مى نمود تا در تمام كارها همانند ديگر افراد شريك باشد و خدمت نمايد.

در يكى از مسافرهائى كه حضرت با عدّه اى داشت ؛ در بين راه ، شخصى حضرت را شناخت و به همراهان حضرت گفت : آيا او را مى شناسيد؟

گفتند: نه ، او را نمى شناسيم .

آن شخص گفت : او حضرت زين العابدين ، پسر امام حسين عليه السّلام است ، پس همراهان دست و پاى حضرت را بوسيدند؛ و عرضه داشتند: اى پسر رسول خدا! خواستى ما را به آتش جهنّم مبتلا گردانى ، اگر ما جسارتى به شما مى كرديم تا آخر عمر بدبخت مى شديم ، اى مولاى ما! چرا چنين برخوردى نمودى و به طورناشناس همراه ما آمدى ؟

حضرت فرمود: من يك زمانى با عدّه اى كه مرا مى شناختند، مسافرت رفتم و آنان به جهت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بيش از آنچه مستحقّ بودم ، به من كمك و خدمت كردند.

و الا ن هم ترسيدم مرا بشناسيد و همانند آن دوستانم با من برخورد نمائيد؛ و من نتوانم همانند ديگران در كارها مشاركت نموده و كمك نمايم و هچنين نتوانم وظايف خويش را انجام دهم .

به همين جهت ، مخفى بودن و ناآشنا بودنم در بين دوستان هم سفر براى من بهتر است .(40)

همچنين طاووس يمانى گويد:روزى شخصى را در مسجد الحرام ، زير ناودان كعبه الهى ديدم كه سخت گريه مى كند و ناله مى زند، و با پرورگار خود مناجات مى نمايد.

چون از نماز و راز نياز با پروردگار محبوب فارغ شد، جلو رفتم و به او نگاه كردم ، متوجّه شدم كه حضرت زين العابدين ، امام سجّاد عليه السّلام است .

نزديك حضرتش رفتم و عرض كردم : ياابن رسول اللّه ! شما را در حال گريه و زارى ديدم ، با اين كه سه فضيلت والا در وجود شما هست كه ديگران محروم مى باشند:

اوّل آن كه تو فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هستى .

دوّم آن كه جدّت شفيع امّت در قيامت است .

و سوّم آن كه رحمت الهى براى شما اهل بيت رسالت است .

حضرت فرمود: اى طاووس ! امّا اين كه گفتى فرزند رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله هستم ، صحيح است ؛ ولى آن موجب ايمنى من نخواهد شد، زيرا در قيامت خويشاوندى اثرى ندارد.

همچنين شفاعت جدّم مرا فائده اى نمى بخشد، چون خداوند متعال فرموده است :

شفاعت . شامل كسانى مى شود كه خداوند از آن ها راضى و خورسند باشد.

و امّا رحمت و لطف پروردگار طبق فرموده خودش شامل نيكوكاران و پرهيزكاران خواهد شد، و من خودم را جزء آنان نمى دانم .

یک شنبه 3 خرداد 1394  8:42 AM
تشکرات از این پست
ali_kamali
masomezare4
masomezare4
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : بهمن 1390 
تعداد پست ها : 3091
محل سکونت : یزد

پاسخ به:حکایتهایی از امام سجاد (ع)

خويشتن شناسى

مرحوم شيخ طوسى رحمة اللّه عليه در كتاب خود آورده است :روزى شخصى بر امام سجّاد زين العابدين عليه السّلام وارد شد و عرضه داشت : اى پسر رسول خدا! شب را چگونه و در چه حالتى سپرى نمودى ؟

و اكنون در چه حالتى هستى ؟

حضرت در پاسخ چنين اظهار نمود: شب را گذراندم و هم اكنون در حالتى مى باشم كه هشت چيز به دنبال من مى باشند و مرا مى طلبند:

1 - خداوند متعال ، كه از من اطاعت و اجراء دستورات و انجام واجبات و وظايف را مى طلبد.

2 - پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله ، كه انجام مستحبّات و كارهاى پسنديده را از من مى طلبد.

3 - عائله و خانواده ام ، كه از من نفقه و مايحتاج زندگى خود را درخواست دارند.

4 - هواى نفس ، كه آرزوى رسيدن به خواسته هاى خود را دارد.

5 - شيطان ، كه مى خواهد مرا مطيع و فرمان بر خويش قرار دهد.

6 - دو ملك مأمور الهى ، كه در همه جا و همه حالات همراه من هستند و از من صداقت و درستكارى مى خواهند.

7 - ملك الموت و عزرائيل است ، كه هر لحظه ممكن است روح و جان مرا بگيرد.

8 - و در نهايت قبر است ، كه در انتظار دريافت و تحويل بدن و جسم من به درون خود مى باشد.

سپس امام عليه السّلام افزود: اكنون حال كسى كه در چنين حالات و در مقابل چنين طلبكارانى قرار گرفته است ، چگونه مى تواند باشد.(42)

همچنين مرحوم قطب الدّين راوندى رحمه اللّه عليه - كه قبر شريفش در وسط صحن مطهّر حضرت معصومه عليهاالسّلام مى باشد - در كتاب خود آورده است :

حضرت باقرالعلوم عليه السّلام فرموده است :روزى پدرم امام سجّاد سلام اللّه عليه سخت مريض شد و در بستر بيمارى قرار گرفت ، پدرش امام حسين عليه السّلام ضمن عيادت از او اظهار داشت : چه چيزى را اشتها دارى ؛ خواسته و نيازت چيست تا انجام دهم ؟

حضرت سجّاد عليه السّلام چنين پاسخ داد: مى خواهم تكيه گاهم پروردگارم باشد، چون كه او ناظر و شاهد احوال من مى باشد؛ و اگر مصلحت من باشد مرا عافيت مى بخشد، و من در هر حال راضى به رضايت و مقدّرات او هستم .

امام حسين به فرزندش ، زين العابدين عليهماالسّلام فرمود: احسنت ، روش ‍ تو همانند حضرت ابراهيم عليه السّلام مى باشد، هنگامى كه در شديدترين سختى هاى زندگى قرار گرفت و دشمنان او را بر بالاى منجنيق بردند تا حضرتش را در آتش افكنند، جبرئيل عليه السّلام به كمك او آمد و اظهار داشت : اى ابراهيم ! چه خواسته اى دارى ، بگو تا برآورده كنم ؟

در پاسخ اظهار داشت : من در هر حال راضى به رضاى خداوند متعال هستم ؛ و او پناهگاه و تكيه گاه من مى باشد، هرچه را او مصلحت بداند من در اختيار و تحت فرمان او هستم .(43)

ارزش تعليم خداشناسى و نبوّت و امامت

امام حسن عسكرى عليه السّلام حكايت فرمايد:روزى شخصى به همراه مردى كه مدّعى بود او قاتل پدرش مى باشد، به محضر امام سجّاد، زين العابدين عليه السّلام وارد شد تا آن حضرت بين ايشان قضاوت نمايد.

و چون حضور امام سجّاد سلام اللّه عليه رسيدند، پس از صحبت هائى كه مطرح گرديد آن مردِ متّهم ، به قتل و گناه خود اعتراف كرد و گفت : من پدر او را كشته ام .

امام سجّاد عليه السّلام فرمود: قاتل بايد قصاص شود و پس از آن به فرزند مقتول پيشنهاد عفو و بخشش قاتل را داد؛ ولى او نپذيرفت و تقاضاى اجراى حكم قصاص را داشت .

در اين هنگام ، امام عليه السّلام فرزند مقتول را مورد خطاب قرار داد و اظهار داشت : چنانچه خود را از قاتل بهتر و مهمتر مى شناسى و معتقدى كه بر او فضيلتى دارى پس اين جنايت را بر او ببخش و از گناهش درگذر.

در جواب گفت : يابن رسول اللّه ! اين قاتل بر من حقّ دارد و من مديون او هستم وليكن حقّى را كه او بر عهده من دارد ارزش آن را ندارد كه بخواهم از خون پدرم و از حكم قصاص دست بردارم و او را ببخشم .

حضرت فرمود: منظورت چيست و چه مى خواهى ؟

گفت : چنانچه او خودش مايل باشد، به جاى قصاص با پرداخت ديه مصالحه مى كنم و او را مى بخشم .

امام سجّاد عليه السّلام سؤ ال نمود: آن حقّى را كه او بر تو دارد، چيست ؟

گفت : ياابن رسول اللّه ! او مسايل اعتقادى توحيد و معارف الهى ، رسالت و نبوّت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ، همچنين امامت و ولايت ائمّه و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام را به من آموخته و تلقين كرده است .

حضرت اظهار داشت : آيا اين حقّ، سبب بخشش نمى باشد و تو آن را سبك و ساده مى پندارى ؟!

و سپس حضرت افزود: به خدا سوگند! ارزش چنين حقّى از خون تمام انسان هاى روى زمين - به جز از انبياء و ائمّه عليهم السّلام - بالاتر و برتر است ؛ و اگر يكى از ايشان خونش ريخته شود، تمام دنيا ارزش جبران آن را نخواهد داشت .(44)

رعايت حقّ مجلس و هم صحبت

حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين حكايت فرمايد:در يكى از روزها، شخصى از مسلمان ها به محضر مبارك امام سجّاد، حضرت زين العابدين عليه السّلام وارد شد و پس از عرض سلام ، به حضرت عرضه داشت :اى پسر رسول خدا! در فلان مجلس با جمعى از دوستان نشسته بوديم ، كه شنيديم شخصى نسبت به شما ناسزا مى گفت و توهين مى كرد و در بين صحبت هاى ناپسندش گفت : علىّ بن الحسين عليهماالسّلام گمراه و بدعت گذار است .

امام زين العابدين سلام اللّه عليه ، پس از شنيدن سخنان آن شخص ، فرمود: تو حقّ مجلس و همچنين حقّ كسانى را كه با تو هم صحبت بودند، رعايت نكردى ، چون سخنانى كه در آن مجلس مطرح شده بود، امانت بود، چرا سخنان گوينده را از آن مجلس به بيرون منتقل كردى و اسرار او را فاش ‍ نمودى !؟

و تو حقّ مرا هم رعايت نكردى ، چون چيزى كه من از ديگران نسبت به خود نمى دانستم ، فاش كردى و مرا در جريان آن قرار دادى .

و سپس آن حضرت افزود: آيا نمى دانى كه چنگال مرگ همه انسان ها و نيز ما را مى ربايد؟!

و بعد از آن ، همه ما زنده خواهيم گشت و در روز قيامت محشور خواهيم شد؛ و بايد در ميعادگاه و دادگاه عدل الهى پاسخ گوى اعمال و گفتار خويش ‍ باشيم ، دادگاهى كه خداوند متعال قاضى و حاكم آن خواهد بود.

و آن گاه امام عليه السّلام در ادامه فرمايشات و نصيحت هاى خود اظهارنمود:پس سعى كن هميشه از سخن چينى و غيبت پشت سر ديگران اجتناب ورزی

یک شنبه 3 خرداد 1394  8:46 AM
تشکرات از این پست
ali_kamali
masomezare4
masomezare4
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : بهمن 1390 
تعداد پست ها : 3091
محل سکونت : یزد

پاسخ به:حکایتهایی از امام سجاد (ع)

استجابت دعا در هلاكت دشمن

محدّثين و تاريخ ‌نويسان آورده اند:پس از واقعه دلخراش كربلاء، و بعد از وقوع تحوّلاتى در حكومت بنى اميّه ، مختار ثقفى روى كار آمد.

و يكى از فرماندهان مختار شخصى به نام ابراهيم فرزند مالك اشتر بود، كه بعد از آن كه عبيداللّه بن زياد ملعون را دست گير كردند، توسّط ابراهيم ، فرمانده لشكر مختار در كنار رودى به نام خارز به هلاكت رسيد و سپس سر آن خبيث را به همراه چند سر ديگر از جنايت كاران و قاتلين - در صحنه عاشوراى حسينى سلام اللّه عليه - را براى مختار فرستاد.

و مختار نيز بى درنگ و بدون فوت وقت ، سر عبيداللّه ملعون را براى امام سجّاد، حضرت زين العابدين عليه السّلام و همچنين عمويش محمّد حنفيّه إ رسال داشت .

هنگامى كه سر آن ملعون را حضور امام سجّاد عليه السّلام آوردند، آن حضرت كنار سفره طعام نشسته بود و غذا تناول مى نمود.

و چون چشم حضرت بر آن سر افتاد، فرمود: هنگامى كه ما را به مجلس ‍ عبيداللّه بن زياد وارد كردند، آن ملعون با اصحاب خود مشغول خوردن غذا بود و سر مقدّس و مطهّر پدرم ، حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام را نيز مقابلش نهاده بودند.

و من در همان حالت از خداوند متعال تقاضا كردم : پيش از آن كه از اين دنيا بروم ، سر بريده ابن زياد ملعون را ببينم .

شكر و سپاس خداوند متعال را به جا مى آورم كه دعاى مرا مستجاب نمود.

پس از آن ، امام سجّاد عليه السّلام سر آن ملعونِ خبيث و پليد را به دور انداخت و سر بر سجده شكر نهاده و چنين اظهار داشت :حمد مى گويم و سپاس به جا مى آورم خداوند متعالى را كه دعاى مرا به استجابت رساند و در اين دنيا انتقام خون به ناحقّ ريخته پدرم را از دشمن گرفت .

و سپس افزود در پايان : خداوند، مختار را پاداش نيك و جزاى خير عطا فرمايد.(

یک شنبه 3 خرداد 1394  8:49 AM
تشکرات از این پست
ali_kamali
masomezare4
masomezare4
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : بهمن 1390 
تعداد پست ها : 3091
محل سکونت : یزد

پاسخ به:حکایتهایی از امام سجاد (ع)

مدينه در محاصره دشمن و تنها پشتيبان ، فرشته الهى

سعيد بن مسيّب - كه يكى از اصحاب و ياران امام سجّاد، حضرت زين العابدين عليه السّلام است - حكايت كند:در آن هنگامى كه دشمن به شهر مدينه طيّبه حمله و هجوم آورد و تمام اموال و ثروت مسلمان ها را چپاول كرده و به غارت بردند، مدّت سه شبانه روز اطراف مسجد النّبىّ صلّى اللّه عليه و آله در محاصره دشمن قرارگرفت .

و در طىّ اين مدّت ، ما به همراه امام سجّاد عليه السّلام بر سر قبر مطهّر حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله مى آمديم ؛ و زيارت مى كرديم و نماز مى خوانديم ، ولى هرگز دشمن متوجّه ما نمى شد و ما را نمى ديد.

و هنگامى كه كنار قبر مطهّر مى رسيديم ، حضرت سجّاد عليه السّلام سخنانى را با قبر مطرح و زمزمه مى نمود كه ما متوجّه آن سخنان نمى شديم .

در يكى از همين روزها در حالتى كه مشغول زيارت قبر مطهّر بوديم و حضرت نيز با قبر مطهّر و مقدّس جدّش سخن مى گفت ، ناگاه مردى اسب سوار را ديديم ، در حالتى كه لباس سبز پوشيده بود و سلاحى در دست داشت ، بر ما وارد شد.

و چون هر يك از نيروى دشمن مى خواست به قبر شريف جسارتى كند، آن اسب سوار با سلاح خود به آن شخص مهاجم اشاره مى نمود و بدون آن كه آسيبى به او برسد، در دم به هلاكت مى رسيد.

و پس از آن كه مدّت قتل و غارت پايان يافت و دشمنان از شهر مدينه طيّبه بيرون رفتند، امام سجّاد حضرت زين العابدين عليه السّلام تمامى زيور آلات زنان بنى هاشم را جمع آورى نمود؛ و خواست كه آن هدايا را به رسم تشكّر و قدر دانى ، تقديم آن اسب سوار سبزپوش نمايد؛ ليكن او خطاب به امام زين العابدين عليه السّلام كرد و اظهار داشت :يابن رسول اللّه ! من يكى از ملائكه الهى هستم كه چون دشمن به شهر مدينه طيّبه و همچنين به اهالى آن حمله كرد، از خداوند متعال اجازه خواستم تا حامى و پشتيبان شما باشم .

یک شنبه 3 خرداد 1394  8:50 AM
تشکرات از این پست
ali_kamali
masomezare4
masomezare4
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : بهمن 1390 
تعداد پست ها : 3091
محل سکونت : یزد

پاسخ به:حکایتهایی از امام سجاد (ع)

زهد و قناعت همراه با ثروت انبوه

مرحوم قطب الدّين راوندى در كتاب خود به نقل از امام پنجم ، حضرت باقرالعلوم عليه السّلام آورده است :روزى عبدالملك بن مروان مشغول طواف كعبه الهى بود و امام سجّاد حضرت زين العابدين عليه السّلام نيز بدون آن كه كمترين توجّهى به عبدالملك نمايد، مشغول طواف گرديد و تمام توجّهش به خداى متعال بود.

عبدالملك با ديدن اين صحنه ، از اطرافيان خود سؤ ال كرد: اين شخص ‍ كيست ، كه هيچ اعتنا و توجّهى به ما ندارد؟

به او گفتند: او علىّ بن الحسين ، زين العابدين است .

عبدالملك در همان جائى كه بود نشست و بدون آن كه حركتى كند دستور داد: او را نزد من آوريد.

چون حضرت را نزد عبدالملك آوردند، گفت : ياابن رسول اللّه ! من كه قاتل پدرت - امام حسين عليه السّلام - نيستم ؛ پس چرا نسبت به ما بى اعتنا و بى توجّه هستى ؟

حضرت فرمود: قاتل پدرم به جهت كارهاى ناشايستى كه داشت ، دنيايش ‍ تباه گشت و با كشتن پدرم آخرتش نيز تباه گرديد، اگر تو هم دوست دارى كه همچون او دنيا و آخرتت تباه گردد، هر چه مى خواهى انجام بده .

عبدالملك عرضه داشت : خير، هرگز من چنان نمى كنم ؛ وليكن از تو مى خواهم تا در فرصت مناسبى نزد ما آئى ، تا از دنياى ما بهره مندشوى .

در اين هنگام ، امام سجّاد عليه السّلام روى زمين نشست و آن گاه دامن عباى خويش را گشود و به ساحت اقدس الهى اظهار داشت : خداوندا، موقعيّت و عظمت دوستان و بندگان مخلصت را به او نشان بده ، تا مورد عبرتش قرار گيرد.

ناگاه دامان حضرت پر از جواهرات گرانبها شد و همه چشم ها را بدان سو، خيره گشت .

سپس حضرت خطاب به عبدالملك كرد و فرمود: اى عبدالملك ! كسى كه اين چنين نزد خداوند متعال آبرومند و محترم باشد، چه احتياجى به دنياى شما دارد؟

و پس از آن اظهار داشت : خداوندا، آن ها را از من بازگير، كه مرا نيازى به آن ها نيست .

یک شنبه 3 خرداد 1394  8:50 AM
تشکرات از این پست
ali_kamali
دسترسی سریع به انجمن ها