0

راندن از دین به نیّتِ ارشاد!!!!

 
omiddeymi1368
omiddeymi1368
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1391 
تعداد پست ها : 6610
محل سکونت : خراسان جنوبی / بیرجند

راندن از دین به نیّتِ ارشاد!!!!

با عرض سلام و احترام خدمت دوستان گرامی؛

 

داستان زیر که از جلد اوّل کتاب حماسه حسینی شهید مطهری نقل شده است، نمونه ای از عمل زشت برخی مقدّس مآبها را در فراری دادن افراد از دین و معنویّات و اثرات سوء آن، نشان می دهد. محتملاً برخی از ما تا کنون با چنین رفتارهایی روبرو شده ایم، امّا وقت آن است که کمی اندیشه کرده و این معضل را هم از جامعه محو نماییم.

 

پس از مطالعه این داستان خواهشمندیم، نظرات خود را در این خصوص بیان کرده و به سؤالاتی که در انتها طرح شده، در صورت تمایل پاسخ دهید تا پیرامون این موضوع، به یک جمع بندی مفید برسیم.

 

************************************

 

یکی از آقایانِ خطبا نقل می کرد که مردی در مشهد اصلاً با دین پیوندی نداشت؛ نه تنها نماز نمی خواند و روزه نمی گرفت، بلکه به چیزی اعتقاد نداشت، یک آدم ضد دین بود. ما مدت زیادی با این آدم صحبت کردیم تا اینکه نرم و ملایم و واقعاً معتقد و مؤمن شد و روش خود را بکلی تغییر داد؛ نمازش را می خواند، روزه اش را می گرفت، و کارش به جایی کشید که با اینکه اداری بود و پست حساسی هم در خراسان داشت، مقیّد شده بود که نمازش را با جماعت بخواند. می رفت مسجد گوهرشاد پشت سر مرحوم آقای نهاوندی، لباسهایش را می کَند، عبایی هم می پوشید. در جلسات ما هم شرکت می کرد. 

مدتی ما دیدیم که این آقا پیدایش نیست. گفتیم لابد رفته است مسافرت. رفقا گفتند: نه، او اینجاست و نمی آید؛ حالا چطور شده است که در جلسات ما شرکت نمی کند، نمی دانیم. 

بعد کاشف به عمل آمد که دیگر نماز جماعت هم نمی رود. تحقیق کردیم ببینیم که علت چیست. این مردی که آن طور به دین و مذهب رو آورده بود، چطور یک مرتبه از دین و مذهب رو برگرداند؟ رفتیم سراغش، معلوم شد قضیه از این قرار بوده است:

این آقا چند روز متوالی که رفته نماز جماعت و در صف چهارم پنجم می ایستاده، یک روز
یکی از مقدس مآبهایی که در صف اول پشت سر امام می نشینند و تحت الحنک می اندازند و نمی دانم مسواک چه جوری می زنند و همیشه خودشان را از خدا طلبکار می دانند، در میان جمعیت، در موقع نماز، از آن صف اول بلند می شود می آید تا این آدم را پیدا می کند. روبرویش می نشیند و می گوید: آقا! می گوید: بله. یک سؤالی از شما دارم. بفرمایید. شما مسلمان هستید یا نه؟ این بیچاره در می ماند که چه جواب بدهد. می گوید: این چه سؤالی است که شما از من می کنید؟ می گوید: نه، خواهش می کنم بفرمایید شما مسلمان هستید یا مسلمان نیستید؟ این بدبخت ناراحت می شود، می گوید من مسلمانم؛ اگر مسلمان نباشم، در مسجد گوهرشاد در صف جماعت چکار می کنم؟ می گوید: اگر مسلمانی، چرا ریشت را این طور کرده ای؟ 
از همانجا سجاده را بر می دارد و می گوید این مسجد و این نماز جماعت و این دین و مذهب مال خودتان. رفت که رفت.

این هم یک جور به اصطلاح نهی از منکر کردن است، یعنی فرا راندن و بیزار کردن مردم از دین. برای مخالف تراشی، برای دشمن تراشی، چیزی از این بالاتر نیست.

 

************************************

سؤالات:

  * نظر خود را در مورد داستان فوق به اختصار بیان کنید.

  * آیا تا به حال با چنین صحنه هایی از نزدیک روبرو شده اید(برای خود یا سایرین)؟ شما و دیگران چه عکس العملی داشته اید؟ 

  * چه راه حل هایی بابت هشدار به این قبیل افراد که باعث راندن جوانان(و حتی سایر اقشار) می شوند، ارائه می دهید؟

  * ترک اعمال نیکی همچون شرکت در نماز جماعت و حضور در مساجد و بسیاری دیگر که بعضاً به دلیل عمل زشت این افراد نتیجه می شود، مسلّماً صحیح نیست. در این خصوص چه راه حل هایی پیشنهاد می دهید؟

 

از حضور و نظرات سازنده شما دوستان عزیز کمال تشکّر را داریم.

واسه كسي خاك گلدون باش،
كه اگه به آسمون رسيد،
بدونه ريشه‌اش كجاست ...

سه شنبه 12 اسفند 1393  6:23 AM
تشکرات از این پست
ria1365 alifanoodi rasekhoon_m shayesteh2000 alirezaHmzezadh nargesi ravabet_rasekhoon sayyed13737373 nazaninfatemeh sadegh123
rasekhoon_m
rasekhoon_m
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1392 
تعداد پست ها : 2819
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:راندن از دین به نیّتِ ارشاد!!!!

سلام

داستان جالبی بود. از جناب دیمی برای انتشار آن تشکر می کنم.

واقعاً این طور رفتارها نه تنها باعث تبلیغ و ترویج دین نمی شود بلکه افراد معتقد هم رانده می شوند. مثل چیزی که در این داستان اشاره شد.

 

چهارشنبه 26 فروردین 1394  12:10 PM
تشکرات از این پست
shayesteh2000 alirezaHmzezadh omiddeymi1368 alifanoodi ravabet_rasekhoon sayyed13737373 nazaninfatemeh
omiddeymi1368
omiddeymi1368
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1391 
تعداد پست ها : 6610
محل سکونت : خراسان جنوبی / بیرجند

پاسخ به:راندن از دین به نیّتِ ارشاد!!!!

نمونه ای دیگر:

 

در ایامی که قم بودیم تازه این شرکتهای مسافربری راه افتاده بود. آمدیم به قصد مشهد سوار شدیم. بعد از مدتی من احساس کردم راننده‌ اتوبوس نسبت به شخص من که مُعَمَّم هستم، یک حالت بغض و نفرتی دارد. نه من او را می‌شناختم و نه او مرا می‌شناخت. ما یک مسابقه شخصی نداشتیم‌. در ورامین که توقف کرد، وقتی خواستم از او بپرسم که چقدر توقف‌ می‌کنید، با یک خشونتی مرا رد کرد که دیگر تا مشهد جرات نکنم یک کلمه‌ با او حرف بزنم. پیش خودم توجیهی کردم، گفتم لابد این لااقل مسلمان‌ نیست، مادی است، یهودی است... پیش خودم قطع کردم که چنین چیزی‌ است. یادم هست آن طرف سمنان که رسیدیم، بعد از ظهر بود، من وقتی‌ رفتم وضو بگیرم تا نماز بخوانم، همین راننده را دیدم که دارد پاهایش را می‌شوید. مراقب او بودم، دیدم بعد که پاهایش را شست وضو گرفت و بعد نماز خواند. حیرت کردم: این که مسلمان و نماز خوان است! ولی‌ رابطه‌اش با من همان بود که بود. شب شد. پشت سر من دو تا دانشجوی‌ تربتی بودند. آنها هم می‌خواستند ایام تعطیلات بروند خراسان(تربت). او برعکس، هر چه که نسبت به من اظهار تنفر و خشونت داشت، نسبت به‌ آنها مهربانی می‌کرد، آنها را دوست داشت. شب که معمولاً مسافرین‌ می‌خوابند، از یکی از آنها خواهش کرد که بیاید پهلو دستش با هم صحبت کنند تا خوابش‌ نبرد. او هم رفت. هنگامی که همه خواب بودند، یک وقت من گوش کردم‌ دیدم این راننده دارد سرگذشت خودش را برای آن دانشجو می‌گوید. من هم به‌ دقت گوش می‌کردم که بشنوم. اولاً از مردم مشهد گفت که از آنهایشان که با آخوندها ارتباط دارند، بدم می‌آید. فقط از آنها که اعیان هستند، در "ارک" هستند، خوشم می‌آید. گفت: خلاصه این را بدان که در میان همه‌ فامیل من، تنها کسی که راننده است، منم، باقی دیگر دکتر هستند، مهندس هستند، تاجر هستند، افسر هستند، بدبخت فامیل منم. گفت: علتش چیست؟ گفت من سرگذشتی دارم: پدر من آدم مسلمان و بسیار مرد متدینی بود. من بچه بودم مرا به دبستان‌ فرستاد. پیش نماز محله تا از این مطلب خبردار شد، آمد پیش پدرم، گفت‌ تو بچه‌ات را به مدرسه فرستاده‌ای؟! گفت: بله، گفت: ای وای! مگر نمی‌دانی که اگر بچه‌ات به مدرسه برود، لا مذهب می‌شود؟ پدر من هم از بس‌ آدم عوامی بود، این حرف را باور کرد. من هم که بچه بودم. پدرم دیگر نگذاشت دنبال درس بروم، مرا دنبال کارهای دیگر فرستاد. یک روز بعد از اینکه زن و بچه پیدا کردم فهمیدم که اصلاً من سواد ندارم. معما برای من حل شد که این آدم، بیچاره خودش مسلمان است ولی خودش‌ را بدبخت صنف من می‌داند. می‌گوید این عمامه به سرها هستند که ما را بدبخت کردند. این یک جور نهی از منکر است، یعنی رماندن، بدبخت کردن مردم و دشمن‌ ساختن مردم به دین و روحانیت. بعد من پیش خود گفتم: خدا پدرش را بیامرزد که فقط با آخوندها دشمن است، با اسلام‌ دشمن نشد، باز نمازش را می‌خواند، روزه‌اش را می‌گیرد، به زیارت امام‌ رضا می‌رود. این، به طور غیر مستقیم بر ضرر اسلام عمل کردن است. 

واسه كسي خاك گلدون باش،
كه اگه به آسمون رسيد،
بدونه ريشه‌اش كجاست ...

جمعه 22 خرداد 1394  3:05 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
دسترسی سریع به انجمن ها