شاید ظاهریترین اثر اشتغال، احساس عزتمندی و ارزشمندی است. درصورتیکه شخص احساس کند فعالیتی مفید برای جامعه انجام داده یا مشکلی را برطرف کرده یا در جریان تولید دانش و ارتقای فرهنگ جامعه گام برداشته است، به چنین احساسی دست مییابد. گاه نیز احساس عزتمندی ناشی از تأثیرات فرهنگ مسلط است. درجاییکه احراز یک مسئولیت و مقام ارزش بهحساب آید، احساس عزتمندی منوطبه احساس مشارکت در سازندگی اجتماع نیست؛ بلکه صرفاً با احراز پست بهدست میآید. برخی از آثار اشتغال زنان به جنبۀ درآمدزایی آن بازمیگردد، ازجمله:
۱. امکان پشتیبانی اقتصادی آنان از خانواده فراهم میشود. در اینجا، زن نقش معین همسر یا سرپرست اقتصادی خانوار را درصورت ناتوانی و طلاق و فوت همسر یا انجامندادن مسئولیت اقتصادی توسط وی عهدهدار است. فعالیت زن، در فرض اول، گرچه به افزایش درآمدهای خانواده و بهرهمندی از تسهیلات رفاهی بیشتر میانجامد؛ ضرورتاً رضایتمندی و آرامش بیشتر را به ارمغان نمیآورد. احساس رضایتمندی منوطبه برقراری نوعی تعادل میان امکانات و خواستههاست؛ بنابراین اگر در فرض توسعۀ امکانات، سطح انتظارات نیز افزایش یابد، افزایش درآمدها صرفاً به حرص مصرف دامن زده است نه به نشاط و لذت خانواده. در فرض دوم، فعالیت اقتصادی زن ضامن بقای خانواده است، بهویژه در شرایطی که حمایتهای دولتی ناکافی باشد و سیستم حمایتی دیگری ازجمله حمایتهای خویشاوندی نیز موجود نباشد.
۲. برخورداری از اقتدار اقتصادی و کمشدن وابستگی اقتصادی به همسر، سبب تغییراتی در روابط زن و مرد و سرپرستی خانواده میشود، بهگونهای که در شکل جدید، مرد کانون اقتدار خانواده و سرپرست آن نیست. این نکته بهویژه برای فمینیستها اهمیت دارد.
در نگاه آنان، اشتغال زنان به استقلال اقتصادی میانجامد و قدرت اقتصادی زن، معادلۀ قدرت سیاسی را در خانواده برهم میزند و شکل جدیدی از خانواده متولد میشود که مردسالار نیست؛ بنابراین میتوان انتظار داشت که کشمکشهای خانوادگی نیز افزایش یابد، مگر آنکه فرهنگ مسلط نیز اشکال جدید روابط خانوادگی را بهرسمیت شناسد.
۳. استقلال مالی زن به کمشدن نگرانی از آینده منجر میشود که ازسویی، آرامشبخش و ازسوی دیگر مشکلساز است. قطع وابستگی اقتصادی و کمشدن احساس نیاز به همسر، آستانۀ تحملپذیری را کاهش و میل به جدایی را با احساس مشکلاتی در زندگی زناشویی، افزایش میدهد. برخی آمار در کشورهای غربی نشان میدهد که آمار طلاق در خانوادههایی که زنان شاغل دارند تا چهار برابر بیشتر از خانوادههای دیگر است.
۴. ازآنجاکه استقلال مالی زن به تغییراتی در روابط زن و مرد منجر و نظام جدیدی مبتنیبر مشارکت در تصمیمگیری حاکم میشود، فرزندان با مشاهدۀ رفتار جدید و همانندسازی، خود را برای ایجاد رابطهای دموکراتیک در زندگی مشارکتی آینده آماده میکنند و فرهنگ جدیدی در خانوادههای نسل آینده ایجاد میشود.
ویژگی دیگر اشتغال مدرن، دوری از خانه است که خود آثاری در پی دارد، ازجمله:
۱٫ حضورنداشتن پدر و مادر در خانه سبب میشود که زمانی که فرزندان به نظارت والدین نیازمندند، آنان را در کنار خود احساس نکنند. ازاینرو، تربیت فرزندان بهویژه در سنین رشد، با اختلال مواجه میشود و زمینۀ آسیبپذیری آنان بهدلیل نبود کنترل و نظارت، افزایش مییابد. چنانچه آمار بزهکاری فرزندان در خانوادههای فاقد حضور مادر بیشتر است.
۲٫ دوران کودکی مهمترین زمان پرورش عاطفی فرزند است و حضورنداشتن مادر بهویژه در سه سال ابتدایی حیات، حیات کودک را با مشکلات عاطفی مواجه میکند. سپردن فرزندان به مهدکودک نیز بهدلیل آنکه فعالیتهای پرورشی مهدکودکها قاعدتاً با انگیزههای اقتصادی انجام میشود، نمیتواند جایگزین بسیار مناسبی برای مادر باشد.
۳٫ گفته میشود که زن بهدلیل حضور در خارج از منزل، بهناچار روشها و تنظیماتی را در ادارۀ زندگی بهکار میبندد که بیشترین نظم و کارایی را نتیجه دهد. بهعبارت دیگر، گرچه حضور کمّی زن در خانه کاهش مییابد، اما کیفیت حضور وی تقویت میشود؛ هم در ساعات کمتر به فعالیتهای بیشتری میپردازد و هم فرزندان را با چگونگی تصمیمگیری و انجام کارهای خود آشنا میکند؛ بنابراین فرزندان مادران شاغل، توانمندتر و از پشتکار بیشتری برخوردارند.
۴٫ مستمر و منظمبودن ساعات کار نیز پیامدهایی خواهد داشت. اشتغال تماموقت بانوان که گاه با پیمودن مسافت رفتوآمد به ۱۰ ساعت در روز میرسد، با درنظرگرفتن حفظ فعالیتهای خانگی، به فشار مضاعف و استهلاک قوای جسمی و روحی زنان میانجامد. امروزه، فشار مضاعف از مهمترین آثار اشتغال زنان است که دانشوران به آن توجه میکنند. توصیههای فمینیستی بهضرورت مشارکت مردان درکارهای خانگی نیز چندان ثمربخش نبوده است.
۵٫ فعالیت خانگی زنان با وجود تکراری و سنگینبودن، انعطافپذیر است و آنان کارهای خانگی را با میل خود تنظیم و جابهجا میکنند. ازاینرو، با ویژگی انعطافپذیر زنانه کاملاً هماهنگ است. چنین امتیازی البته در اشتغالات رسمی مشاهده نمیشود. این نبودِ تناسب ممکن است به فشارهای عصبی و بیماریهای روانی و همچنین به کاهش کارایی آنان در محیط خانواده که انجام فعالیت مادری و همسری به نشاط کامل نیازمند است، منجر شود.
۶٫ خستگی ناشی از کار خانگی و کار مزدوری سبب میشود که زن در رابطۀ زناشویی در ارتباطات کلامی و ارتباطات جنسی، کمتر فعال شود و این خود به مخاطراتی در روابط خانوادگی میانجامد.
برخی آثار اشتغال نیز ناشی از نوع فعالیتی است که زنان به آن اشتغال دارند که میتوان برای نمونه، مورد زیر را نام برد:
بهدلیل آن که در برنامهریزیهای ملی مرتبطبا اشتغال به ویژگیهای زنانه چندان توجه نمیشود، زنان نیز در عرصههای مشابه مردان و با شرایط مشابه به فعالیت میپردازند که هم به طبیعت زنانۀ آنان لطمه وارد میشود و هم به کاهش حضور خانگی آنان در ساعات حساس میانجامد؛ بهعنوان مثال نتیجۀ کشیکهای شبانه و حضورنداشتن در کنار اعضای خانواده در ساعاتی است که نبود حضور آنان بیشتر حس میشود. حضور در عرصههای مردانه نیز سبب کمرنگشدن صفات زنانه و برعکس پذیرش صفاتی همچون میل به تسلطگری است که مردانه تلقی میشود. این تغییرات سبب میشود که زن در محیط خانواده، آنجاکه ویژگیهای زنانه کارایی خود را آشکار میسازند، فعال عمل نکند.