نسيمي ميگدازد جان، به بوي لاله زار، امشب
صداي ناله ميآيد، ز هر کوي و گذار، امشب
همه دلها لبالب غم، همه حسرت، همه ماتم
حديث درد ميخواند، دل شبزنده دار، امشب
نفس در سينه ميگيرد، دل از اين غصه ميميرد
گرفته ناله از عاشق، زمام اختيار، امشب
بنال اي آسمان! اي شاهد شبهاي تنهايي
بنال اي سينهي تبدار زار بيقرار، امشب
شبي دلگير و ظلماني، شب درد و پريشاني
نميآرد صبا ما را، غباري زان ديار امشب
به سينه آه جانسوزي، غم و درد نهانسوزي
نشسته گرد غربت در نگاه انتظار، امشب
چه آتشها برافروزد، حديث عشق دلها را
بسوز اي دل! دل عاشق! ز درد روزگار، امشب
نخواهد دل تسلايي، ندارد جان تمنايي
غمي داريم عالمسوز و جاني پرشرار، امشب
نه ما را مرهم جاني، نه شب را، راه پاياني
ببار. اي خون دل! از ديده هاي داغدار، امشب
نوا بشکسته در نايم، همه فرياد و غوغايم
نصيب ما دلي خونين و چشمي اشکبار، امشب
ز چشم گوهرافشانم، نشسته تا به دامانم
شرار ماتمي جانسوز ز اين گشت و گذار، امشب
اسير درد جانکاهم، همه اشکم، همه آهم
ز خون صد چشمه ميجوشد، مرا در هر کنار، امشب
سرودم، نغمهي زاري، غم و فرياد بيداري
غزل ميخوانم اما، با نوايي زار زار، امشب
شکسته خاطرم را «نسترن» اين درد و اين ماتم
نميدانم چه سازم؟ با دل و جان نزار، امشب