بردباري امام حسن مجتبی
مردي از شام، به تحريک معاويه، روزي امام را به دشنام گرفت.امام (ع) چيزي نفرمود تا ساکت شد، آنگاه با لبخندي شيرين او را سلام گفت و فرمود:پير مرد!فکر مي کنم غريب هستي، و گمان مي برم در اشتباه افتاده اي، اگر از ما رضايت بخواهي، خواهيم داد و هم اگر چيزي بطلبي، و اگر راهنمايي مي جويي، راهنماييت خواهيم کرد، و اگر باري بر دوش داري، برمي داريم و يا گرسنه يي سيرت مي سازيم و اگر نيازمندي، نيازت برمي آوريم و باري، هر کاري داري، در انجام آن حاضريم. و هم اگر بر ما وارد شوي، راحت تر خواهي بود که وسايل پذيرايي از هر گونه ما را فراهم است.
مرد، شرمسار شد و گريست و گفت:گواهي مي دهم که تو جانشين خداوند بر زميني، خدا بهتر مي داند که رسالت خويش، کجا قرار دهد
تو و پدرت، نزد من، مبغوضترين بوديد و اما اکنون محبوبترين هستيد.
پير مرد آنروز مهمان امام شد و چون از آنجا رفت به دوستي آن گرامي، گرويده بود
مروان حکم، - که هيچگاه از آزار آن گرامي فروگذار نمي کرد-، به هنگام رحلت آن امام، در تشييع شرکت کرد.
حضرت امام حسين (ع) فرمود:تو به هنگام حيات برادرم، هر چه از دستت برآمد، کردي، و اما اينک در تشييع او، حاضر آمده اي و مي گريي؟!.
پاسخ داد:هر چه کردم، با کسي کردم که بردباريش از اين کوه- اشاره به کوهي در مدينه- بيشتر بود.