0

داستانهایی از امام حسن (ع)

 
fatemexry
fatemexry
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1393 
تعداد پست ها : 5428
محل سکونت : خراسان جنوبی

پاسخ به:داستانهایی از امام حسن (ع)
پنج شنبه 27 آذر 1393  6:30 PM

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

امام مجتبى (ع ) مى گويد: در دوران كودكى شبى بيدار ماندم و به نظاره مادرم زهرا(س ) در حالى كه مشغول نماز شب بود گذراندم .
پس از آنكه نمازش به پايان رسيد متوجه شدم كه در دعايايش يك يك مسلمين را نام مى برد و آنها را دعا مى كند خواستم بدانم كه درباره خودش ‍ چگونه دعا مى كند.
اما با كمال تعجب ديدم كه براى خود دعا نكرد.
فردا از او سؤ ال كردم : چرا براى همه دعا كردى امّا براى خودت دعا نكردى ؟
فرمود: يا بنى ! الجار ثم الدار.

پسرم ! اوّل همسايه بعد خانه !


پيرامون انقلاب اسلامى ص 62

 

 

بس که دل‌تنگم اگر گریه کنم، می‌گویند:

قطره‌ای قصدِ نشان‌دادنِ دریا دارد

السلام علیک یا سلطان عشقــــ♥ علی بن موسی الرضا (ع)

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها