پاسخ به:حدیث کساء همراه با معنی وفضایل ان
دوشنبه 17 آذر 1393 12:36 AM
داستان چهارم: تشرف به محضر امام زمان با خواندن حدیث شریف کساء
یکی از سادات بزرگوار و روضه خوانهای خوب امام حسین علیه السلام که امام جماعت مسجدی را در اصفهان برعهده دارد می گفت :
خدمت یکی از علمای بزرگ اصفهان رسیدم. ایشان به من فرمودند آمادگی دارید به مجلس روضه ای در خارج شهر بروید ؟ سپس صاحب مجلس را که از بازاریان اصفهان بود به من معرفی کردند.. اعلام آمادگی کردم و به آن مجلس رفتم. خانه ای که در آن روضه برقرار بود بالاتر از بیمارستان قلب شهید چمران و از مرکز شهر بسیار دور بود. هوا هم سرد و جاده بسیار لغزنده بود ، به همین دلیل با احتیاط و آرام حرکت می کردم. با این حال ماشین به ناگاه شروع به چرخیدن دور خود کرد. ترس شدیدی مرا فرا گرفت. توسلی به حضرت زهرا سلام الله علیها پیدا کردم. یکباره ماشین ایستاد و به طور مستقیم در جاده قرار گرفت. با نیم ساعت تاخیر به مجلس رسیدم. اهل مجلس از رنگی که به چهره داشتم متوجه شدند که برایم اتفاقی افتاده است. حادثه را برای آنان شرح دادم و گفتم به من الهام شده که امشب در این مجلس حدیث کساء بخوانم. چراغها را خاموش کردند. خواندن حدیث کساء نیم ساعتی به طول انجامید. نیم ساعت هم روضه خوانی طول کشید. جلسه یک حال استثنایی پیدا کرده بود. صدای ضجه و شیون مرد و زن بلند بود. در حال توسط گفتم : یقینا عنایتی به مجلس شده است و از مردم خواستم تا در حق خودشان و من دعا کنند.
پس از پایان مراسم چراغها را روشن کردند. در اثر شدت گریه همه چشمها قرمز شده بود. سفره را انداختند و مقداری غذا برای خانواده من جدا گذاشتند. هنگام برگشت در آن بیابان یخ بندان و تاریک تنها صدای سگ ها به گوش می رسید. حس غریبی به من دست داده بود. خطاب به امام زمان علیه السلام عرض کردم ای آقا ! عده ای آنچنان وضع زندگیشان خوب است که هر ساله مکه ، شام ، کربلا و مشهد و... می روند. ولی من باید در این بیابان به عشق شما با این سرما و یخ بندان و خطرات دست و پنجه نرم کنم و از همه آن نعمتها محروم باشم. نه کربلایی ، نه مکه ای و نه زیارت شما. نه در خواب و نه در بیداری... خدا می داند آن شب چه حالی داشتم. ساعت یک بعد از نیمه شب بود که به خانه رسیدم. همان شب یکی از حاجی های محترم که حالات خوبی داشت و برای امام حسین علیه السلام مجالس عزاداری برپا می کرد فوت کرده بود. نماز لیله الدفن او را خواندم و چون به رد امانات حساس هستم همان شب ظرفهای غذایی را که به من داده بودند شستم و آماده کردم تا فردا به صاحبش بازگردانم. پس از آن به رختخواب رفتم. در اثر خواندن حدیث کساء و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها در عالم خواب دیدم که در مکه خدمت آقایی هستم که بسیار زیبا و نورانی است. آن آقا روی سنگها به سجده افتاده و حال دعا و انابه عجیبی داشتند. من صورت آن آقا را نمی دیدم، اما به من الهام شد که به آن آقا سلام کنم ، تا در موقع جواب صورتشان را ببینم. سلام کردم ؛ برای جواب سر از زمین برداشتند و پس از آن از زمین برخاستند و به راه افتادند. کسی همراه ایشان بود. من هم همراه آنان حرکت کردم. به فکر افتادم که وقت نماز است. باید خود را آماده کنم تا با آن شخصیت بزرگوار نماز بخوانم. در همین حال از خواب بیدار شدم. گریه ای عجیب مرا فرا گرفت. با اینکه خیلی کم خواب می بینم ، پس از دو ساعت گریه بار دیگر خوابم برد. دوباره در خواب آن آقا را دیدم؛ در حالی که عمامه و لباسهای رسول خدا را به تن داشتند و چند نفر با ایشان بودند. من روی پله دوم منبر نشسته بودم. حضرت از جلوی من رد شدندو توجهی به من کردند و لبخندی زدند. مجددا از خواب برخاستم و از شدت ذوق ، بی تابی و گریه می کردم و در فکر بودم که تعبیر این خواب چیست.
پانزده روزی از این واقعه گذشت ؛ از خانه همان کسی که در آن حدیث کساء خوانده بودم به من تلفن زدند و خود را معرفی کردند و گفتند آقایی تصمیم گرفته فیش مکه خود را به شما واگذار کند و پول گوسفند قربانی و پنجاه هزار تومان برای مخارج سفر را هم به عهده بگیرد. وقتی آن بنده خدا این مطلب را برای من شرح داد بدنم شروع به لرزیدن کرد. نشستم و شروع کردم به گریستن و عرض کردم : ای آقا ! با توسل به حدیث کساء زیارت شما و مکه نصیبم شد. به دنبال این عنایت توفیق یافتم خانواده و بچه هایم را هم به مکه ببرم.
پس از آن متوجه شدم با عنایات متعددی که به وسیله برپایی مجلس حدیث کساء و روضه حضرت زهرا سلام الله علیها به مردم آن منطقه شده، روضه ای که بنا بود فقط یک سال برقرار باشد سالها ادامه یافته است.
بس که دلتنگم اگر گریه کنم، میگویند:
قطرهای قصدِ نشاندادنِ دریا دارد
السلام علیک یا سلطان عشقــــ♥ علی بن موسی الرضا (ع)