چهار زن در قاب تصویر
چهارشنبه 12 آذر 1393 4:20 AM
فاطمه ناهیدی درباره اسارت خود و سه زن دیگر اینگونه روایت می کند: بیستم مهر 59 در یکی از خطوط مقدم خرمشهر نزدیک شلمچه در حین انتقال مجروحین وشهدا به همراه یک تیم پزشکی به دست نیروهای بعث اسیر شدم وحدود چهار سال در عراق بودم. اولین زن ایرانی که در خطوط مقدم جبهه اسیر شد من بودم.
یک هفته بعد از آن خانم آباد و بهرامی اسیر شدند و آنها برای انتقال کودکان شیرخوارگاه آبادان به شیراز رفته بودند که در بازگشت به خرمشهر در جاده ماهشهر- آبادان به اسارت درآمدند. به فاصله یک هفته بعد از آنها خانم آزموده که برای دیدن خانواده اش به شیراز رفته بود و محل کارش در زایشگاه خرمشهر بود، در همان جاده ماهشهر- آبادان به اسارت درآمد.
بعد از اسارت من واین سه خواهر، خانم میرشکار نیز که همراه همسرشان بودند ، گویا در جاده خرمشهر - سوسنگرد اسیر شدند. که البته همسرشان در آنجا مجروح و به فیض شهادت نائل می شوند وخانم میرشکار هم حدود 13 ماه در اردوگاه موصل عراق اسیر بودند.
در واقع کل زنان ایرانی که به این صورت در عراق اسیر بودند همین تعداد میشدند. ولی زنان کرد و عرب هم بودند که در کنار خانوادههایشان در اردوگاه های مرزی نگهداری می شدند.
روز آزادی اسر ای زن مادر معصومه آباد در قم به حضرت معصومه گفته بود: معصومه را به اسم تو «معصومه» اسم گذاشتم، تو هم باید برش گردونی!
او خدا را هم قسم داده بود: خدایا من هشت پسر دارم و همه در جنگ و خط مقدم میجنگند. اگر قرار است سهمی از امانت تو را بدهم، یکی از پسرهایم را میدهم؛ اما معصومه را زنده به من برگردان!
ما حساب آنها را رسیده بودیم و همیشه می گفتند:« ما اسیر شما هستیم نه شما اسیر ما» و همیشه از برادران سوال می کردند: « همه زنانتان اینطور هستند؟ چرا اینها اینطور رفتار می کنند؟»
بعد از روزهایی سخت، معصومه و فاطمه و شمسی و حلیمه، با تعدادی از اسرای مرد، با پیمودن یک مسیر دو ساعته، با ماشینهای امنیتی وارد باند فرودگاه و هواپیما شدند.
تصورشان این بود که قرار است آنان را به آمریکا یا اسرائیل تحویل بدهند!... بعد از پروازی طولانی، در فرودگاه ترکیه، از هواپیمای عراقی، به هواپیمای ایرانایر منتقل شدند تا در روز 12بهمن 1362، وارد فرودگاه مهرآباد بشوند.
به اسارت گرفته بودیم
مریم بهرامی از روزهای اسارت می گوید: ما حساب آنها را رسیده بودیم و همیشه می گفتند:« ما اسیر شما هستیم نه شما اسیر ما» و همیشه از برادران سوال می کردند: « همه زنانتان اینطور هستند؟ چرا اینها اینطور رفتار می کنند؟» . طوری رفتار کرده بودیم که جرأت نمی کردند نگاه چپ به ما داشته باشند و به سمت ما بیایند. مانند تار عنکبوتی که به فرمان خداوند بر در غار ثور تنیده شد. بعثی ها جرأت نمی کردند طرف ما بیایند چون می دانستند با چنگ و دندان از خود دفاع می کنیم و لطف خداوند هم شامل حالمان بود و چنان رعب و وحشتی نسبت به ما در دلشان ایجاد کرده بود که طرف ما نمی آمدند و ما هم آنچه را که شرع از نظر حجاب و رفتار دستور داده بود اجرا می کردیم، یعنی ما یک لحظه هم بدون حجاب و پوشش مناسب نبودیم و حتی وقتی که می خوابیدیم هم مراقب بودیم چون بعثی ها به یکباره وارد اتاق می شدند و همیشه می گفتند:« شما هیچ وقت روسری هایتان را در نمی آورید؟ » و ما می گفتیم:« نه».