ای خدا! بی پناهم ، بی کسم، بی پشتیبانم
مناجات : ای خدا! بی پناهم ، بی کسم، بی پشتیبانم. خدایا! هر چه می خواهی به من بگویی جا دارد . اما من با کمال جرات می گویم تو نمی توانی به من بگویی : ای کافی ! تو بنده ام نیستی . ولی بنده بدت هستم . { و با لاسحار هم یستغفرون } بنده های ما آن هایی هستند که نصف شب بلند می شوند و می گویند: خدا . خودمان را قاطی خوبها کنیم . وقتی که یک عده خوبها بلند می شوند و می گویند : خدا. ما هم بلند شویم بگوییم : خدا. چند تا گناهکار آمدیم دور هم بنشینیم، زمزمه کنیم ،شاید خدا از ما بگذرد . فقط این را می گویم : خدایا! نیمه شب است، این مردم خوابشان می آید؟ مگر امشب خبری است؟ جوانها ! در این شب کجا بودید ؟ مگر زمستان است که جایی نمی توانستید بروید و این جا آمده اید؟ خدایا ! همسنها و رفیقهایمان جای دیگر رفته اند، ما هم کنار این دریا آمده ایم. پارسال در عرفات یک تکه ای گفتم ؛ یک وقت دیدم یکی از آقایان اهل علم از علمای تهران که در یکی از خیمه های روبروی ما با کاروانش نشسته بود، حالش منقلب شد و دارد داد می زند. گفتم : ای خدا ! ما در ایران که هستیم مجرمان دو جور هستند. بعضی از مجرمان یک کاربدی که می کنند فرار می کنند. می گردند آنها را پیدا می کنند و دستگیرشان می کنند. اما گاهی یک مجرم هم یک کار بدی می کند و خودش با پای خودش می آید ، می گوید : من فلان کار را کردم . گفتم : خدایا! ما از آن بدهایی هستم که با پای خودمان آمدیم. خودم آمدم می گویم : عوضی رفتم و بد کردم و نفهمیدم. با چه لحنی می گویی ؟ با همان لحنی که علی ( ع ) گفت : و قد اتیتک یا الهی بعد تقصیری ؛ دلم می خواهد یک شب جمعه هم برویم کنار قبر امام حسین (ع) در صحن امام حسین (ع) آن جا احیا بگیرم و بگوییم : { و قد اتیتک یا الهی بعد تقصیری و اسرافی علی نفسی معتذراً نادماً منکسراً مستقیلا مستغفراً منیباً مقرّ اً مذعنا معترفاً لا اجد مفرّاً ممّا کان منیّ و لا مفزعاً أ توجّه الیه فی أمری.} همه جا رفتم همه دری را زدم. حالا فهمیدم که نفهمیدم . حالا در خانه ات آمده ام. خدایا! می دانم دیر آمدم. شما جوان ها! هم دیر آمدید. آدم باید از اول تکلیفش بیاید نه بعد از یک مدتی که گناه کرد. شما هم دیر آمدید. پیرمردها! پیرزنها! شما هم دیرتر آمدید. هر کس یک روز بیشتر عمر کرده دیرتر آمده است. خدایا! ممنونتم که مرا تا شب جمعه زنده نگهداشتی. همین قدر مهلتم دادی تا این ساعت بشود و در چنین جلسه ای با این جمعیت گرد هم بنشینیم . مگر می شود میان این همه جمعیت، یک نفر مشتری نداشته باشی؟ چرا داری. بعضی از کاسبها زرنگند. وقتی مشتری می خواهد از آنها جنس بخرد اگر بخواهد جنس را جدا کند ، می گوید: این جور نمی شود. اگر می خواهی بخری از دم بخر! جدا نکن! آی مردم شما هم بگویید: خدا! اگر بناست ما را بخری همه را بخر! آدم خوب که خوب است، بد را بخر! آدم پاک که پاک است، آلوده را کمک کن! یا الله