متن روضه حضرت رقیه سلام الله علیها-حاج منصور ارضی
دوشنبه 5 آبان 1393 1:02 PM
وقتی دختری كه عاشق باباشه نشناخت صورتی كه روایت می گه،هیجده زخم كاری فقط به صورت خورده بود،روشو كرد به باباش دید،چشماش داره گریه می كنه،فرمود:اگه منم نگاه كنی منم نمی شناسی،
هربار حسین گفتم سیلی زپسش آمد
تو مسیر از مدینه تا كربلا،چند پیمبر رو ابی عبدالله نام می برد،یكیش یحیی علیه السلام بود،اونایی كه باهاش یه شكلی هم ردیف بودن،یكیش اسماعیل صادق الوعد بود،درست نیست من بگم،باید برید شماها تاریخ رو بخونید،اسماعیل صادق الوعد با ذبیح الله خیلی فرق می كنه،او یه اسماعیل دیگه است،این حضرت رو نانجیب ها پوست صورتش رو كنده بودن،بیشتر هم به خاطر همین دختر نشناخت بابارو،
تشنگی شعله شد و چشم ترش را سوزاند
هق هق بی رمقش دور و برش را سوزاند
دست در دست پدر دختر همسایه رسید
ریخت نانی به زمین و جگرش را سوزاند
سنگی از بین دو نی رد شد و بر صورت خورد
پس از آن تركه ی چوبی اثرش را سوزاند
دخترك زیر پر چادر عمه می رفت
آتشی از لب بامی سپرش را سوزاند
پنجه ی پیر زنی گیسوی او را وا كرد
شاخه ی نسوخته نخل پرش را سوزاند
دست در حلقه ی زنجیر به دادش نرسید
هیزم شعله ور اُفتاد سرش را سوزاند
فرمود:دیگه منو ببر،بابا من اذیت كردم عمه رو،اون عمه ای كه تو گفتی تو نماز شب،دعا كنه، اون عمه رو می گم،اگه می خوای بدونی صورت خواهرت چه جوری شده،مقنعه اش رو كنار زد،ببین بابا سیلی با صورت من چه كرده، بابا،بابا.........
منبع: كتاب گودال سرخ
در زندگی بکوش. لباس صبر بر تن بپوش. با دانایان بجوش. عزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش