متن روضه حضرت رقیه سلام الله علیها-میرداماد
دوشنبه 5 آبان 1393 12:57 PM
میل پریدن هست اما بال و پر نه
اگه اومدی گریه كنی، این شعر واست بسه،چون هر بیتش مال یه شب روضه است
میل پریدن هست اما بال و پر نه
هر آنچه می خواهی بگو،اما بپر نه
دختر شهید اگه تو جلسه است ببخشه،دختر بی بابا اگه تو جلسه است،داغ دلش تازه می شه،ببخشه،
میل پریدن هست اما بال و پر نه
هر آنچه می خواهی بگو،اما بپر نه
حالا كه بعد از چند روزی پیش مایی
دیگر به جان عمه ام حرف سفر نه
حالا كه اومدی نگی می خوام برم
یا نه اگر میل سفر داری دوباره
باشد برو اما بدون هم سفر نه
این ناله ی تو به من نیرو می ده،صدا زد بابا،زود رد شم از این یه بیت،
با این كبودی های زیر چشم هایم
خیلی شبیه مادرت هستم مگر نه
از كیسوان خاكیم تا كه ببافی
یك چیزهایی مانده اما آنقدر نه
حسین....... امشب سوریه ات رو بگیر
دیشب كه كیسویم به دست باد افتاد
گفتم بكش باشد ولی از پشت سر نه
حسین...........
اومد بالا سرش گفت:حوصله مو سر بردی،این همه داری بهونه می گیری،چهل منزل داری بهونه می گیری،چی می خوای،آروم لباش و باز كرد،گفت:بابا می خوام،گفت :بابا می خوای،یه بابا نشونت بدم،نفست بند بیاد،بابا می خوای،یه بابا برات بیارم،خدایا،یه بابا برات بیارم،یه جای سالم نداشته باشه،بخوای ببوسیش نتونی،یه بابا برات بیارم سفارشی،سفارش كردم،برن بالا پشت بوم،سنگ بزرگ بردارن،آخ حسین........
گم شده بودم با تو پیدا شدم
اومدی و صاحب بابا شدم
منم سه ساله ات باباجون جا نخور
فقط یه كم شبیه زهرا شدم
بابایی تو كه دق مرگم كردی
بابایی بگو كی بر می گردی
كی گفته من یه دختر اسیرم
خواب خوش و از شامیا می گیرم
من به نمایندگی از بچه ها
دور سرت می گردم و می میرم
بابایی،بابایی
یه هفته می گفت باباش شهید شده بود،یاد شهدا،تو همه جلسات ،خصوصاً جلسه ی حضرت رقیه باید زنده باشه،قطعاً امشب خیلی دختر شهید تو روضه نشسته،خیلی فرزند شهید نشسته،می گفت:یه هفته از شهادت باباش گذشت،بهش برنامه ی امتحانی دادن،گفتن باید ببری خونه،بابات ببینه،امضا كنه،بعد بیاری مدرسه،دختری كه یه هفته باباشو از دست داده اومد تو خونه،زانوی غم و بغل گرفت،هرچی مادرش سئوال می كنه،چی شده دخترم؟به كسی چیزی نگفت،شب همه باید برن مهمونی،رفتن،خونه رو تنها،خلوت كردن،این دختر تنها مونده،با این كارنامه ای كه باید بابا امضا كنه،اومد عكس باباشو بغل كرد،شروع كرد گریه كردن،بابا من به كسی نگفتم،بابا ندارم،هرچی اومدم به معلمم بگم بابام شهید شده، روم نشد،چیكار می كنی بابا،تو باید امضا كنی،می گه خوابش می بره،تو عالم رویا بابا میآد،اول میآد تو حیاط خونه،مفصله،می تونی بری ببینی این قصه و این داستان مسند،كه هم به محضر امام راحل رسوندن اون زمان و هم حضرت آیت الله گلپایگانی،همه این قضیه رو تأیید كردن،بابا اومد تو خونه كاغذ و از این دختر گرفت، گفت:بابا غصه نخور خودم برات امضاء می كنم،دختره می گه یه خودكار آبی دادم به بابام،بابام امضاء كرد،یه وقت از خواب بیدار شدم،اینقدر گریه كردم،چرا خواب بودم،چرا خواب دیدم،اومدم سراغ كارنامه ام،می تونی بری ببینی دست خط این شهید،هنوز تو موزه شهدا هست تو تهران،می گه اومد نگاه كرد دید با خودكار قرمز امضای بابای شهیدش رو،باباش نوشته،ملاحضه شد،اینقدر این كاغذ رو به سینه چسبوند گریه كرد، ان شاء الله یه روز بیاد آخر نامه ی ما هم یه دست خط بنویسه،ان شاء الله آخر این دهه زیر نامه ات بنویسه قبول شد،ان شاء الله بابای این سه ساله، یه جمله بگم،از همه ی شما التماس دعا دارم،آرزو داشت،باباش بیاد با اون دستای قشنگش بغلش كنه،موهاشو شونه بزنه،رو زخم هاش دست بذاره،بچه كوچیك به آرزوش زنده است،همه دنیا رو ازش بگیری باید به آرزوش برسه، اما یه وقت دید یه سر بریده تو بغلش گذاشتن،می خواد تو بغلش بشینه،پا نداره،می خواد دستاشو نوازش كنه،دست نداره،بابا تو دست نداری،من كه دارم، آروم آروم دست كشید رو پیشونیه باباش،رو چشمای باباش،رو لبای باباش،رو محاسن باباش،تا اینجا رو می شد هضم كرد با یه دختر سه ساله ،اما همین كه محاسن رو كنار زد،نگاش به رگ های بریده افتاد،ای حسین........
منبع: كتاب گودال سرخ
در زندگی بکوش. لباس صبر بر تن بپوش. با دانایان بجوش. عزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش