0

محافظت یکی از اجنه

 
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

محافظت یکی از اجنه
پنج شنبه 24 مهر 1393  6:56 AM

محافظت یکی از اجنه
می‏گویند: روزی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بیمار شد، حضرت فاطمه علیهاالسلام دست امام حسن علیه‏السلام را به دست راست و دست امام حسین علیه‏السلام را به دست چپ گرفت و به عیادت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله رفت. 
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در خانه‏ی عایشه بود، امام حسن علیه‏السلام در جانب راست و امام حسین علیه‏السلام در جانب چپ آن حضرت نشستند و مشغول مالیدن بدن ایشان شدند. 
ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بیدار نشد. پس امام حسن علیه‏السلام بر بازوی راست آن حضرت و امام حسین علیه‏السلام بر بازوی چپ آن حضرت به خواب رفتند و حضرت فاطمه علیهاالسلام برگشت. 
بعد از مدتی آن دو پیش از آنکه حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بیدار شود بیدار شدند و از عایشه پرسیدند: «مادر ما کجاست؟» 
عایشه گفت: «هنگامی که شما خوابیدید، مادرتان به خانه برگشت.» 
پس در آن شب تاریک و ابری بیرون آمدند. باران تندی می‏بارید و صدای رعد و برق می‏آمد، پس به اعجاز الهی نوری در پیش روی آنها بوجود آمد و آن بزرگوار از پی آن رفتند. 
حضرت امام حسن علیه‏السلام به دست راست خود دست امام حسین علیه‏السلام را گرفته بود و با هم می‏رفتند و با یکدیگر سخن می‏گفتند تا اینکه به باغ بنی‏نجار رسیدند. 
چون داخل آن باغستان شدند، حیران شدند و ندانستند به کجا بروند (و ظاهرا بشدت خوابشان می‏آمد.) پس امام حسن علیه‏السلام به امام حسین علیه‏السلام گفت: «بیا در همینجا بخوابیم.» 
امام حسین علیه‏السلام گفت: «اختیار با تو است.» 
پس هر دو دست در گردن یکدیگر کرده و به خواب فرو رفتند. 
چون حضرت رسالت صلی الله علیه و آله از خواب بیدار شد احوال امام حسن علیه‏السلام و امام حسین علیه‏السلام را پرسید و در منزل فاطمه علیهاالسلام ایشان را طلب کرد ولی آنها را در آنجا نیافت. 
پس برخاست و گفت: «الهی و سیدی و مولای! این دو پسر گرسنه از خانه بیرون رفته‏اند، خداوندا! تو وکیل من بر ایشان هستی.» 
پس ناگهان برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نوری ساطع شد و حضرت به دنبال آن نور رفت تا به باغ بنی‏نجار رسید، پس دید که ایشان دست در گردن یکدیگر کرده و خوابیده‏اند. 
باران نیز در نهایت شدت و تندی می‏آید ولی حق تعالی در بالای سر آنها ابر را شکافته بود و یک قطره باران نیز بر ایشان نمی‏بارید. 
همچنین مار عظیمی آنها را احاطه کرده و آنها را حفظ نموده بود. موهای آن مار مانند نیهای نیستان بود و دو بال داشت که یکی را بر روی امام حسن علیه‏السلام و یکی را بر روی امام حسین علیه‏السلام گسترده بود. 
چون نظر آن حضرت بر آن مار افتاد، تکانی به خود داد، پس آن مار صدای آن حضرت را شنید و به کناری رفت و به سخن در آمد و گفت: «خداوندا! ترا و ملائکه ترا گواه می‏گیرم که اینها فرزند پیغمبر تو هستند، و من ایشان را صحیح و سالم تسلیم کردم.» 
سپس آن حضرت فرمود: «ای مار تو از چه طایفه هستی؟» 
گفت: «من پیک جن بسوی تو می‏باشم.» 
حضرت فرمود: «از کدام طایفه‏ی جن هستی؟» 
گفت: «از نصیبین! گروهی از بنی‏ملیح مرا برای تعلیم آیه‏ی قرآن که فراموش کرده‏اند فرستادند، هنگامی که به این محل رسیدم ندائی از آسمان شنیدم که: ای مار! اینها پسرهایرسول خدا هستند، آنها را از آفات و حوادث شب و روز محافظت بنما. پس من از ایشان محافظت کردم و آنها را صحیح و سالم به شما تسلیم کردم.» 
سپس آن مار آن آیه‏ی قرآن را آموخت و برگشت. حضرت رسالت صلی الله علیه و آله، امام حسن علیه‏السلام را بر دوش راست خود و امام حسین علیه‏السلام را بر دوش چپ خود سوار کرد و آنها را به خانه‏ی فاطمه علیهاالسلام برد. [1] . 
در روایت دیگری عبدالله بن عباس می‏گوید: روزی در خدمت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله نشسته بودیم، ناگاه حضرت فاطمه علیهاالسلام نگران خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم آمد و فرمود: «حسن و حسین از خانه بیرون رفته‏اند و نمی‏دانم به کجا رفته‏اند.» 
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «پدرت به فدای تو باد! بدرستی که آن خداوندی که ایشان را خلق کرده است از تو به ایشان مهربان‏تر است.» 
سپس آن حضرت فرمود: «خداوندا! اگر ایشان به دریا رفته‏اند ایشان را حفظ کن، اگر به صحرا رفته‏اند ایشان را بسلامت بدار.» 
جبرئیل نازل شد و گفت: «ای احمد! غمگین و محزون مباش که ایشان در دنیا و آخرت فاضل هستند و پدر ایشان از ایشان بهتر است، اکنون ایشان در باغ بنی‏نجار به خواب رفته‏اند. 
راوی می‏گوید: ما به همراه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم داخل باغ بنی‏نجار شدیم. دیدیم امام حسن علیه‏السلام دست در گردن امام حسین علیه‏السلام کرده و هر دو به خواب رفته‏اند و ملکی بال خود را بر روی ایشان گسترده است و از آنها محافظت می‏نماید. پس حضرت رسول صلی الله علیه و آله، امام حسن علیه‏السلام را، و آن ملک، امام حسین علیه‏السلام را بغل کردند. 
چون مردم، ملک را نمی‏دیدند گمان می‏کردند که هر دو را حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برداشته است. پس ابوبکر و ابوایوب انصاری به خدمت آن حضرت آمدند و گفتند: «ای رسول خدا! آیا یکی از این دو کودک را به ما نمی‏دهی که بار شما سبک‏تر شود؟» 
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «نه! ایشان در دنیا و آخرت فاضل و بزرگوار هستند و پدرشان از آنها بهتر است.» 
سپس فرمود: «امروز ایشان را مشرف می‏گردانم به آنچه خداوند ایشان را شرف و بزرگواری بخشیده است.» 
سپس آن حضرت خطبه‏ای ادا کرد و فرمود: «ای مردم! آیا می‏خواهید شما را به کسی خبر دهم که از جهت جد و جده از همه کس بهتر است؟» 
گفتند: «بلی ای رسول خدا!» 
حضرت فرمود: «حسن و حسین چنین هستند، جد ایشان رسول خداست و جده‏ی ایشان خدیجه کبری دختر خویلد.» 
سپس فرمود:«ای مردم! آیا می‏خواهید خبر دهم شما را به کسی که بهترین مردم است از جهت پدر و مادر؟» 
گفتند: «بلی ای رسول خدا!» 
حضرت فرمود: «حسن و حسین چنین هستند و پدر ایشان علی بن ابیطالب و مادر ایشان فاطمه دختر محمد است.» 
سپس فرمود: «آیا می‏خواهید خبر دهم شما را به بهترین مردم از جهت عمو و عمه؟» 
گفتند: «بلی ای رسول خدا!» 
حضرت فرمود: «حسن و حسین چنین هستند که عمو ایشان جعفر طیار است و عمه ایشان ام‏هانی دختر ابوطالب.» 
سپس فرمود: «ای مردم! آیا می‏خواهید خبر دهم شما را به بهترین مردم از جهت دائی و خاله؟» 
گفتند: «بلی ای رسول خدا!» 
حضرت فرمود: «حسن و حسین چنین هستند که دائی ایشان قاسم فرزند رسول خدا است و خاله‏ی ایشان زینب است. بدانید که پدر و مادر و جد و جده و عمو و عمه و خود ایشان و دوستان ایشان و دوستان دوستانشان، همگی در بهشت خواهند بود.» [2] . 

پی نوشت ها:
[1] امالی شیخ صدوق. 
[2] کشف الغمه. 

 

  *  عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری  *
********
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها