وقتي رد پاي خدا را در زندگي پيدا كردم..
فهميدم ميتوانم پاهايم را از گليمم درازتر كنم!!
و خواسته هايم از قد خودم بزرگتر باشند!!
و حتي آرزوهايم محال!!
وقتي لبخند خدا را در ميان دعاهايم ديدم..
"ترس" برايم معنايش را از دست داد..
و جايش را "ايمان" پر كرد...
هنوز از ياد نبرده ام...
چه گله هايي كردم براي سختي راه...
و خدا چگونه مرا به بالاي كوه هدايت كرد...
و فراموش نكرده ام كه چه نا اميدانه...
در پي جرعه اي آب بودم...
و خداوند چگونه سيرابم كرد...
وعده ي خدا اين است :
دستانت را به من بده..
تا فتح كني دنيا را...
و ممكن كني، ناممكن ها را...
و بدست بياوري...
دست نيافتني ها را...
تو میتونی...