اقرار جمجمه انوشیروان به ولایت امیرالمومنین علیه السلام
جمعه 21 شهریور 1393 1:44 AM
به امام على علیه السلام خبر رسید معاویه تصمیم دارد با لشكر مجهز به سرزمین هاى اسلامى حمله كند.
على علیه السلام براى سركوبى دشمنان از كوفه بیرون آمد و با سپاه مجهز به سوى صفین حركت كردند. در سر راه به شهر مدائن (پایتخت پادشاهان ساسانى) رسیدند و وارد كاخ كسرى شدند.
حضرت پس از اداى نماز با گروهى از یارانش مشغول گشتن ویرانه هاى كاخ انوشیروان شدند و به هر قسمت كاخ كه مى رسیدند كارهایى را كه در آنجا انجام شده بود به یارانش توضیح مى دادند به طورى كه باعث تعجب اصحاب مى شد و عاقبت یكى از آنان گفت:
یا امیرالمۆمنین! آنچنان وضع كاخ را توضیح مى دهید گویا شما مدتها اینجا زندگى كرده اید!
.
در آن لحظات كه ویرانه هاى كاخها و تالارها را تماشا مى كردند، ناگاه على علیه السلام، جمجمه اى پوسیده را در گوشه خرابه دید، به یكى از یارانش فرمود:
او را برداشته و همراه من بیا!
.
سپس على علیه السلام بر ایوان كاخ مدائن آمد و در آنجا نشست و دستور داد طشتى آوردند و مقدارى آب در طشت ریختند و به آورنده جمجمه فرمود:
آن را در طشت بگذار.
.
وى هم جمجمه را در میان طشت گذاشت. آنگاه على علیه السلام خطاب به جمجمه فرمود:
اى جمجمه! تو را قسم مى دهم، بگو من كیستم و تو كیستى؟
.
جمجمه با بیان رسا گفت:
تو امیرالمۆمنین، سرور جانشینان و رهبر پرهیزگاران هستى و من بنده اى از بندگان خدا هستم.
على علیه السلام پرسید حالت چگونه است؟
.
جواب داد:
یا امیرالمۆمنین! من پادشاه عادل بودم، نسبت به زیر دستان مهر و محبت داشتم، راضى نبودم كسى در حكومت من ستم ببیند، ولى در دین مجوسى (آتش پرستى) به سر مى بردم. هنگامى كه پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم به دنیا آمد كاخ من شكافى برداشت، آنگاه به رسالت مبعوث شد. من خواستم اسلام را بپذیرم ولى زرق و برق سلطنت مرا از ایمان و اسلام بازداشت و اكنون پشیمانم.
.
اى كاش كه من هم ایمان مى آوردم و اینك از بهشت محروم هستم و در عین حال به خاطر عدالت از آتش دوزخم هم در امانم.
.
واى به حالم! اگر ایمان مى آوردم من هم با تو بودم. اى امیرالمۆمنین و اى بزرگ خاندان پیامبر!
سخنان جمجمه پوسیده انوشیروان به قدرى دل سوز بود كه همه حاضران تحت تأثیر قرار گرفته با صداى بلند گریستند.
.
منبع: بحارالانوار، ج 41، ص 24؛ نقل از داستانهاى بحارالأنوار، ج 3، ص 56.