شرح غزل شماره ۴۹۵: می خواه و گل افشان کن از دهر چه میجویی
جمعه 2 مرداد 1394 3:27 PM
معاني لغات غزل (495)
مِي خواه: مِي طلب كن.
گل افشان كن: گلريزان كن، گل نثار كن.
مَسْنَد: جايگاه نشيمن، جايگاه تكيه زدن، فرش و بساط نشيمن.
شاهد: جوان زيباروي.
لب گيري: لب او را در ميان لبها بگيري.
شمشاد خرامان كن: قدِّ چون شمشادت را به نرمي به حركت وادار.
آهنگ: عزم.
دلجويي: شيوه دلخواه شدن، مطلوب واقع شدن، در جستجوي دلهاي طرفدار برآمدن.
غنچه خندان: كنايه از لب و دهان خندان.
دولت: سعادت، توفيق، خوشبختي.
رعنا: گلِ دو رنگ كه يك طرف آن زرد و يك طرف سرخ است، كنايه از شاخه گل تر و تازه و شاداب.
پر جوش: پر از جوش و خروش، پر از ازدحام و گرمي.
درياب: بهره برداري كن.
مايه نيكويي: سرمايه زيبايي.
شمع نكو رويي: (اضافه تشبيهي) نكو رويي به شمع تشبيه شده است.
طرْفْ بر بستن: بهره برداري كردن، سود بردن.
طرف هنري بربند: بهره فضيلتي برگير.
طُرّه: موي صف زده بر پيشاني، پيش زلفي.
جعد: پيچ و تاب، چين و شكن.
نافه چين: كيسه نافه زير شكم آهوي نرِ سرزمين چين كه جايگاه مُشك است.
بوئيش: مختصر بهره اي.
دستان: نغمه، نوا، سرود، گوشه اي از دستگاه ماهور، فريب و نيرنگ.
گلشن: باغ پر از گل، خانه آراسته شده با گل، گلستان.
نواسازي: تصنيف سازي.
معاني ابيات غزل (495)
شرح ابيات غزل(495)
وزن غزل: مفعول مفاعيلن مفعول مفاعيلن
بحر غزل: هزج مثمّن اخرب
٭
مولوي:
اي دل به ادب بنشين، برخيز ز بدخويي زيرا به ادب يابي آن چيز كه مي گويي
٭
خواجو:
برخيز كه بنشيند فرياد ز هر سويي زآن پيش كه برخيزد صد فتنه ز هر كويي
٭
در زماني كه شاه محمود شيراز را در محاصره گرفته و شاه شجاع در مقابله با او دچار شكست و مضيقه شده و روزهاي سختي را مي گذرانيد، از غايت اندوه غزلي سروده كه از يادداشتهاي شادروان قزويني برگرفته و در اينجا نقل مي شود:
اي دل صفاي عشق در اين خاكدان مجوي يك ذرّه كيمياي وفا زين جهان مجوي
بيزار شو ز مردم و آزاد شو ز خويش وز مرد و مردمي و مروّت نشان مجوي
سيمرغ وار گوشه نشين باش، زينهار با زاغ و با زغن منشين و آشيان مجوي
بنياد چرخ بر سر آبست چون حباب بگذر چو باد هيچ در اينجا مكان مجوي
گر تيغ بركشد سر تسليم ازو مكش ور نقد عمر مي دهدت رايگان، مجوي
چون بافتند خَزِّ وجود تو را زخاك ترك كلاه اطلس خود ز آسمان مجوي
در چاه وحشت است ترا يوسف اي عزيز بوي قميص از گذرِ كاروان مجوي
و چنانكه از مفاد ابيات غزل مشهود است شاه در نهايت نوميدي به سر مي برده است. در اين موقع حافظ با خواندن غزل شاه شجاع به منظور دلجويي و دلداري غزل بالا را در پاسخ غزل شاه سروده و برابر مفاد بيت مقطع غزل خود توفيق اين را مي يابد كه به محضر شاه رفته و آن را بخواند.
اين يك واقعه تاريخي است. كسي چه مي داند، شايد دلداري ها و تشجيع و تحركي كه در آن ديدار از حافظ به منصّه ظهور رسيده در روحيه شاه شجاع و اقدامات بعدي او اثر نهاده و در نتيجه شاه با تحمل دو سال سختي و مشقّت و دربدري توانسته باشد بار ديگر به تاج و تخت خود دست يابد.
ناگفته نماند پاسخ حافظ در برابر طرز فكر عارفان وارسته، مبني بر اين است كه: صوفي ابن الوقت است و نبايد در هيچ حال و زمان افسوس گذشته و غم آينده را بخورد. ليكن اين بيان و زبان شعر است و حافظ به كرّات در غزلهاي ديگر شاه شجاع را به تهوّر و همّت و پشتكار فرا ميخواند.
در زندگی بکوش. لباس صبر بر تن بپوش. با دانایان بجوش. عزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش