شرح غزل شماره ۴۱۰: ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو
پنج شنبه 25 تیر 1394 5:21 PM
معاني لغات غزل (410)
قبا: جامه،لباس مردانه بلند از شانه تا زانو و جلو باز.
قباي پادشاهي: لباس سلطنت.
راست: برازنده.
بالا: قد و قامت، اندام.
گوهر والا: در اينجا كنايه از سرشت عالي، فطرت و ذات شريف.
آفتاب فتح: (اضافه تشبيهي) فتح به آفتاب تشبيه شده.
طلوع: برآمدن، نمودار شدن، جلوه كردن و در اصطلاح نجومي طلوع عبارت است از وقوع ستاره در بالاي افق و غروب عبارت است از وقوع ستاره در زير افق و طالع، جزيي از منطقه البروج است كه در وقت مخصوصي بر افق شرعي باشد و اگر اين وقت زمان ولادت شخصي باشد آنرا طالع اين شخص گويند (فرهنگ دهخدا).
كلاه خسروي: تاج پادشاهي.
طاير اقبال: مرغ بخت، پرنده خوشبختي، كنايه از هما، مرغ سعادت.
هماي چتر گردون سا: (اضافه تشبيهي) چتر گردون سا به هما تشبيه شده است.
هماي چتر گردون ساي تو: چتر سلطنتي تو كه از بلندي، سر به فلك مي سايد و از خوش يمني به مرغ سعادت هما مي ماند.
رسوم: رسم ها، قوانين.
رسوم شرع: قوانين شرع، آيين هاي دين.
رسوم حكمت: طريقه هاي فلسفه.
با هزاران اختلاف: با هزاران اختلاف موجود ميان فقها و فلاسفه.
نكته: معنا، مضمون ظريف، مسئله ي دقيق.
فوت: از دست رفتن، گذشتن و از دست رفتن وقت كار.
آب حيوان: آب حيات كه معتقد بودند در شهر ظلمات در شمال زمين وجود دارد و خضر از آن نوشيده و عمر طولاني يافته، كنايه از سخن جان بخش.
بلاغت: رسايي كلام.
منقار بلاغت: (اضافه تشبيهي) بلاغت به منقار تشبيه شده، كنايه از زبان سخن داني.
شكرخاي: شكر شكن، كنايه از شيرين گفتاري.
آنچه اسكندر طلب كرد: كنايه از آب حيات است كه اسكندر براي پيدا كردن آن به شهر ظلمات رفت و نصيبش نشد.
جرعه: يك دهان آشاميدني، مقدار كمي از آشاميدني كه در يك نوبت مي نوشند.
عرض حاجت: بيان تقاضا، بازگويي حاجت.
حريم حضرت: محوطه و فضاي نزديك آستانه و درگاه كاخ سلطنتي.
بر اميد: به اميد.
معاني ابيات غزل (410)
(1) اي آنكه لباس سلطنت بر قامت تو برازنده و درخشندگي تاج شاهي به سبب درخشندگي گوهر عالي سرشت و نژاد عالي تو است.
(2) (اي آنكه) چهره، منظر تو از زير تاج شاهي، هر لحظه به خورشيد فتح و پيروزي اجازه طلوع و جلوه تازه اي مي دهد.
(3) (اي آنكه) هر جا چتر سلطنتي تو كه از بلندي سر به فلك مي سايد و از خوش يمني به مرغ سعادت مي ماند سايه اندازد، آنجا پرنده اقبال، جلوه گر خواهد شد.
(4) (اي آنكه) هرگز اندك معنا و مضموني از قوانين شرع و طرق فلسفه با همه اختلافاتي كه ميان فقها و فلاسفه موجود است، از دل دانا و خاطر تو پوشيده نماند.
(5) آب حيات از منقار سخنداني و رسايي كلام طوطي خوش بيان، از خامه شكر افشان تو فرو مي چكد.
(6) هر چند خورشيد سپهر عامل بينايي و روشنايي كاينات است، خاك پاي تو سرمه چشم و روشنايي بخش ديدگان اوست.
(7) آن آب حياتي را كه اسكندر در جستجوي آن بود و روزگار به او نداد، جرعه اي از آن باده زلالي بود كه در ساغر جان پرور تو وجود دارد.
(8) نيازي نيست كه كسي حاجت خويش را در پيرامون درگاه تو بازگو كند (چه) در پرتو راي روشن تو، راز كسي پنهان نمي ماند.
(9) حافظ در پيشگاه آستانه تو ادعاي بندگي دارد و دل به اميد عفو و گذشت تو كه گناهان را مي بخشايد و به گنهكاران جان دوباره مي دهد، دوخته است.
شرح ابيات غزل (410)
وزن غزل: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
بحر غزل: رمل مثمّن محذوف
٭
سعدي: راستي گويم به سروي ماند اين بالاي تو ، در عبارت مي نيايد چهر مهرافزاي تو
٭
همام تبريزي: چون مني را كي رسد روي جهان آراي تو ، دولت چشمم بود گردي ز خاك پاي تو
٭
سلمان ساوجي: اي سر سودايي من رفته در سوداي تو ، باد، سرتا پاي من قربان سر تا پاي تو
٭
حافظ شاعري است رند كه به كمك صنعت ايهام و هنر بلاغت كلام مي تواند عذر تقصير را در اشعارش به گونه اي بازگو كند كه شبهه تملق و چاپلوسي بر او وارد نيايد و اين كاري است كه شاعر در طول چند سال متوالي پس از آنكه ميان او و شاه شجاع شكر آب شد در غزل هاي عديده اي به منصّه ظهور رسانيده است.
اما از آنجا كه هيچ كدام از اين غزليات ايهامي مشگل گشاي گرفتاري او نشده است چنين به نظر مي رسد كه اين انديشه به خاطرش خطور نموده كه شاه شجاع از آنجا كه خود شاعري شعر شناس است از او پوزش در لفافه ايهام را يك نوع رندي و زرنگي به حساب آورده و براي آن ارزش واقعي قائل نمي شود لذا ناچار اين غزل را كه واجد صريح ترين تعاريف بي پرده و درخواست عفو و بخشايش به زبان ساده است مي سرايد و چنانكه اوراق تاريخ گواهي مي دهند باز تغييري در رفتار شاه داده نشده و رشته محبت گسسته فيمابين اين دو دوست قديم پيوند نمي يابد.
حافظ در سرودن اشعار ايهامي و با تعبيرات مختلف استادي بي نظير است و در همين غزل در بيت سوم نامي از چتر گردون ساي شاه شجاع به ميان مي آورد و اين اشاره يي است به چتري كه براي شاه شجاع در رفسنجان ترتيب داده شده بود و در تاريخ آل مظفر كتبي شرح آن آمده و آن نويسنده در تعريف اين چتر اين بيت را آورده است:
بادا مرصع از گهر اختران چرخ چتر سپهر پيكر خورشيد ساي تو
و در بيت چهارم اشاره يي به تحصيلات علوم ديني و فلسفي شاه شجاع مي كند آنگاه در بيت پنجم اشاره به داستان اسكندر و آب حيات و شهر ظلمات دارد كه اسكندر پس از رسيدن به شهر ظلمات و پيدا كردن چشمه آب حيات دستور داد تا مشك ها را از آن پر كنند اما پس از پر كردن يك مشك، چشمه از انظار ناپديد شد و به ناچار آنها از آن غار ظلمات بيرون آمده و مشك را بر شاخه درخت سروي آويختند و هنوز از اين كارفراغت نيافته زاغي از آسمان فرود آمد و با منقار تيز خود آن مشك را سوراخ كرده و از آن قطره اي نوشيد و آبها بر پاي درخت سرو ريخته شد و بدين سبب عمر زاغ و درخت سرو طولاني شد.
شاعر در جاي ديگري براي تعريف قلم خود اين مضمون را چنين بيان مي كند:
آب حيوانش ز منقار بلاغت مي چكد زاغ كلك من به نام ايزد چه عالي مشرب است
اما در اين غزل چون روي سخنش با شاه شجاع است جاي زاغ را با طوطي عوض كرده و در كمال مهارت كلك شكر خاي طوطي طبع شاه را كه آب حيوان از منقار بلاغت او مي چكد مثال مي زند و بر اين گفته در بيت هفتم (كه سزاوار است اين بيت بلافاصله در پشت سر بيت پنجم آورده شود) توضيح لازم را درباره نوميدي اسكندر از خوردن آب حيات داده و آن آب را باده ساغر شاه معرفي مي كند.
بالاخره حافظ در مقطع غزل ادعاي غلامي و چاكري مي كند به اميد اينكه مورد بخشايش قرار گيرد.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
در زندگی بکوش. لباس صبر بر تن بپوش. با دانایان بجوش. عزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش