شرح غزل شماره ۳۹۸: ای نور چشم من سخنی هست گوش کن
پنج شنبه 25 تیر 1394 3:43 PM
معاني لغات غزل (398)
نور چشم: نور ديده، روشنايي چشم، كنايه از فرزند عزيز.
سخني هست: سخني دارم.
پيران: سالخوردگان، كنايه از مرشدان و پيشوايان.
سلسله: زنجير.
زلف يار كشيدن: دست در گيسوي يار بردن، كنايه از وصل و هم آغوشي با يار.
مضايقه: تنگ گرفتن، دريغ كردن.
نصيحت نيوش: پند گوش كن، كسي كه خاصيت پند شنوي دارد.
همّت: عزم، نيروي عزم، خواهش و آرزو، عنايت.
طلب از مي فروش كن: از مي فروش به طلب.
برگِ نوا: ساز و برگ خوشي، توشه نعمت.
تَبه: تباه، خراب.
ساز طرب: اسباب شادماني، سامان شادي.
وسوسه اهرمن: فريب ابليس.
پيام سروش: پيغام فرشته، پيغام هاتف غيبي.
دُرد نوش: شرابخور مستمند، كهنه شرابخوار، دُردآشام.
سرمست: سرخوش و مغرور.
قباي زرافشان: قباي زربفت، قباي تهيه شده از پارچه زركش يعني پارچه يي كه در آن تارهاي طلا به كار رفته است.
پشمينه پوش: كسي كه لباس پشمين و ضخيم مي پوشد، لباس درويشان.
معاني ابيات غزل (398)
(1) اي فرزند عزيز با تو سخني دارم گوش فرا دار! اكنون كه جام عيش تو سرشار است هم خود بنوش و هم به ديگران بنوشان.
(2) سالخوردگان از روي تجربه سخن مي گويند. به تو گفتم. اي پسر كه اميدوارم به پيري برسي، پند را به گوش گير.
(3) هرگز دست عشق نتوانست بر پاي انسان عاقل زنجير بنهد اگر آرزومند بازي با زلف يار و وصل نگار هستي هوش و خرد را رها كن (و عشق بورز).
(4) در راه دوستان از صرف عمر و خرج مال مضايقه روا نيست صد بار جان را فداي ياري كن كه اندرزپذير است.
(5) سبحه و خرقه زهد به تو شور و لذت مستي نمي بخشد. براي رسيدن به آن از مي فروش كسب همت كرده نيروي عزم به طلب.
(6) ساز و برگِ خوشي از دست رفته و اسباب شادماني بر جاي نماند. اي چنگ ناله برآور و اي دف فرياد كن.
(7) هوشيار باش كه در راه عشق ديو نفس بسيار وسوسه مي كند. گوش دل را به پيام فرشته غيبي بسپار.
(8) اي ساقي كه اميدوارم هرگز جام تو از شراب زلال خالي نباشد از سر لطف و مرحمت نگاهي به من دُردنوشِ مستمند بينداز.
(9) آنگاه كه سرخوش و شادان در قباي زربفت مي گذري، بوسه يي به شكرانه به حافظِ درويش، نياز بده.
شرح ابيات غزل (398)
وزن غزل: مفعول فاعلات مفاعيل فاعلن
بحر غزل: مضارع مثمّن اخرب مكفوف مخدوف
٭
در اين غزلِ ذو وجهين، حافظ بر آن نيست تا در درجه اول به همه جوانان قرون و اعصار، درسِ اخلاق داده و نصيحت كند بلكه در صدد آن است كه با اندرز دادن به جوان مورد نظر خود يعني شاه زين العابدين فرزند شاه شجاع گفته هاي خود را عموميّت بخشيده و در پيرانه سر غزلي از روي دلسوزي و تجربه بسرآيد و به يك كرشمه دو كار را انجام دهد.
حافظ شاه جوان را نور چشم خطاب مي كند. زيرا از پدر شاهزاده جوان يعني شاه شجاع هم قريب به 15 سال بزرگتر است. اينك كه اين وليعهد جوان به سلطنت رسيده دوست و همكار قديمي پدرش با او سخناني را در ميان مي نهد كه هم جنبه اندرز دارد وبه صلاح اوست و هم مسئله تشويق او به سخاوت وكرم براي شاعر نيز متضمن فايده است.
محال است حافظ لب به سخن بگشايد و به دو موضوع كه تمام هوش وحواس او را تصرف كرده است نپردازد نخست گرايش به عشق و اعتراض از عقل و به همين سبب اين رند عالم سوز در اين غزل هم فرصت را غنيمت شمرده مي فرمايد:
بر هوشمند سلسله ننهاد دست عشق خواهي كه زلف يار كشي ترك هوش كن
او ديوانگي و شيدايي ناشي از عشق را بر علائق عاقلانه زندگي ترجيح مي دهد.
مطلب ديگر، تنقيد از راه و روشِ گمراهاني كه در لباس زهد و تقوي و صوفيگري، عمر گرانمايه را در بيخبري به هدر داده و سبب گمراهي ديگران مي شوند مي باشد. و به خاطر همين موضوع ميفرمايد:
تسبيح و خرقه لذت مستي نبخشدت همت درين عمل طلب از مي فروش كن
شاعر در بيت ششم اشارهيي به اوضاع و احوال زمانه و روزگار شاه زين العابدين دارد چرا كه دوران امنيتِ پدرش به سر آمده و تهديدات تيمور مجالِ آسايش به كسي نمي دهد و اختلافات بين شاه محمود و شاه منصور و سران آل مظفر هم گوياي روزهاي بدتري است كه در پيش است بنابراين حافظ در يك بيت اوضاع را شرح داده و از چنگ و دف مي خواهد كه در اين ناله با او همنوا شوند.
بالاخره در اين پيرانه سري، حافظ، خانه نشين و مستمند و دستش از مال دنيا تهي است. به خاطر اين موضوع هم كه شده غزلي در قالب اندرز و نصيحت و خطاب به (پسر و نور چشم خود) سروده و در ابيات هشتم و نهم تلويحاً مي خواهد كه به او چشم عنايتي انداخته و در حقّ او لطفي انجام گيرد.
حسن سليقه حافظ در اين است كه اگر كسي به شأن نزول غزل آگاهي نداشته باشد غزل اندرز گونه بالا را صِرفاً خطاب به همه فرزندان و نور چشمان در قرون و اعصار به حساب مي آورد، درست همان انديشه باطني و رندانه حافظ به هنگام سرودن اين غزل ذو وجهين و به همين سبب غزلهاي او در همه قرون و اعصار زبانزد خاص و عام بوده و خواهد بود.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
در زندگی بکوش. لباس صبر بر تن بپوش. با دانایان بجوش. عزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش