0

غزل شماره ۳۴۷: صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۳۴۷: صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
یک شنبه 21 تیر 1394  3:32 PM

وزن غزل: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)

۱ محبوب من ، با وجود غم عشق تو چه چاره ای بیندیشم؛ تا کی در غم تو ناله های سحرگاهی داشته باشم.

شبگیر: سحرگاه ، هنگام سحر.

۲ دل دیوانه ،کارش از ان گذشت که پند کسی را بشنود؛چاره نیست ، جزاینکه با سر زلف تو به زنجیرش کشم.

از آن شد : از آن گذشت،کارش از آن گذشت.

یعنی دل من چنان دیوانه و بی پروا شده که نصیحت کسی را نمی شنود؛ چاره ای نیست جز اینکه با عشق تو سر گرم و مقیدش سازم،هم چنان که دیوانه ای را با زنجیر مقید می کنند.

۳ افسوس که امکان ندارد رنجهایی را که در مدت دوری تو کشیدم، در یک نامه بیان کنم.

۴ با وجود سر زلف تو – با گرفتاری هایی که از سر زلف تو برای من حاصل شده – مجالی نیست که تمام پریشانی های خود را یک به یک بیان کنم.

ودر هر دو حال اشاره به این نکته دارد که پریشانی خاطر من انعکاس پریشانی زلف یار است.

۵ آن لحظه که آرزو می کنم جان عزیز خود را ببینم؛تصویر زیبای روی تو را در نظر مجسم می سازم – تصویر خیالی روی تو مثل جان من عزیز است.

۶ اگر بدانم که وصال تو با این کار برای من میسر می شود؛ دل ودین خود را از دست می دهم و در این کار سود می برم.

توفیر کردن: دخل کردن،نفع بردن،سود بردن.

یعنی اگر بدانم که با از دست دادن دل و دین به وصال تو می رسم،این کار را می کنم و سودمی برم.

۷ واعظ ، از پیش من دور شو و سخن بیهوده مگو؛ من کسی نیستم که از این پس به سخنان فریبنده تو گوش کنم.

۸ امیدی نیست که فساد حافظ به صلاح و تقوی مبدل شود؛وقتی سر نوشت چنین مقرر شده چه چاره توان کرد.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها